•✒️𝗯𝗹𝗼𝗰𝗸 ⓹

2.7K 483 85
                                    

این بدون شک افتضاح ترین و معذب کننده ترین لحظه ی زندگی کای بود.مهمونش،بکهیون،الان پشت سرش ایستاده بود،کاملا برهنه، خیلی عادی دستهاشو روی شونه های کای گذاشته بود.

آقای دوست پسر،سهون،خیلی آروم و بی سر و صدا روی تخت کای دراز کشیده بود،به همون اندازه برهنه.

پاهای بلندش باز بود و داشت ریلکس میکرد.

"الان...نشونم بده."

بکهیون تکرار کرد. خم شد و از بالای شونه ی کای به دفترش نگاه انداخت.

"اینا فقط اتود و طرحهای اولیه ی کارن."

"مهم نیست."

"من..."

نشون دادن هرچیزی که توی دفترش کشیده بود احتمالا ایده ی خیلی خوبی نبود چون اونوقت تیکه انداختن های بکهیون دیگه تمومی نداشت.

هرچند، مشکل این بود که کای دلیل درست و حسابی برای رد کردن خواسته ی بکهیون نداشت.

هرچی نباشه بکیهون و دوست پسرش حریم شخصیشون رو فدا کردن تا به کای یه شانس برای نجات دادن شغلش بدن.

با اینکه حتی خیلی هم اونو نمیشناختن(یا در واقع اصلا نمیشناختن).

حداقل کاری که میتونست انجام بده،نشون دادن ثمره ی تلاش سختشون بود.

مشکل بزرگتر،و مشکل اصلی،این بود که در این لحظه،بعد از همه ی اون چیزهایی که شاهدش بود، کای داشت برای یکم خلوت و تنهایی میمرد.

ولی اینجوری هم نبود که بتونه همچین چیزی رو بهشون توضیح بده،اونم بدون لو رفتن شرایطش که قطعا آخرین چیزی بود که میخواست.

وقتی فهمید چاره ی دیگه ای نداره،کای دفترش رو پشت و رو کرد و اولین صفحه رو برای بکهیون آورد.

دفترش داشت تموم میشد،پس ظاهرا بیشتر از چیزی که انتظار داشت طرح زده بود. خوشبختانه یه سری از طرح ها واقعا خوب بودن.

صفحه ی اول یه طراحی ساده و با دقت از دوتاشون بود که روی تخت نشسته بودن.

"این درواقع...خیلی خوبه!"

بکهیون به نظر غافلگیر میومد. انگار واقعا فکر کرده بود کای طراحی رو بهانه کرده  تا منحرفانه اونارو موقع سکس دید بزنه.

صفحه ی بعد شامل یه سری طرح های کوچیک از خطوط مختلف پیرهن سهون بود،و صفحه ی بعد از اون با نقاشی دستهای ظریف بکهیون روی شونه های سهون و روی پیرهنش،در حال بازی با دکمه ها پر شده بود.

"این یکی رو دوست دارم."

از روی شونه های کای خم شد ،انگشتشو روی دفتر کشید و یکی از طراحی های دست خودشو نشون داد.

✒️•𝗗𝗥𝗔𝗪𝗘𝗥'𝗦 𝗕𝗟𝗢𝗖𝗞•✒️Where stories live. Discover now