جانهی در حالی گفت که میخواست سمت اتاق بره. دستاش یخ کرده بود و رنگش پریده بود. فکر اینکه جیمین چیزیش بشه میتونست باعث بشه ساعت ها گریه کنه.

حال جین خوب نبود و حالا باید دختر جیغ جیغوی مضطرب کنارش رو هم اروم میکرد پس مچشو گرفت و روی مبل برش گردوند.

« اروم باش جانهی. نگام کن من نمیذارم اتفاقی براش بیوفته باشه ؟ قول میدم. میدونی که نمیذارم. خودت خوب میدونی»

جانهی با چشمای ملتمسی که حالا کم کم داشت تر میشد به جین زل زد

« اون نمیخواد جایی بره »

چشمای جانهی در کسری از ثانیه دوباره درشت شد

« یعنی چی که نمیخواد بره منظورت چیه؟ میخواد خودشو بندازه زیر دست اون حروم زاده ؟ داری شوخی میکنی ؟»

« گوش کن... بهش حق میدم »

جانهی با ناباوری خندید

« تو دیوونه شدی ؟ یعنی چی که بهش حق میدی ؟ منظور کوفتیت چیه شما دوتا عقلتونو از دست دادین؟»

خواست دستشو از دست جین بیرون بکشه که جین محکم تر گرفتش

« بهم گفت خسته شده... گفت دیگه نمیخواد فرار کنه گفت میخواد زندگی کنه، دوست پیدا کنه و عاشق شه
تو میدونی که اون زندگی ورمالی نداشته. بهش حق میدم خسته شه جانهی، به چند سال اخیر نگاه کن ایتالیا المان امریکا نروژ تایلند
چند بار خونه، زندگی، محل کار، اطرافیانشو عوض کرده ؟صرفا چون میترسیده پیداش کنن ؟ اون حتی نتونست دانشگاه بره نتونست کسیو دوست داشته باشه اون هیچ دوستی نداره خانواده نداره میفهمی؟ جیمین خسته شده توام شدی فقط به روی خودت نمیاری »

« من خسته نشدم. هیچوقتم نمیشم تا وقتی که بدونم جیمین زنده میمونه به فرار کردن ادامه میدم.
خانواده نداره؟ پس ما کی هستیم اوپا ؟ ما خانوادشیم و اگه لازم باشه روزی یه بار جا به جا میشم چون نباید چیزیش بشه اون احمق با خودش چی فکر کرده ؟ پارسال وقتی گفت میخوام یک سال دیگم توی سئول بمونم باید شک میکردیم. کدوم احمقی اینجوری خودشو پرت میکنه توی تله ؟ »
اینارو تقریبا داد زد در حالی که دستاش مشت شده بودن

« دلیل داره...»

کنجکاو به برادر دستپاچش نگاه کرد

« چی شده »

به چشمهاش زل زد

« مین یونگی»

و برای سومین بار جانهی رو متعجب کرد

« اون لعنتی باز از کجا پیداش شد »

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum