درحالی که مادرجهیون برای بلو لقمه میگرفت، پدرجهیون رو به بلو گفت:

"خوب بخور،باشه؟!توباید بزرگ بشی و رشد کنی!"

بلو با اشتیاق سرشو تکون داد و گفت:

"من مثل بابام میشم ! قوی و قد بلند! "

جهیون درحالی که لبخند میزد به بلو خیره شد . بلو هم به چشمای بزرگش چند دقیقه ای بهش زل زد ، ولی بخاطر لقمه‌ای که مادربزرگش جلوی دهنش نگه داشته بود روش رو برگردوند و لقمه خودشو خورد.

جهیون میدونست که بلو از یه امگاست. امگاها محسورکننده بودن و جهیون به این فکر میکرد که وقتی که امگارو تونست پیداکنه میتونه تا ساعتها بهش خیره بشه.

مادرش صداش زد:

"جهیون"

جهیون به سمت مادرش برگشت که مادرش به صبحونه جلوش با چشم اشاره کرد و جهیون درجواب ریز سرش رو تکون داد و شروع به خوردن کرد و ترجیح داد از افکار خودش خارج بشه.

مادرش گفت:

"یادت نره که بلو از هفته دیگه میره مهدکودک"

جهیون سر تکون داد و گفت:

"میدونم.. قبلاً وسایلشو خریدم..فقط باید لباساش اماده بشه ، کاراش تموم شده ؟"

مادرش درجواب گفت:

"آره تموم شده..به خدمتکار هم گفتم که اتو کنه و آماده بزاره ... اما ... میخوای یکی رو استخدام کنیم تا از بلو مراقبت کنه؟!"

مرد زمزمه کرد:

" ریور * هم توی همون مهدکودکه ... واسه همین من از تن خواستم که حواسش به بلو هم باشه ... تن توی این کار خیلی خوبه"

"اوه .. از پس‌ ـش میتونه بربیاد ؟! آخه دوتا بچه... براش سخت نمیشه؟"

"تن میتونه ... اون همیشه دوست داره وقتش رو پر نگه داره و دوست نداره بیکار بمونه .. واسه همین هم خودش با کمال میل قبول کرد!"

بلو با هیجان پرسید:

"ریور هم قراره اونجا باشه؟!"

چشمای بلو از شنیدن اسم دوستش برق میزد.

جهیون سر تکون داد و گفت:

"هیجان زده شدی بیبی ؟"

"اره...ما میتونیم باهمدیگه کلی بازی کنیم!"

جهیون به فکر یه نتیجه بود ... اگر هیچ وقت نمی‌تونست امگارو ‌پیدا کنه ، بدون اون میتونست یه خونواده خوشبخت تشکیل بده ؟ یا مجبور میشد تن به ازدواج با کس دیگه‌ای رو بده .. اگر امگا قبلاً با کسی جفت شده باشه چی ؟ .. این ممکنه!؟ ... نه .. میتونست غیرممکن هم باشه!

اما جهیون واقعا به یاد نمی‌آورد که اون شب امگا رو مارک کرده یا نه ! ( توی توضیحات ژانر امگاورس هست توضیحش... )

Lavender [Jaeyong] | completeWhere stories live. Discover now