Red and whiteکاپل:استریت-جیهوپ

603 25 9
                                    

اسمات🔞🔞🔞🔞

وارد محوطه شدم..باورم نمیشد که لابیه یک کمپانی به این جذابی باشه همینطور با تعجب به اطرافم نگاه میکردم که با صدای دختری که پشت میزی نشسته بود به خودم اومدم..

دختره:بفرمایید خانوم..می تونم کمکتون کنم؟؟....
لبخنده کوچیکی زدمو گفتم:
ببخشید من برای کار مدلینگی اومده بودم
دخترک با لبخند ملایمی گفت:
اوه بله چند لحظه....
بعد با تلفن که روی میزقرار داشت تماس گرفت وبعد از چند دقیقه قطع کرد وگفت:
لطفاً بفرمایید رییس منتظر شما هستند...
لبخنده دندون نمایی زدم و گفتم:
اوه ممنونم...از کدوم طرف باید برم؟؟..
-بله...طبقه چهارم اتاق انتهای راه روی سمت چپ....
تشکری از دختره کردمو سوار آسانسور شدم...تقه ای به در زدم و وارد اتاق شدم...سرمو بالا اوردمو با دیدن مردجذابی که پشت میز بالبخند درخشانی نشسته بود کپ کردم...
-عا...ببخشید....
با صداش به خودم اومدم وسریع وارد اتاق شدم وگفتم:
معذرت می خوام من برای استخدام در بخش مدلینگی اومده بودم
دستاشو با خونسردی روی میز گذاشت و گفت:
بله خانومه....
+هان ا/ت هستم
-بله خانوم هان...میشه لطفاً مدارکتون رو بدید..
با عجله مدارکمو دراوردم و بهش دادم که شروع کرد به برسی کردنشون... تو این مدت از فرصت استفاده کردمو شروع به نگاه کردن به اطرافم کردم...اتاق بزرگ ودلبازی بود...پنجره های بزرگ که فضا رو روشن تر کرده بود...با احساس سنگینی نگاهی سرمو چرخوندم که با نگاه خیره اش مواجه شدم که باعث شد سرخ بشم که بعد از چند لحظه گفت:
خوب از اونجایی که تیم ما همه کاراتون و شرایطتون رو برسی کردن ومنم با توجه به مدارکتون به نظرم می تونید اینجا شروع به کار کنید...فقط چند نکته میمونه که به خانوم میرا منشیه شرکت میسپارم همراهیتون کنه...میمونه امضای شما پای این قرار دادکه امضاش کنید...
به ارومی کاغذ قرار داد رو به طرفم سر داد که برش داشتم وشروع به خوندنش کردم وبعد از چند لحظه امضاش کردم و روی میزش قرار دادم وگفتم:
بفرمایید...فقط می تونم بپرسم از کی قراره برای عکس برداری بیام؟؟
-می تونید برنامه کاریتون رو از خانوم میرا دریافت کنید...
سری تکون دادم واز جام پاشدمو گفتم:
خیلی ممنونم آقای....
-جانگ هستم...جانگ هوسوک...
لبخنده ریزی زدمو ادامه دادم:
ممنونم آقای جانگ....
لبخندی زدو سری تکون داد که بی حرف از اتاق خارج شدم.....
دوماهی میشد که تو کمپانی شروع به کار کرده بودم..ازهمون عکسبرداری ها هوسوک با من خیلی صمیمی شده بود وهمیشه راهنماییم میکرد...اما من انگار حس دیگه ای نسبت بهش داشتم..انگار وقتی میدیدمش قلبم تند میزد...اره انگار من به هوسوک علاقمند شده بودم....
امروز قرار بود یک سری ازعکسبرداری هارو تو بوسان انجام بدیم به خاطر همین ساکمو جمع کردم و بدو بدو از آپارتمانم خارج شدم.. قرار بود با ونی که کمپانی تهیه کرده بود بریم به خاطر همین داشتم تاکسی میگرفتم تا خودمو به کمپانی برسونم که یکدفعه پورشه سفید رنگی جلوی پاهام ترمزکرد...با وحشت وچشمای درشت شده به شیشه های دودیش نگاه میکردم که یدفعه هوسوک از ماشین پیاده شد وعینکشو از روی چشماش برداشت وبا خنده روی موهای سرش گذاشت وگفت:
سلام ا/ت....
با تعجب نگاهش کرمو گفتم:
اینجا چیکار میکنی هوسوک شی تو الان مگه نباید کمپانی باشی؟؟....
لباشو غنچه کرد و درحالی که گوشه لبشو می خواروند گفت:
امروز قراره باهم بریم محل عکس برداری....
با شوک داد زدم:
چیییییییییی؟؟!!!.....
خنده بلندی کردو دستی به موهای قرمز رنگش کشید..عینکش رو روی چشمش زدو گفت:
بیا...زودباش سوار شو....
بی توجه همینجور خشکم زده بود که با خنده سرشو تکون داد وچمدونو از دستم بیرون کشید وتوی صندق جا دادو برگشت وبه طرف ماشین هلم داد وسوارم کرد...
