« واقعاً؟ ممکنه من توی برخی از مهمونی‌های تجاری دیده باشمش ؟؟ اسمش چیه؟»

حس حسادت عجیبی درون جهیون اون رو وادار میکرد که خودش رو با یه آلفای دیگه مقایسه کنه...

تیونگ کم کم داشت نگران میشد چراکه میدونست جهیون تا نفهمه ول کنش نیست.

" در واقع،دوست پسرم دوست نداره که اسمش رو به کس دیگه ای بگم... نمیدونم درسته یا نه ولی اون بیشتر سعی میکنه پنهون و مخفی بمونه... اون فقط یکمی عجیبه "

و بعد تک خنده عصبی‌ای کرد.

وضعیت خیلی عجیب بود... تیونگ از دوست پسر جعلی و خیالی خود صحبت میکرد در حالی که همسر و صاحب اصلی اون در کنارش نشسته بود.

به جلوی آپارتمان رسیدن... تیونگ بعد از تشکر از جهیون پیاده شد. تیونگ در کمال تعجب دید که جهیون پشت سر اون از ماشین پیاده شد.

تیونگ کوله‌ش رو برداشت و با تعجب از جهیونی که میخواست دنبالش بیاد، پرسید:

« پس بلو چی؟»

جهیون جواب داد:

« موتور رو، روشن میزارم»

تیونگ غافل گیر شده بود.

« هوم خوبه.. ولی خونه من همینجاست.. دور نیس.. فقط چند تا پله رو باید بالا رفت»

جهیون آهی کشید و لبش رو گاز گرفت و به اطراف نگاه کرد. به ندرت پیش میومد که خجالت بکشه اما اینبار یکمی خجالت کشیده بود. لبخند کوچیکی زد.

« فقط میخوام حداقل تا دم در خونه‌ت اسکورتت کنم»

با رنگ آمیزی شدن گونه‌های جهیون، ابروهای تیونگ بالا رفت.

« عامم.خوبه»

جهیون سعی داشت تا جلوی لبخند بزرگی که میخواست روی لبش شکل بگیره رو بگیره و تا حدودی هم موفق بود. قبل از اینکه اول برگشت و شیشه رو پایین کشید تا هوای ماشین تهویه شود و بلو دچار کمبود هوا برای تنفس نشه. و امیدوار بود توی این مدت کوتاه بلو بیدار نشه و باز فرار نکنه.

(باتوجه به اتفاقاتی که در دنیای روزمره خودمون میوفته و بچه هایی براثر کمبود هوا و یا حتی گرما داخل ماشینی که شیشه هاش بالاست گفتم...)

از پله‌ها بالا رفتن ولی کسی شروع به صحبت نکرد. به جلوی واحد تیونگ رسیدن.. جهیون پشت ایستاده بود و دستاش رو توی جیب هاش فرو کرده بود. به چگونگی ظرافتی که تیونگ داشت نگاه کرد... چندین بار پیش خودش گفته بود ولی باز هم این چیزی نبود که بشه انکار کرد و به زبان نیاورد.

تیونگ به محض باز شدن در توسط کلیدی که توی قفلی در چرخونده بود، برگشت و به جهیون نگاه کرد.

Lavender [Jaeyong] | completeWhere stories live. Discover now