هوای اتاق سرد بود لحظه به لحظه سرد تر  میشد؛ضربان قلبی که یکی در میون میزد رو میتونست احساس کنه،شاید باید چند دقیقه دیگه منتظر میموند تا قلب خسته ،دست از تپیدن برداره.

در میان سرما،تنهایی،در میان مردی که اینبار نه برای زندگی و نه برای مرگ تلاشی نمیکرد،یک چیز فرق داشت،یک احساس گنگ بود یا یک دستور نا آشنا،از اعماق وجودش به گوش میرسید،از روح بود،از خود واقعی اش که پشت ابری از خودنمایی و تصورات عالی پنهان نشده،واقعیت رو پذیرفته بود،خودش رو اسیر میدانست و خدمت گذار،گنگ و مبهم،اما بی چون و چرا قبول کرد،سر خم کرد و این رو به خودش گوش زد کرد.

+تو حیوانی بیش نیستی.

صدای شکستن رو از اعماق وجودش شنید،دردناک بود،بیشتر از شکستن استخوان یا زخم عمیق چاقو یا گلوگه باران شدن.

بازهم در خلوت اتاق،بدون ریختن قطره ای اشک گریست،فریاد زد،با چشم های خودش دید که بکهیون آهسته جان داد و مرد.

با باز شدن در اینبار برعکس همیشه فکری به ذهنش خطور نکرد.

دکتر بالای سرش ایستاد و به چشم های تهی از روح بک نگاه کرد.

از کمد کنار تخت،چند پانسمان جدید و ضد عفونی کننده برداشت و  مشغول تمیز کردن زخم های سر باز کرده شد.

با اولین تماس دست،با پوست تن بک تنش لرزید،زیاد سرد بود و بوی مردار میداد،حتما درد زیادی رو تحمل میکنه.

توی ذهنش از خودش پرسید،پس چرا نمیمیره؟

چی توی این زندگی اینقدر دوست داشتنیه که دو دستی چسبیده،رهاش نمیکنه؟

نمیدونست که این بک نیست که زندگی رو محکم در آغوش گرفته،این زندگیه که جسم از هم دریده شده بک رو گرفته و وادار به ادامه میکنه.

بعد از تمیز کردن تک تک زخم ها و پانسمان مجدد،دستکشش رو دراومد و توی سطل انداخت.

از تخت فاصله گرفت و به سمت در رفت اما برای ثانیه ای کوتاه مکث کرد.

فکری که توی ذهنش جولان میداد اون رو وادار به انجامش میکرد. دکتر نفسش رو کلافه به بیرون فرستاد،دستی توی موهاش کشید و به خودش لعنت فرستاد.

به سمت کمد برگشت،به دنبال شیشه کوچک آبی رنگ گشت و بعد از پیدا کردنش دوباره بالای سر بک ایستاد.

شیشه رو توی دست بک گذاشت و به چشم هاش خیره شد.

_اگه محتوای این شیشه رو بخوری بعد از سه دقیقه بخاطر لخته شدن تمام خون بدنت خواهی مرد.

با قدم هایی سریع از اتاق بیرون رفت و راه روی بلند با گام هایی بلند طی کرد،امیدوارم بود که هرچه زودتر اون محلول رو بخوره، ازین به بعد چیز جالبی توی زندگیش رقم نمیخورد که بخاطر رنج زنده بودن رو به جون بخره.

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now