سیچنگ بوسه ای روی خط فک یوتا زد.
یوتا به رفتن سیچنگ خیره شد و آهی کشید
ای کاش می دونستی
| آوریل |
اون چی؟
متاسفم..
اون کجاست الان؟
توی اتاقش..هیونگ... نرو خواهش میکنم
بذار برم هیوک
به طرز عجیب و دیوانه واری به خوابگاه عشقش رفت.
احساسات مختلفی به سمتش هجوم آورده بودن.
سرش درحال ترکیدن بود.
با این حال، قلبش غمگین بود.
اشک از چشمانش سرازیر شد.
احساس می کرد قلبش درحال خرد شدن باشد و همه چیز تنها دو رنگ دارد.
سیاه و سفید
در اتاق یوتا را زد
هی سیچنگ
یوتا لبخند زد.
سیچنگ خشمگین بود.
هی سیچنگِ من نباش
سیچنگ فریاد زد.
یوتا با گیجی سرش را کج کرد
یوتا! من همه چیز رو میدونم
وبلافاصله بعد از این حرف از میان لبان سیچنگ خارج شد، موجی از اضطراب درون یوتا جاری شد.
سیچنگ از کجا فهمید؟
چگونه سیچنگ تونست بفهمه؟
یکی از اعضا بهش گفتن؟
هیونگ! میدونی که سرطان خون جدی عه.
سیچنگ به روی پسر بزرگتر فریاد زد.
متاسفم سیچنگ
یوتا اشک ریخت
سیچنگ گفت:
من تموم شدم...خیلی وقته تموم شدم
عصبانی بود. خیلی
از اتاق بیرون رفت و در را محکم کوبید.
یوتا روی تختش افتاد و سعی کرد آنچه که اتفاق افتاده بود را پردازش کند.
تنها کاری که تونست انجام بده، نگاه کردن به لیست ارزوهای سیچنگ بود.
می دونست که میتونه اون رو برطرف کنه
می دونست که میتونه بهتر عمل کنه
از اتاق بیرون رفت و به سمت اتاق سیچنگ رفت.
سپس سیچنگ را روی تختش دید که چشمانش از شدت گریه؟ عصبانیت؟ اندوه؟ هرچیزی که به اینها مربوط میشد، پر شده بود و سرخ شده بود
YOU ARE READING
Wish List - yuwin | complete
Fanfictionیوتا از سیچنگ خواست تا لیست از ارزوهایش رو بهش بده Couple; #yuwin Genre; Romance, Angst, Fluff Short story *Persian Translation
| Wish List - Yuwin
Start from the beginning
