3) 4:44 A.M

558 54 2
                                    

یهو به خودم اومدم و دیدم ساعت ۴:۴۴ صبحهو من تو اتاقم رو صندلی چوبیم نشستم و دارم تو تاریکی و سکوت، یه بستنی یخی که نمیدونم چند وقت بود تو فریزرمون به امون خدا ول شده بود و من نصفه شبی از سر ناچاری سراغش رفته بودم، رو گاز میزدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یهو به خودم اومدم و دیدم ساعت ۴:۴۴ صبحه
و من تو اتاقم رو صندلی چوبیم نشستم و دارم تو تاریکی و سکوت، یه بستنی یخی که نمیدونم چند وقت بود تو فریزرمون به امون خدا ول شده بود و من نصفه شبی از سر ناچاری سراغش رفته بودم، رو گاز میزدم.

یخمک سرد بود
اما چرا تازه بعد تموم شدنش یادم افتاد نباید گازش میزدم؟
دندونام یخ زده و درد میکردن

من هیچوقت حتی بستنی های عادی که با شیر درست میشدن رو گاز نمیزدم
این کار باعث میشه مو به تنم سیخ بشه و بدنم یخ بزنه

اما امشب انگار برای چند دقیقه
یا نمیدونم
شاید چند ساعت (؟!)
به یه گوشه خیره شده بودم و داشتم همینکارو میکردم
داشتم به آرومی و در سکوت کاری رو میکردم که حتی فکر کردن بهش باعث میشه بدنم به خودش بلرزه و یخ بزنه

من از کِی انقدر از دست رفتم؟
من از کِی انقدر تو خودم گم شدم؟


من از کِی انقدر شروع به آسیب زدن به خودم کردم؟

𝑬𝒖𝒑𝒉𝒐𝒓𝒊𝒂Where stories live. Discover now