part 3

175 44 19
                                    

چارلی:محض رضای خدا مگه چیبود انقد طول کشید.

زین برای بار صدم تو اون روز چشم غره رفت و گفت

زین:اگه بجای اینکه انقدر غر بزنی به ایستی یجا زودتر تموم میشه

لویی که تا اون لحظه یه گوشه ایستاده بود یهو بلند زد زیر خنده

زین:وادافاک لو چته؟

چارلی که فهمیده بود لویی داره ب بحثشون میخنده گفت:

چارلی: کجای این که من دارم از خستگی میمیرم خنده داره لو؟

لویی: هیچی فقط چهرت شبیه کسایی شده که تازه از جنگل فرار کردن.

زین: تومو ربط این به بحث ما چیه؟

لویی:  تو ساکت شو اصلا حوصله تو ندارم.

چارلی:  کامان گایز، تمومش کنید سرم داره درد میگیره.

زین: چارلی یک لحظه تکون نخور و دیگه تموم میشه.

چارلی درحالی که به زین چشم غره میرفت سرش رو تکون داد.

همونطور که به ماسک روی صورت زین خیره شده بود و سوالای زیادی توی ذهنش داشت، نمیدونست کدومشون رو بپرسه یا اصلا پرسیدنشون درست هست یا نه؟

اگه از زین دلیل ماسک زدنش و نشون ندادن چهره ش رو میپرسید و زین یک دلیل شخصی برای این کار داشت چی؟

قطعا همون لحظه چارلی از خجالت محو میشد.

با اینکه خودش و خواهرش دوستی نه چندان نزدیکی با زین داشتن اما اونقدر باهم صمیمی نبودن که دلیل کار های همو بدونن و البته، این دو خواهر از همون اول زین و با ماسک روی صورتش دیده بودن.

زین برای آخرین بار قلمو رو روی صورت چارلی کشید، و بعد از یک نگاه کلی از نزدیک به صورتش، چند قدم عقب رفت تا از دور ببینه با صورت اون دختر چیکار کرده‌.

لویی که از سرپا موندن خسته شده بود، وقتی دید کارشون تموم شده سمت چارلی برگشت و در حالی که چشم هاش رو گرد میکرد گفت:

واو دختر معرکه شدی! زین مثل همیشه بی نقص انجامش داده.

زین پشت ماسکش قیافه ی مفتخری به خودش گدفت و همونطور که سمت دستشویی میرفت تا دست هاش رو بشوره صداشو بلند کرد و گفت:

معلومه که بی نقص انجامش دادم، من زین مالیکم هرکسی نیستم، کارای من همیشه بی نقصه درست مثل خودم.

لویی و چارلی با قیافه های پوکر بهم نگاهیی انداختن و سرشون و تکون دادن.

قطعا زین خیلی از خود راضی بود و البته که همه ی حرف هاش درست بود.

چارلی با شنیدن صدای گوشیش فورا تماس رو پاسخ داد و چند قدم از لویی دور شد تا به تماسش برسه.

لویی وقتی دید چارلی مشغول تلفنه، مثل همیشه شروع به فحش دادن به زین کرد.

چون کار چارلی رو طول داده بود نمیتونن به موقع به خونه برگردن که لویی بتونه مسابقه ی مورد علاقه ش رو ببینه

با دیدن چارلی که تند تند به سمتش میدوید با ترس چند قدم به عقب برداشت و وقتی که اون دختر  در چند قدمیش و درحالی که روی زانو هاش خم شده بود و نفس نفس میزد گفت:

وات د هل چارلی؟ چه خبرته؟

چارلی درحالی که لبخند میزد از روی زانو هاش بلند شد و گفت:

من واقعا متاسفم لو همین الان باید برم وقتی برام نمونده.

گریمم تموم شده و من باید برای ویدیو آماده بشم، از طرف من از زین تشکر کن.

لویی سرش و بالا و پایین کرد و دست چارلی رو که به سمتش دراز شده بود فشرد و بغل کوتاهی به اون دختر هدیه داد.

چارلی بعد از خداحافظی از لویی به سمت خروجی راه افتاد.

لویی همونطور که با عصبانیت سنگ های جلوی پاش رو شوت میکرد به سمت دستشویی راه افتاد که ببینه چرا زین اینقدر دست شستن و طول داده.

مثل اینکه زین امروز به طول دادن به کارهاشون علاقه پیدا کرده بود.

••••••••••••••••••••••
سلامی دوباره👈🏻👉🏻

اینم از این پارت تقدیم نگاهتون🤌🏻

ایشالا اگه خدا بخواد لیام پارت بعدی وارد داستان میشه😃

همین دیگه

با ووت دادن و کامنت گذاشتن بهمون انرژی بدین3>

All the love,helika💛

AestheticWhere stories live. Discover now