| Chapter 29

286 73 10
                                    

29 | مستقل


دونگهیوک احساس کرد قلبش با شنیدن این سوال جهیون افتاده. اب دهنش رو قورت داد.


"اگه تیونگ هیونگ چیزی برای پنهون کردن از شما داره، من توی موقعیت و مقام و جایگاه درستی نیستم که بخوام بهت بگم، هیونگ!"


جهیون آهی کشید. سرش رو به پشتی مبل تکیه داد. دونگهیوک نفسش رو اروم بیرون داد. به محض خوب شدن حال تیونگ، باید بهش می گفت که یه کاری کنه قبل از این که ماجرا پیچیده تر از قبل بشه. به سمت در اتاق بسته رفت و وارد شد. و دید که تیونگ بهوش اومده.


درحالی که در اتاق رو می بست و به طرف برادرش می رفت تا قرص مورد نظر رو بهش بده، گفت:

"خوبی؟"


"احساس افتضاحی دارم"


هیوک خندید و گفت:

"بیا و قرص رو بخور...اینبار فراموش کردی و هیتت اینجوری داره کار به دستمون میده"


تیونگ قرص سرکوبگر رو از هیوک گرفت و با یه لیوان آب خورد، تنفس یه جورایی براش سخت شده بود و احساس گرما می کرد. توی دوره هیت اصولا نمی تونست بخوابه و این به خاطر این بود که توی ذهنش تنها و تنها جفتش قرار می گرفت و فکر جفتش که جهیون بود رو هیچ جوره نمی تونست از ذهنش بیرون کنه.


تیونگ پرسید:

"چطوری به اینجا رسیدم؟ بیهوش شدم؟"


دونگهیوک گلوش رو صاف کرد.

" خب... بابت این مورد...باید بگم که یکی شما رو اینجا آورد تا ببینه که حالت خوب میشه."


تیونگ روی تخت نشست و بلافاصله به کسی که اون رو تا خونه اورده فکر کرد. احساس کرد دستاش شروع کردن به لرزیدن.


"کیه اون؟"


"هیونگ...خودشه"


تیونگ بزاق دهنش رو به سختی قورت داد. با فرض اینکه جهیون درست پشت در بسته اتاق هستش، به در نگاه کرد.قلبش به قدری تند میزد که حد و اندازه نداشت. احساس میکرد تحت فشار سنگینی(زیر فشار سنگینی) قرار گرفته. حس ناراحتی، حس خواستن، حس شرمندگی و تاسف... همه اینها رو همزمان داشت.

Lavender [Jaeyong] | completeHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin