مرد زنجیره قلاده رو کشید و بک آروم با وجود پاهای شکسته،چهار دستو پا پشت سرش حرکت کرد .

پوزخند مرد رو حس میکرد که چطور با حقارت بهش نگاه میکرد.  

به سختی از واگن بیرون اومد .

بدنش در انی از انرژی خالی شد و روی علف های تازه دراز کشید،نفس نفس میزد و با وجود هوای نسبتا سرد عرق تمام تنش رو گرفته بود .

مرد که دیگه حوصله بک رو نداشت یکی از افرادی که چند واگن پایین تر مشغول بیرون آوردن یکی از برده ها بود رو صدا کرد،سمت بک اومد و با یک حرکت بلندش کرد و روی شونه اش انداخت  .

از درد و سوزش زخمِ روی کمرش بلند فریاد زد .

بی توجه به ناله های بک به سمت سیرک که پایین تپه بود حرکت کردن . نور خورشید روی تنش میتابید و از  سوزشش کم میکرد،مثل نوازش مادر گرم و لطیف بود؛چرا قبلا دقت نکرده بود که آسمون اینقدر وسیع و خوش رنگه،چرا قبلا دقت نکرده بود که نسیم درحال وزش شبیه یک زن،رقاص از جلوش رد میشه و نوک ظریف انگشت هاش رو روی صورت بک میکشه ؟  قبل از ورود به داخل چادر سیرک تا جایی که تونست از گرما خورشید و عطر علف های تازه لذت برد .

فضای داخل سیرک زیادی شلوغ بود .

تعداد انگشت شماری برده اونجا بودن که همگی روی پوست کمر هاشون نقش شمشیر دیده میشد.  

هرکدوم از برده ها قلاده ای متفاوت از نظر رنگ و طرح داشتن و زنجیر قلاده شون به دست یک نفر بود که بنظر مربی اشون میومد.  

مرد بک رو روی زمین گذاشت و ازش دور شد .

بک حالا با دقت بیشتری به فضای داخل سیرک نگاه میکرد،فرق چندانی با سیرک های معمولی که دیده بود نداشت،احتمالا تنها فرق این سیرک بازیگران اون باشه .

دوباره نگاهش به اطراف چرخید،اینبار به دنبال یک راه یا سوراخی برای فرار.بنظر خیلی غیرممکن نبود.  

حتی اگه این پاها مانع فرارش بشن حاضره تمام مسیر رو سینه خیز بره.  

با کشیده شدن زنجیر قلاده اش نگاهش برگشت،همون مرد سیبیل انگلیسی بود که با تهدید به بک نگاه میکرد.   

نگاه بک پایین تر اومد و به شوکر توی دست مرد رسید.  

تکه های شکسته غرور و اخرین قطرات باقی مانده از شخصیتش به هیچوقت نمیتونست قبول کنه این پشمک زرد بخواد مجبور به کاریش کنه،پس احتمالا امروز پوستش با اون شوکر کنده میشد.  

مرد از صندلی کنار بک دوتا ساقبند بلند و ضخیم برداشت و به ساق پای بک بست،با خشونت کارش رو انجام میداد و اهمیتی به دردی که لحظه به لحظه بیشترمیشد،نمیداد  

از کنار بک بلند شد زنجیر قلاده رو کشید،مرد به سختی دوکلمه رو زمزمه وار گفت:  

  

KATANA (SEASON1) Where stories live. Discover now