۱۷. خواب‌های هفت‌رنگ

1.8K 570 173
                                    

دقایقی می‌شد که خورشید غروب کرده و درخشش نارنجی‌رنگ اون، جای خودش رو به نقره‌گونی نور مهتاب داده بود. دریا آروم بود و امواجش با ملایمتی راهی ساحل می‌شدن که انگار هیچ عجله‌ای برای رسیدن نداشتن. اسکله‌ی چوبی بازسازی‌شده و نویی که حالا رنگ نیمکت‌های فلزی-چوبی و فضای‌سبز ساختِ دست و همچنین چراغ‌های پایه‌بلند پرنور رو به خودش می‌دید، مکانی شده بود برای استراحت جیمین و یونگی‌ای که اون‌روز از خالی شدن انبار خبردار شده بودن و این به این معنی بود که بالاخره می‌تونستن اسباب و اثاثیه‌شون رو به اونجا ببرن. بنابراین، وقت رو از دست نداده و دونفری به انبار رفته بودن تا ابعاد اون‌جا رو برای خرید قفسه‌های جدید و پارتیشن اندازه بگیرن.

سه‌هفته‌ای از مهمونی پرماجرای تهیونگ می‌گذشت. مهمونی‌ای که به گفته‌ی جونگ‌کوک، تهیونگ تونسته بود با عکس‌ها، فیلم‌های ادیت‌شده و اخبار مرتبط با اون، حداقل تا دو هفته‌ی بعد، دنبال‌کننده‌هاش رو درگیر کنه. جونگ‌کوک در کنار تحسین تهیونگ بابت این حجم از حوصله و تواناییش توی سرگرم کردن موجودات دیگه با انفاقات نه‌چندان‌مهم، با خودش فکر کرده بود که تهیونگ اگر یک بلاگر، مدل و یا شاغل توی هر حرفه‌ی دیگه‌ی نمی‌شد و یا می‌شد و در نهایت طی یک رسوایی عظیم یا هراتفاق خوب یا بد دیگه‌ای از تمام فعالیت‌هاش کناره‌گیری می‌کرد، می‌تونست مخفیانه تبدیل به مدیر ارشد کلوپ طرفداران یک سلبریتی بشه و طرفدارها رو با شایعات، اخبار داغ، هرمحتوای صوتی یا تصویری اوریجینال و یا تولیدشده توسط خودش و حتی مقاله‌های اصلی و جعلی مرتبط با جزئی‌تریم مسائل زندگی اون سلبریتی از جمله مارک خمیردندونی که مصرف می‌کنه، سرگرم کنه و از این راه پول خوبی به جیب بزنه.

ارتباط تهیونگ با طرفدارهاش کنترل‌شده بود. تهیونگ هیچ‌وقت مسائل حاشیه‌ای زندگی کاری و شخصیش رو با دنبال‌کننده‌هاش در میون نمی‌گذاشت و خبری هم از معرفی مارک خمیردندون نبود. هرچیزی که توی صفحات مجازی پری دریایی منتشر می‌شد، مرتبط با کارش، دوستانش و این اواخر، رابطه‌اش با جونگ‌کوک بود؛ اما جونگ‌کوک باور داشت که اگر پسر بزرگ‌تر می‌تونه با یک مهمونی چندساعته، دوهفته دنبال‌کننده‌هاش رو سرگرم کنه، پس قطعا می‌تونه به صندلی مدیر ارشد حاشیه‌ساز کلوپ طرفداران خیالی هم تکیه بزنه که البته اون صندلی هم تهش می‌تونست صندلی میز تحریر ترکیده و قدیمی‌ای باشه توی اتاق زیرشیروونی.

- یونگی هیونگ، سردمه!

چیزی تا پاییز نمونده بود و نسیم سردی که می‌وزید، لرز به تن هیبرید گربه‌ی خاکستری می‌انداخت و وادارش می‌کرد تا اعتراضش رو به گوش آواتار برسونه تا شاید آواتار دلسوزانه ژاکت خودش رو بهش بده و یا راه دیگه‌ای رو برای گرم کردن بدن سرمازده‌اش پیدا کنه.

یونگی که روی نیمکت کنار جیمینِ چسبیده‌بهش نشسته بود و با نوک کفش کتونیش سنگریزه‌های زیر پاش رو جابجا کرد، از جیبش قوطی کبریتی رو بیرون اورد.
کبریت رو روشن کرد و جلوی جیمین گرفت.
- این رو بگیر دست.
جیمین لب‌هاش رو روی همدیگه فشرد و بی‌حوصله غر زد:« هیونگ، حوصله‌ی شوخی ندارم!»
یونگی نچی کشید، دست آزادش رو جلوی شعله‌ی کبریت گرفت و چشم‌هاش رو بست. سکوت اسکله و صدای امواج دریا و تاریکی شب، برای تمرکز کردن کمکش می‌کردن؛ البته اگر غر زدن‌های زیرلبی و فس‌فس جیمین رو نادیده می‌گرفت.

Coral Where stories live. Discover now