8[پایان دوم]

297 69 52
                                    

برگشتم🥳
بریم؟
💚💙
🏳️‍🌈

هری به مطبی که داخلش نشسته بودن نگاه کرد، روی دیوار پر بود از عکس های مربوط به LGBT و افراد تراجنسیتی درست مثل خودش. شروع به کندن پوست گوشت کنار انگشتش کرد و لویی با دیدن این صحنه، با لبخند انگشت ها رو داخل دستش گذاشت و به سمت لب هاش برد و بوسه ی نرمی روش کاشت.

"استرس داری؟"

"خیلی. خبری از لیام نشد؟"

لیام با رفتن به روستا، خبر مرگ هری و لویی رو داخل یه آتش سوزی بهشون داد و با افراد آشنایی که سراغ داشت مدارک کافی ای رو به دست پدر و مادر هری رسوند تا مرگشون قابل باور به نظر برسه. هری دلتنگشون بود، دلتنگ خانواده ای که همیشه عذابش داده بودن اما از کاری که انجام داده بود، پشیمون نبود.

"خبری که جای نگرانی باشه؟ نه."

با صدای منشی از صندلی بلند شدن و به سمت اتاق دکتر قدم برداشتن، لویی تقه ای به در زد و با اجازه ی دکتر وارد شدن. هری با دیدن فضای گرم و راحت اتاق، لبخند زد و با خجالت دست دکتری که به سمتش دراز شده بود رو فشرد.

"نوشیدنی؟"

لویی نگاهی به هری انداخت و هری سرش رو تکون داد و زیرلب آهسته نه ای گفت، لویی تشکر کرد و به مبل چرمی دونفره تکیه داد اما همچنان دست هری داخل دستش بود.

"دکتر استرنج هستم، لارا خیلی ازتون تعریف کرده و تا حدودی اطلاعات لازم رو در اختیارم گذاشته. من باید آنا صدات کنم یا هری؟"

هری چشمش رو از چشم های دکتر استرنج گرفت و به تیله های لویی دوخت، لویی دستش رو فشرد تا تشویقش کنه؛ لارا بهش گوشزد کرده بود داخل جلسه اجازه بده هری خودش صحبت کنه.

"آنا."

استرنج لبخندی روی لبش نشست و روی کاغذی که جلوش بود، مطلبی رو نوشت.

"آنا، درمورد خودت برام بگو."

آنا بعد از کمی مکث شروع به صحبت کرد؛ درمورد خودش و خانواده اش، لحظه ای که خودش متوجه شده بود چقدر با پسرهای اطرافش متفاوته و وقتی داخل آینه به خودش زل می زنه چی می بینه. استرنج از تک تک صحبت های هری یادداشت بر می داشت و هر از گاهی اون بین سوالی هایی ازش می پرسید، وقتی صحبت های اری تموم شد استرنج دوباره چشم هاش رو به صورتش دوخت.

"پس طبق گفته هات تا حدودی اطلاع داری که بیشترش رو لارا، کیتی و لویی بهت دادن."

Anna! Larry [ AU ] Persian Where stories live. Discover now