Oneshot the bts

the madness of your lipsکاپل:استریت-نامجون

اسمات🔞🔞🔞

با تمام توانم به طرف ساحل دوییدم..بعداز مدت ها بلاخره می تونستم ببینمش..نامجون برگشته بود...بلاخره برگشته بود..نمی تونستم خوشحالیم رو توصیف کنم..انگارکه پروانه ها توی قلبم به پرواز دراومده بودن....

وارد پیچ ورودی ساحل شدم وسرمو بالا اوردم که...قدکشیده وهیکل ورزیدش از پشت درحالی که داشت موجهای دریا رو تماشا میکردبرام نمایان شد...

اروم اروم به طرفش نزدیک شدم ودردوقدمی اش ایستادم..اسمشو صدا زدم...

ا/ت:نامجونا.....

با شنیدن صدام به ارومی به طرفم چرخیدو درحالی که لبخند به نرمی روی صورتش مینشست گفت:

ا/ت......

به آرومی قدمامو با قدماش برمیداشتم..بوی عطرش مثل همیشه بود وهیچ تغییری نکرده بود..همون مونی همیشگی..با این تفاوت که پخت تربه نظر میرسید مخصوصاً با اون عینک فریم مشکی...توی افکار خودم غرق بودم که یدفعه ایستاد وبا توقف قدماش به خودم اومدم وسرمو بالا گرفتم واز دیدن جایی که ایستاده بودیم اشک تو چشمام حلقه زد...اینجا دقیقا همون نقطه بود..نقطه سرآغاز سرنوشت من ونامجون....

نامجون:یادته؟!!..اینجا جاییه که ما برای اولین بار همدیگه رو دیدیم شدیم همخونه هم...

تلخندی زدم و درحالی که انگشتامو به روی نرده ها میکشیدم گفتم:

رقت انگیزترین ملاقات....

نامجون:من که همچین فکری نمیکنم....

باتعجب نگاهمو بالا آوردم که ادامه داد:

تو اون روز داشتی خودکشی میکردی!!..درسته!...این اصلاً جالب نیست..اما تووقتی من بهت گفتم که کمک لازم دارم..از دوراهیت انتخاب کردی..یا به منی که دنبال یک جام کمک کنی یا بی اعتنا ازم بگذری وخودتو بکشی...تو به خاطر من...به خاطر کمک به من از کشتن خودت گذشتی...وتو ثابت کردی که کسی هستی که بیشترین حق زندگی رو داره.....

قطره اشکی به آرومی روی صورتم سر خورد...باد به تندی بین موهام میچرخید....

ا/ت:نامجون....

درحالی که عینکشو از روی صورتش برمیداشت نگاهشو روی چشمام انداخت وگفت:

درسته!!...مین ا/ت...تو بهترین کسی هستی که میشناسم وملاقات با تو بهترین اتفاق زندگیم بود.....

اشک از روی چشمام سرخورد که بالبخند اشکامو پاک کرد و گفت:

بیا بریم ا/ت...دلم می خواد خونه جدیدی که گرفتی رو ببینم....

تک خندی زدمو درحالی که سعی میکردم خودمو جمع وجور کنم گفتم:

اوه...درسته!!..بهتره سریع بریم که من برات یک سوپرایز دارم....