part 28

175 46 209
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

دوماه بعد

تمام این دوماه رو سخت مشغول کشیدن طرح برای مسابقه بود و حتی فرصت یک تماس تلفنی درست و حسابی با لی و جکسون رو هم نداشت. برای همین به پیام های کوتاه و ساده بسنده میکردن تا مزاحمش نشن.

و این موضوع راجب ییبو هم صدق میکرد. ییبو از همون روز رسیدن ژان، پیام دادن بهش رو شروع کرده بود. اوایل احتیاط خیلی بیشتری توی پیام دادن به خرج میداد.

ولی کم کم وقتی جواب های ژان طولانی تر و راحت تر شد، اون هم به خودش اجازه داد کمی از دیوار بینشون رو خراب کنه و راحت تر پیام بده.

همین باعث شد بلاخره رابطه و سبک پیام دادنشون تا حد زیادی شبیه به وقتی بشه که توی رابطه بودن. ژان گاهی اتفاق مهم رو براش تعریف میکرد و ییبو هم همیشه بهش یادآوری میکرد چقدر دلتنگشه و تحمل دوریش براش سخته.

ولی هنوز باهاش تماس نگرفته بود، چه صوتی چه تصویری. چون یکبار که از ژان پرسیده بود، بهش گفته هنوز آماده این میزان جلو رفتن نیست و ییبو هم دیگه مطرحش نکرد.

ولی اون روز فرق میکرد، روز اعلام نتایج مسابقه بود و هرسه فرد مرتبط به ژان، یعنی جکسون، لی و ییبو با نگرانی منتظر بودن تا ژان بهشون خبر بده. اولین کسانی که از نتیجه باخبر شدن جکسون و لی بودن.

برخلاف انتظار ژان و لی، پیش بینی جکسون درست از آب دراومد و ژان نفر اول مسابقه شد. یعنی قرار بود ۱۰ ماه دیگه هم ایتالیا بمونه.

با اینکه ژان ناراحت بود به خاطر تنهایی و دلتنگیش برای پسرا، لی و جکسون که میدونستن این دوماه همه کارها رو برای این موضوع و رفتن پیش ژان انجام دادن، خیلی خوشحال بودن.

بعد از کلی خوشحالی و تبریک، ژان تماس رو قطع کرد و به موبایلش که سیلی از پیام های ییبو مبنی بر اینکه نتیجه چیشد داشت، نگاهی انداخت.

نتیجه رو بهش گفت و بلافاصله جواب ییبو رو روی صفحه موبایلش دید.

* میتونم بهت زنگ بزنم ژان؟ لطفا!*

ژان لبخند محوی زد و جوابش رو داد.

* تصویری بگیر*

وقتی ییبو از شوک و هیجان جواب ژان در اومد، اول سر و وضعش رو با وسواس و نگرانی مرتب کرد و بعد سریع تماس گرفت.

ژان پشت میز نشست و موبایلش رو مقابلش نگه داشت. وقتی تصویر ییبو، با اون لبخند گنده و هیجان زده جلوی چشم هاش نمایان شد، لبخندی زد.

_ تبریک میگم ژان. من مطمئن بودم برنده میشی. تو یک هنرمند خارق العاده ای و این برد حقت بود. من بهت ایمان داشتم و میدونستم از پسش برمیای

Need For SpeedWhere stories live. Discover now