10

276 66 16
                                    


به این که یه نفر دیگه میتونه لمس ات کنه حسودیم میشه.

یونگی داد زد.
+هوسوک چرا اون کار کردی؟برگشتی و بعد دوباره رهام کردی!

هوسوک گریه کرد.
_من گیج شده بودم یونگی!من متاسفم.

+تو میدونی که من چقدر عاشقتم و وقتی اون کار باهام کردی حتی از چیزی که بودم هم بیشتر بهم اسیب زدی.

هوسوک زمزمه کرد.
_من متاسفم یونگی!ولی من دیگه تورو دوست ندارم!من جیمین دوست دارم.
.
آخ

اون جمله حس این به یونگی داد که یکی با مشت کوبیدن وسط سینه اش.

+خیله خب.برگرد پیش اون حرومزاده خائن ولی وقتی دوباره موقع خیانت مچ اش گرفتی تعجب نکن.

یونگی بعد از زدن حرفش از اونجا رفت و بالاخره با واقعیت این که پسری که همیشه عاشقش خواهد بود،دیگه مال اون نیست،فرو ریخت.

هوسوک بخاطر حرف های یونگی گریه کرد،ولی میدونست که حق با اونه.

jealousWhere stories live. Discover now