Part 7

615 64 11
                                    

های لاولیا😍😍 من برگشتم هه هه
خب ، قبل از خوندن پارت خواستم بگم کامنت و ووت بزارین البته میدونم این چیزا براتون کاری نداره یا شاید دوست ندارین بزارین ولی به فکر من بدبختم باشین خب😓

وقتی پارت های جدید و میزارم و هیچی جز تعدادی کامنت از دو سه نفر دریافت نمیکنم، نمیدونم با خوندنش لذت میرین یا نه.
پس خواهشا نظر بدین چون نظراتتون برام ارزشمنده و دیگه هیچی همین دوستتون دارم 🌹



هوسوک

با تابیدن نور آفتاب رو بدنم، از روی لذت چشمامو بستم.

+هومممممم

من عاشق گرما و نور خورشیدم، اما با یاد آوری اتفاق دیشب تنم مور مور شد ، یعنی واقعا من اون غلطو کردم ؟؟؟
با ترس پلکامو باز کردم

+ لعنتی یعنی ممکنه یادش بیاد

از آیینه ماشین بهش خیره شدم ، مثل همیشه بی حسه، انگار نه انگار اتفاقی افتاده.

این چند روزه هم همش عینک آفتابی به چشمشه، من نمیفهمم تو ماشینی که به زور داخلش دیده میشه و نور داخلش نمیشه عینک چی کارست !!!

چشممو ازش برداشتمو به خیابون خیره شدم، اصلا ولش کن، فکر کردن به کاراش بیشتر دیوونه میکنه.

دوباره چشمام به سمتش رفت ولی خدایی با عینک آفتابی هات و جذاب تر میشهااااا.

با اینکه عقلم میگه کارت اشتباه بود ، ولی از ته دلم راضی بودم.

با توقف ماشین جلوی شرکت ناچارا چشم از تندیس اقتدار برداشتم و پیاده شدم.




نامجون

به محض توقف ماشین از خواب پریدم.
آخخخخ من کجام؟ اینجا کجاست؟ بعد از حرفم بلا فاصله در ماشین باز شد.

× بفرمایید رئیس

اههههه ، تازه یادم اومد به خاطر بی خوابی تو ماشین خوابم برد ، از عمارت تا اینجا خواب بودم.

بعد از مرتب کردن سرو وضعم از ماشین پیاده شدمو به سمت در ورودی شرکت رفتم.







سهون

الان یه ربع که دیر کرده، نکنه گیر افتاده ؟ نه، نه امکان نداره من خیلی سعی کردم اونا موقعیتشو نفهمن.

_ خانم مین لطفا پرونده های مربوط به شرکت XXX تا نیم ساعت رو میزم باشه.

= چشم رئیس جوان

به محض شنیدن صداش از جام بلند شدمو به سمتش رفتم.

× نامجون

داشت به سمت اتاقش میرفت که یکدفعه برگشت سمتم.

= تو اینجا چی کار میکنی؟برای چی اومدی؟

🔞MR. NAMJOON🔞Where stories live. Discover now