کرد،خشم،ناراحتی،عصبانیت،غصه، همگی دست به دست هم داده بودن تا جنون بک رو به بالاترین حد برسونن.

چان سالن بلند و طولانی رو طی کرد و بک هم پشت سرش با فاصله ای کم می اومد.

با باز شدن درب چوبی و ورود نسیم و پرتوهای خورشید به داخل سالن برای لحظه ای درد و بدبختی رو فراموش کرد.

دوباره وارد اون چمن زار بزرگ شدن.

بک خاک نرمی که زیر دست و پاش حس میکرد و توی مشت گرفت و فشرد،حس زندگی میداد.

بویعلف های تازه مشامش رو پر کرد؛برای لحظاتی کاملا موقعیتش رو فراموش کرد.

با شنیدن صدای چان چشم از علف زار گرفت و به او نگاه کرد.

-اینجا بشین.

با تکه چوبی که دستش بود کنار پاش رو نشون داد.

بک اینبار هم احساس خشم و دردموندگی رو سرکوب کرد و مطیع دستورات اون شد.

جلو اومد و کنار پای چان نشست.

چان دستی روی سر بک کشید و به مردی که با فاصله از اونها پایین تپه قرار داشت اشاره کرد.

-اونو ببین.

نگاهش بک روی جثه قوی هیکل اون مرد قفل شد،حتی ازین فاصله هم میشد خالکوبی های بزرگ روی دست و گردنش و صورتش رو دید. مرد با دیدن چان لبخندی زد و جلو تر اومد؛تعظیم کوتاهی کرد و بعد نگاهی به بک انداخت.

+شنیده بودم شکارچی جدید داری،گفتن خودت تربیتش میکنی،باور نکردم،ولی مثل اینکه حقیقت داره.

چان متقابلا لبخندی زد و زنجیر رو از قلاده جدا کرد.

-اره شکارچی جدیدمه،هنوز تربیت نشده،امروز اولین روز آموزششه.

لبخند مرد کم رنگ تر شد،نگاهش رنگ ترس گرفت با این حال خودش رو نباخت،صحبت رو ادامه داد.

+امیدوارم این فصل خوش شناس باشی،میدونی که شرط بندی ها به اوج رسیده،برنده صد تا برده جدید جایزه داره.

چان دست هاش رو روی جیب شلوارش فرو برد و با قدم هایی آهسته به مرد نزدیک شد.

-واقعیت اینه اکثرا همینطور فکر میکنن که شکارچی رو فقط برای شرطبندی استفاده میکنیم،ولی واقعیت چیز دیگه ایه.

مرد که کاملا چهره شجدی شده بود بدون هیچ حرف اضافه ای به صحبت هایچان گوش میکرد.

-ما از شکارچی برای شکار جاسوسامون،مخالفامون،بدخواهامون و حتی خبرچین ها استفاده میکنیم.

یک مرگ دردناک برای اونها و یک تجربه جدید برای شکارچی.

مرد روی زانو افتاد،سرش رو پایین گرفته بود التماس بخشش میکرد.

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now