لبخندی زد و سرش رو برای تایید به سمت دخترک تکون داد .{ سرگرم درست کردن دوتا قهوه ها شد}
بعد از گذاشتن قهوه توی یه سینی کوچیک همراه با شکلات تلخ به سمت میز بومگیو رو رفت . پسرک به طرز کیوتی سرش رو روی میز گذاشته بود و با لبهای غنچه به صفحه گوشیش خیره شده بود.

یونجون با لبخند مهربونی سینی رو روی میز گذاشت . بومگیو سرش رو از روی میز بلند کرد و لبخند معذب و زوری به یونجون تحویل داد . اونقدر از پسر خجالت نمیکشید ولی خب بومگیو بر خلاف رویی که همه ازش میدیدن یه وجه درونگرا ‌هم داشت.

یونجون  روی صندلی جلویی بومگیو نشست با لحن صمیمی و گرمی سر صحبت رو باز کرد : ممنونم که دوباره به اینجا اومدی.
بومگیو با لحن اروم و خنثی ای گفت : اینجا ارامش داره .
نگاهی به سینی که دوتا قهوه داخلش بود انداخت و یکی از اون ها برداشت و ادامه داد: من فقط چند ماه برای کنکور وقت دارم و اینجا واقعا کاری میکنه که با علاقه بیشتری درس بخونم.مخصوصا فیزیک و ریاضی رو .
لیوان رو نزدیک لب هاش برد و یه کم از قهوه رو نوشید .
لیوان رو روی میز گذاشت و ادامه داد : نمره این درس هام همیشه متوسط رو به بالا بوده و الان داره قوی تر میشه
یونجون هم متقابلا قهوه اش رو برداشت و قبل از اینکه لب هاش رو روی لبه لیوان بزاره پرسید : فیزیک و ریاضی رو نقطه ضعف هات حساب میشن؟

بومگیو با چشمای گشاد و قیافه متعجب جواب داد : ها؟معلومه که نه ! این درس ها فقط یکم ضعیف تر از بقیه بودم و حالا بالا آوردمشون .
یونجون لیوانش رو پایین اورد و با لبخند دوباره پرسید : ببخشید منظوری نداشتم .
بومگیو لبخند کم رنگی بدون هیچ حس معذب بودنی زد و ادامه داد: اما خب.... هر درسی رو نخونی و هواش رو نداشته باشی توش ضعیف میشی.
یونجون سری تکون داد. توی همون مکالمه چند حرفی یونجون متوجه حساس بودن پسر روی درس هاش و تلاش سختش برای عالی بودن شده بود .
یه قلپ از قهوه اش خورد لیوان رو روی میز گذاشت و گفت : درس خوندن باید مفهومی باشه . مثل اشپزی که با جون دل تمام مودا اولیه اش رو میشناسه و بعدا استفاده میکنه . درس خوندن هم مواد اولیه شغل اینده اته!
بومگیو با شنیدن مثال بامزه یونجون خنده کوتاهی کرد. یونجون هم متقابلا لبخند روی لب هاش عمق گرفت . دستش رو زیر چونه اش زد و لیوانش رو بالا اورد و یه قلپ دیگه از قهوه اش خورد .

بومگیو بعد از خنده ، لیوان قهوه اش رو یه سر خورد و قیافه اش توی هم رفت . هنوز هم به مزه قهوه عادت نکرده بود ولی از انرژی ای که بهش داده میشد راضی بود .
نگاهی به لبخند و نگاه اروم و خیره یونجون روی خودش کرد و سرش رو پایین انداخت . زیاده روی کرده بود ؟
یونجون از سر جاش بلند شد و اروم گفت : مکالمه جالبی داشتیم ! ممنونم .

بومگیو متقابلا بلند شد و تعظیم کوتاهی کرد و دستپاچه گفت : ممنون به خاطر قهوه و هم صحبتی تون .
یونجون خنده ای کرد و موهای مشکی بومگیو رو بهم ریخت : خواهش میکنم عزیزم .
بعد از میز بومگیو دور شد و به سمت قسمت کافه رفت.
بومگیو نفسش رو اروم بیرون داد و دوباره سر جاش نشست . نگاهی به کتابی که برداشته بود انداخت و اون رو توی کیفش گذاشت . کتاب تست فیزیکش رو باز کرد و شروع به حل کردن سوالات کرد . اما چیزی که فرق داشت با چند دقیقه قبل لبخند روی لب پسرک بود .
__________________________________
*{ غروب افتاب } : وانشاتی که بعدا براتون منتشر میکنم که مربوط به داستانه.

پارت ۴ *^* دارم کم کم وارد داستان میشیم 🤝

حدس هاتون رو درباره سونکی بهم بگید { اینقدر که برای اینا هیجان دارم برای یونگیو ندارم ؛-؛}

ووت و کامنت عشق و محبت و انتقاد به شکلات نعنایی یادتون نره .

ꫝⅈ𝕥ꪮ𝕜ꪖ ꪖ𝕣ⅈꪑꪖ❄️🍧

Mint Chocolate 🍫🍵{YEONGYU & SUNKI}Where stories live. Discover now