سلام =)
خب از اونجا که من نویسنده نیستم و تاحالا چیزی به عنوان داستان کوتاه، فیک بلند یا حتی سناریو نداشتم، میخواستم قبل از شروع، یه توضیح کوچیکی به همه بدم و ممنون میشم با دقت بخونیدش🍃
• من چانیولهای زیادی تو سرم دارم. همیشه داشتم.
گاهی چانیول من تنهاست. گاهی خسته و بیحوصلهاس. گاهی خوشحاله. گاهی هیجانزدهاس و گاهی غمگین و پر از درده. تمام چانیولهای من هستن، وجود دارن و تو سر منن. گاهی دیدنشون و اینکه چطور بعد از یه مدت از سرم محو میشن، باعث میشه حسرت بزرگی بشن برام. اینکه نمیتونم چیزایی که به ذهنم میاد رو برای کسی تعریف کنم هم یه حسرت بزرگتر. پس تصمیم گرفتم بعضی از چانیولهام و داستاناشون رو بنویسم. احساساتشون رو بازگو کنم و کمی از داستان زندگیشون بگم.• من نویسنده نیستم اما اینجا یه بوک کوچیک برای تراوشات ذهن منه =)
امیدوارم دوسشون داشته باشید. 🪴🐺 Aᥴᥱ
YOU ARE READING
🥀::: 𝐇𝐚𝐥𝐟 𝐭𝐚𝐥𝐞𝐬 :::🥀
Fanfiction• سناریوهایی به طعم قهوه ☕🍂 • گاهی تلخ، گاهی شیرین...🤎