سیچنگ به ارومی از سالن ساختمان داشت عبور میکرد. نمی خواست کس دیگه ای اذیتش کنه. نه حتی کون، و نه حتی دویونگ. فقط هیچکس.
سیچنگ!
ولی اصولا در اکثریت قانون ها یک استثنایی وجود داشت و این برای سیچنگ نیز صدق میکرد.
سیچنگ به سمت منبع صدا برگشت و دوست پسر خارقالعادهش، یوتا رو دید.
من یه کاری برات دارم
یوتا با خوشحالی گفت.
خوب...من اینکار رو انجام نمیدم
سیچنگ با لبخند خجالت آمیزی گفت
من منظورم این نبود که حتما انجامش بدی، اگه نمیخوای خب لازم نیست
یوتا گفت، با نشون دادن کمی اندوه در چهرهش.
سیچنگ اینو نمیخواست و احساس بدی پیدا کرده بود.
آهی کشید و به پسر بزرگتر نگاه کرد.
خوب...
سیچنگ چشماش رو چرخوندو گفت.
عالیه پس
یوتا که منظور سیچنگ رو فهمیده بود، سریع با خوشحالی گفت و چشمکی به انتهای حرفش افزود.
| ژانویه |
سیچنگ از اون دسته آدمایی نبود که بخواد توی اتاقش مثل دیوونه ها کار کنه.
اما خب، اینطوری انجام میداد و از بیرون همانند یک فرد دیوانه ای بیش نبود.
پیدات کردم
سیچنگ به ارومی سمت پسر بزرگتر راه رفت.
او آرام آرام شانه یوتا را لمس کرد و قرار نبود دروغ بگوید.
پسر بزرگتر جیغ ارومی از روی حرص کشید جلوی ساختمان کشید
لعنت بهت سیچنگ!
سیچنگ تک خنده ای کرد.
به هر حال، این لیست خواسته هایی هستش که از من خواستی
و تکه کاغذ برا به یوتا داد.
ووه...تو واقعا این کار رو کردی؟
یوتا با حیرت گفت.
البته که انجام دادم
سیچنگ با لبخند جواب داد.
فک میکنم فردا می بینمت
یوتا گفت.
این روش آنان بود... متفاوت تر از هرگونه کاپلی...
شاید می توان از نظر بقیه آنان را زوج دیوانه خطاب کرد، ولی آن دو هیچ اهمیتی نمیدادند.
باشه، خداحافظ!
و سیچنگ، آنجا را به مقصد ساختمانی که در یکی از واحدهای آن اتاقش قرار داشت، ترک کرد.
YOU ARE READING
Wish List - yuwin | complete
Fanfictionیوتا از سیچنگ خواست تا لیست از ارزوهایش رو بهش بده Couple; #yuwin Genre; Romance, Angst, Fluff Short story *Persian Translation
