لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.(بچه ها یک نکته ای رو اول پارت بگم، دیدم که پارت قبل یک سری هاتون اشتباه متوجه شدید و بابتش عذرمیخوام که درست توضیح ندادم. ببینید اساس لقب ژان و ییبو ماشینشونه. آرم ماشین فراری (ماشین ییبو) یک اسبه و آرم ماشین لامبورگینی (ماشین ژان) یک گاو. برای همین لقب ژان گاو وحشیه و ژان به ییبو لقب اسب وحشی داد.)
روز بعد
بعد از اینکه از مرتب بودن سر و وضعش مطمئن شد، از ماشین پیاده شد و وارد شرکت شد. همونطور که سرش پایین بود و توی گوشیش مشغول نوشتن چیزی بود، از آسانسور بیرون اومد.
که همون لحظه نفهمید پاش به چی گیر کرد و نزدیک بود توی اولین روزی که پاش رو توی شرکت گذاشته یک آبرو ریزی بزرگ درست کنه که دستی دور کمرش پیچیده شد و محکم گرفتش.
+ *خدایا قول میدم مهم نیست کی باشه حتما یک بوس محکم از لپش میبرم برای اینکه من رو از سرزنش شدن توسط پدرم، بعد پرت شدنم از خونه بیرون و محروم شدن از ارث و اخرشم کارتون خواب شدن و مردن توی سرما و تنهایی نجات داد.*
همونطور که چشم هاش رو بسته بود توی ذهنش تند تند این حرف ها رو ردیف میکرد. کم کم چشم هاش رو باز کرد که با دیدن چهره جذاب و خندونی که برای کنترل وزنش کمی روش خم شده، چشم هاش کاملا گرد شد.
+ خدایا امکانش هست قولم رو پس بگیرم؟
با نه محکمی که شنید، دهنش هم مثل چشم هاش گرد شد. ییبو حلقه دستش رو دور کمرش محکم تر کرد و با کمی بالا کشیدنش کمکش کرد درست بایسته.
بعدش صورتش رو به طرفش چرخوند. با دیدن این حرکت اخم های ژان با گیجی توی هم رفت.
+ *این الان در جواب چی گفت نه؟ وایسا ببینم این عوضی چرا صورتش رو به طرف من گرفته؟ میخواد چیکار کنم؟*
ییبو که انگار ذهنش رو خونده باشه گفت:
_ خودت گفتی کسی که نجات داده رو میبوسی
با دیدن چشم های گرد شده ژان، تک خنده ای کرد و ادامه داد.
_ یکم بلند داشتی فکر میکردی
ژان با متوجه شدن حرفش، چهره خونسردی به خودش گرفت و بعد از مرتب کردن کتش خواست از کنارش رد بشه که دستش توسط ییبو گرفته شد و بوسه ای رو لپش نشست.
( میدونم خیلی بدجا استپ کردم ولی باید این رو میگفتم. از این برخورد اتفاقی و اینکه خیلی اتفاقی این لعنتی پسر همون سهامداره که به خاطرش اینجا جمع شدیم متنفرم....خیلی خیلی تصادف مزخرف و احمقانه ایه و نظر مخالف شما هم ذره ای برام اهمیت نداره و قراره به جای خوبی دایورتش کنم....این تصادف زندگی من رو بهم ریخته حالا خواهید دید.)
YOU ARE READING
Need For Speed
Fanfictionبیاید اینجا امروز میخوام براتون یک داستان تعریف کنم. داستان پسری که جنون داشت، جنون سرعت. پسری که لقبش گاو وحشی بود و البته باید بگم کاملا متضاد با ظاهر معصوم و دوست داشتنیش. و همه چی از همین جنون سرعت و یک مسابقه خیابونی شروع شد. روز های آپ: شنبه و...