"میخوام برم یه کم این اطراف بگردم، میخوای بیای؟"
چشمهای سو درشت شدن. معلومه که میخواست!!! تمام آرزوی کیونگسو این بود تا با اون مرد، نوادهی خدا، بیشتر وقت بگذرونه و حالا این فرصتِ بزرگ بهش داده شده بود.
اون دو با هم یه کم قدم زدن، و بعد به حصارها رسیدن. رد شدن از اونها خیلی هم سخت نبود.
بكهیون دستهاشو روی حصار گذاشت، و پاش رو کمی بلند کرد تا از اونجا رد بشه."تو- داری چیکار میکنی؟"
بكهیون از حصارها رد شد.
"اونطرف حصارها، ساحل خیلی خلوته. میخوام برم اونجا."
کیونگسو حتی فکر نکرد داره چیکار میکنه، بلافاصله دستش رو روی حصارها گذاشت و تلاش کرد از اونجا رد بشه. بكهیون گفته بود میخواد بره اونجا و حالا کیونگسو مثل یه جوجه اردك، میخواست بهش بچسبه و هر جایی که اون خدا میره، همراهش باشه!!!
بكهیون کمك کرد کیونگسو از روی حصارها رد بشه، و سو نزدیك بود همونجا از هیجان غش کنه. با هم یه کم دویدن تا وقتی که به ساحل خلوت برسن. کیونگسو اگه میتونست، میخواست با بكهیون فرار کنه. هر جایی که اون مرد میخواست، سو همراهش میرفت؛ حتی جهنم. اگر چه هیچکس جهنم رو دوست نداشت، اما اگه بكهیون اونجا بود، کیونگسو با اشتیاق چمدونش رو جمع میکرد و بلافاصله یه تاکسی میگرفت و به اونجا میرفت.
"زیاد نباید دور بشیم."
بكهیون بستهی سیگار رو از توی جیبش بیرون آورد.
"چرا؟"
"چون ماشینم رو قفل نکردم؟"
کیونگسو یه کم گیج شد. شونهای بالا انداخت، و به دریا خیره شد؛ هر چند که بكهیون از دریا هم زیباتر بود.
یهکم بعد، اونها برگشتن. همه داشتن مشروب مینوشیدن، با هم صحبت میکردن، یا میرقصیدن. یهسو در حالی که مینوشید، با یه پسر جذاب هم میرقصید.
بكهیون به سمتِ یکی از ماشینها -که از جمعیت دورتر بود- رفت. پسر كوچكتر بلافاصله پشت سر الههی فریبنده حرکت کرد. بكهیون به بدنهی اون ماشین تکیه داد، اما کیونگسو روی کاپوت نشست. بارها دیده بود که باقی دخترها و پسرهای اون جمع اینکار رو میکنن.
بكهیون به سمتش برگشت، و کیونگسو با شجاعت به چشمهای پسرِ خدا خیره شد. چند دقیقه بود که اونها داشتن به هم نگاه میکردن.
"که اینطور-"
بكهیون زمزمه کرد. یهکم بعد کیونگسو متوجه شد بكهیون دیگه بهش نگاه نمیکنه، بلکه به لبهاش خیره شده.
قلب پسر بچه خیلی محکم تپید. کیونگسو حدس زد قلبِ بیچارهش میخواد از قفسهی سینهی سو فرار کنه.
'خیلی جذابه- خدای من!'
کیونگسو ناله کرد. اون مرد واقعاً بیرحم بود. تمام جذابیتهای دنیا رو داشت، و میخواست باهاشون کیونگسو رو دیوانه کنه!!!
"ما- ما همو میبوسیم؟"
وقتی بكهیون به یقهی هودیِ کیونگسو چنگ زد، و پسر رو به سمت خودش کشید، سو با زاری پرسید.
بكهیون گفت "آره" و بعد اونها بلافاصله هم رو بوسیدن. اون یه بوسهی پر حرارت بود. هر دو مشتاقانه تلاش میکردن تا کنترل بوسه رو در دست بگیرن. کیونگسو میخواست از اون فرصت استفاده کنه، و میخواست تمام وجود بكهیون رو ببوسه و بپرسته. اون مرد- اون خیلی بیرحم و جذاب بود خدایا!
کیونگسو نزدیك بود از روی کاپوت ماشین بیفته. اما بكهیون دستهاش رو روی پهلوهای سو گذاشت، و پسر کوچك رو بالاتر کشيد.
"بكهیون تو- تو مزهی توتفرنگی میدی!"
کیونگسو با سرخوشی زمزمه کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/287783167-288-k787387.jpg)
VOUS LISEZ
smoke rings
Fanfiction، name : smoke rings ㅤ، type : mini fiction ، couple : baeksoo ㅤ ، romance - drama inspired by the song ' strawberries and cigarettes' - troye sivan ♡
𝗰𝗵𝗮𝗽𝘁𝗲𝗿 three﹕you stared at my lips
Depuis le début