همینجوری داشتیم جاده روطی میکردیم و در حین راه هوسوک کلی بامزه بازی دراورده بود که از خنده روده بر شده بودم...
اون واقعاً یک جنتلمن واقعی بود ووقتی میخندید با اون چال لپاش مثل یک سنجاب کوچولوی کیوت میشد جوری که دوست داشتم دستامو روی لپاش بذارمشو فشارش بدم...اما وقتی حواسش به رانندگی بود مثل خورشید میدرخشید وبه شدت جذاب میشد..وقتی که دستشو با جدیت دور فرمون حلقه کرده بود و رگ های برجسته اش جلوی چشمام به نمایش میذاشت ویا وقتی که دستشو به لبه پنجره تکیه میداد وبا انگشتش لباشو لمس میکرد
اه من دارم به چی فکر می کنم...سرمو چرخوندمو سعی کردم تمام طول راه رو به منظره اطرافم دقیق بشم......
هوسوک:
سرمو چرخوندمو نگاهی بهش انداختم...موهای خرمایی و آبشاریش که روی صورتش ریخته بود...سرشو به پنجر تکیه داده وپاهاشو مثل بچه ها تو خودش جمع کرده بود... شبیه دختر بچه های تخسی شده بود که بعد از ساعت ها بازی از خستگی بیهوش شده...همونقدر بامزه ومعصوم...
دستمو بی اراده دراز کردمو وبه ارومی موهای صورتشو کنار زدم وبه اجزای صورتش دقیق شدم...پلکای بلندش مثل جنگل بود همونقدر پرپشت وخیره کننده..بینی کوچولو وصورت ریزش شبیه عروسک ها بود...تو چقدر خوشگلی...
انقدر محو تماشاش شده بودم که متوجه خارج شدنم از لاین نشدم ونزدیک بود تصادف کنم که سریع ماشینو کنار کشیدم وگوشه جاده نگه داشتم...
نفسمو به بیرون فوت کردم و نگاهی بهش انداختم تا ببینم از خواب پریده یانه...دستمو زیر چونم گذاشتم..هنوز همینجور خوابیده بود..به ارومی دستمو دراز کردمو و با نوک انگشتم پوست سفیدشو لمس کردم...پوستش مثل حریر لطیف بود..دستمو تا روی خط فک وپایین تر تاروی ترقوه اش کشیدم...خط نگاهم تمام تنشو تحت شعاع قرار میداد..اه لعنتی این چه لباسیه پوشیده..زیادی جلب توجه میکنه..تاب شلوارک عروسکی اخه ا/ت؟!...چشامو چرخوندم که قفل لبای غنچه ای وقرمزش شد...بی اراده به طرفش خم شدم وبوسه سطحی رو لباش کاشتم وبه ارومی زمزمه کردم
بلاخره مال من میشی....
بعد از ساعت ها رانندگی بلاخره رسیدیم اروم دستم و روی شونش گذاشتم و گفتم:
ا/ت!!...ا/ت؟!...بلندشو رسیدیم...
اخماشو جمع کرد وبه ارومی لای چشماشو باز کرد که جز یک خط چیزی معلوم نبود..نگاهشو بهم انداخت وخمایازه ای کشید که مثل گربه های ملوس شده بود...از شدت کیوتیش می خواستم از خنده منفجر بشم...
ا/ت:اوه رسیدیم؟؟...
خنده کوتاهی کردم وگفتم:
اره اگه بتونی چشماتو باز کنی میبینی که رسیدیم...بیا..پیاده شو...
سرمو تکون دادمو پیاده شدم که بعد از چند لحظه از ماشین بیرون اومده وبه طرف ون مشکی دوید تا اماده بشه...
داشتم با عکسبردار حرف میزدم و محل رو بررسی میکردم که با وارد شدنه ا/ت حرف تو دهنم ماسید...لباس کوتاه قرمز رنگی پوشیده بود که کمرش رو به کل به نمایش گذاشته بود ورون وساق پاهای خوش تراشش به زیبایی جلوه گری میکرد...پوستش به شدت میدرخشید ولباش از رژ قرمز رنگی که زده بود مثل رز مخملین بود وصدبرابر جذاب ترو تحریک کننداش میکرد...
نگاه عکسبردار واستف ها با حیرت روش ثابت بود...از نگاه خیرشون اخمام توهم درفت...لعنت بهش این دیگه زیادیه....
اروم با لبخند از کنارم رد شد وجلوی عکسبردار ایستاد وگفت:
خوب من آماده ام....
تمام طول عکسبرداری داشتم خفه میشدم...ژست هایی که میگرفت به شدت هات بود و با اون لباس شدیدا شهوت برانگیز میشد...
دیگه نتونستم تحمل کنم وروبه عکاس کردمو باحرص گفتم:
تا همین حد کافیه....وبه تندی دستمو دور مچش حلقه کردمو به طرف ماشن بردم و سوارش کردم...تاخود هتل بدون توجه به سوال های متوالیش رانندگی کردم و بدون هیچ حرفی کشون کشون تا اتاقم بالا بردمش...

Oneshot the btsWhere stories live. Discover now