لیام با ذوق گفت و در آخر حرفش، تند تند لبای زینو بوسید و دوباره صدایی شبیه جیغ از خودش درآورد. زین خندید و پسرشو روی اُپن نشوند و بین پاهاش ایستاد. بلیطا رو توی دست پسرش گذاشت و لیام شروع کرد به چک کردنشون.

"چرا سه تا؟"

زین بوسه ای روی رون لیام گذاشت و سرشو بالا آورد به پسرش نگاه کرد.

"یادمه گفتی می‌خوای روزی که به کنسرت سم میری یکی از دوستات هم همراهت باشه. پس اون بلیط اضافه مال اونه. میتونی بین دوستات هر کدومو که خواستی بیاری."

لیام از ذوق بلند خندید و سر زینو کشید توی بغلش. تند تند روی موهاشو می‌بوسید و بین هر بوسه 'ممنونم زی زی' رو بیان می‌کرد. زین لبخند بزرگی زد و بوسه ای روی سینه ی پسرش گذاشت و لباشو همونجا نگه داشت.

می‌تونست ضربان تند قلب پسرش که شادی رو فریاد میزد رو روی لباش حس کنه. ضربانی که تنها لنگر زین توی این دنیا بود. ضربانی که ریتم قلب زینو و با خودش هماهنگ می‌کرد. ضربانی که مال لیامش بود و بیشتر از اون پسر، دلیل زندگی زین بود.
.
.
.
.
22 April 2014
Sam Smith's Concert

با هیجان زیاد و خوشحالی فراوونی که توی رگاش جریان داشت، اسم سمو فریاد زد و مثل پسرای کوچولو سرجاش پرید. اما کل این کنسرت برای زینِ مجنونِ لیام حتی اندازه‌ی یکی از حرکات شیرین پسرش هم جذابیت نداشت. پس تمام توجهش روی لیام بود و حتی درست نمی‌دونست چقدر از کنسرت گذشته.

اما با پخش شدن ملودیِ ترک party of one توجهشو به کنسرت داد و تماشا کرد که سم به آرومی کف استیج می‌شینه و لبخند زیبا و عاشقانه و در عین حال تلخی روی لباش می‌شینه. با شروع شدن اجرا، به سمت لیامی که در تکاپو بود برگشت و رو بهش شروع به خوندن کرد.

درسته لیام توجه آنچنانی بهش نداشت -درواقع زین رو نادیده می‌گرفت- اما زین همچنان با تمام عشقی که توی وجودش حس می‌کرد برای لیام می‌خوند و عشقشو فریاد می‌زد.

"I Loved you from the first time i saw u :)
And u know i love u still :)
And i am tired
But i am yo-"

با تمام وجودش برای معشوقِ جانش می‌خوند اما با حرفی که لیام زد، ناخودآگاه خفه شد و حس کرد بغض بدی توی گلوش خونه کرد.

"زین میشه بری اونور تا تروور پیشم بشینه؟"

منظورم لیام این بود که تروور بین اونا بشینه و زین؟
صدای خورد شدن قلبشو حس می‌کرد. مگه لیام نمی‌دید که زین چقدر عاشقانه و از ته دلش واسش می‌خونه؟
اصلا چرا می‌خواست تروور بین اونا بشینه؟ مگه جای خودش چش بود؟

"زودباش دیگه زین چیکار میکنی؟
برو اونور تا تروور بشینه."

لویی که اون سمت زین نشسته بود، ایندفعه صدای لیامو شنید و طبق انتظارش دستای زین شروع به لرزیدن کردن. اما قبل از اینکه بتونه چیزی بگه، زین بلند شد و با سرعت به سمت خروجی حرکت کرد.

FOOL'S GOLDWhere stories live. Discover now