part 18

205 55 244
                                    

لطفا قبل از خوندن ووت بدید و کامنت یادتون نره
کیوتی ها.

با حس سوزش انگشتش، از اقیانوس بی کران افکارش خارج شد و امواج خاطراتش رو به عقب فرستاد. نگاهی به دستش که بریده بود انداخت و آهی کشید. انگار مغزش قرار نبود کوچکترین فرصتی رو برای یادآوری خاطراتش با ژان، از دست بده.

با حالی که از قبل هم داغون تر و آشفته تر شده بود، غذا رو درست کرد و بعد از نوشتن نوتی با محتوی، "اشتها ندارم، میرم بخوابم"، به اتاقش رفت.

خودش رو روی تخت انداخت و چشم هاش رو بست. و این بار انقدر خوش شانس بود که زور خستگی به خاطراتش غلبه کنه و مسیر رو برای درآغوش کشیده شدنش توسط خواب، هموار کنه‌‌.

************

ژان تمام یک هفته بعد از تحویل مدارک رو درگیرشون بود. با پدرش هم ملاقات خیلی کوتاهی داشت و بعد از اطمینان از اینکه هیچ چیزی از وکیل هونگ پنهان نکرده، مکالمشون رو پایان داده بود و زندان رو ترک کرده بود.

حالا بعد از یک هفته موفق شده بود تمام مدارک مبنی بر جعلی بودن بعضی سندها و پرونده هارو پیدا کنه. همه مدارک رو جمع کرد و از خونه بیرون رفت. وارد دفتر وکیل شد و چون از قبل هماهنگ کرده بود، بدون معطلی وارد اتاق شد.

وکیل هونگ با دیدنش، از سرجاش بلند شد و بعد از دور زدن میز مقابلش ایستاد.

× خیلی خوش اومدی شیائو جوان....امیدوارم دست پر اومده باشی

+ ممنون و بله دست پرم

هردو رو به روی هم نشستن و ژان مدارک رو روی میز بینشون گذاشت. همه رو با دقت برای وکیل هونگ توضیح داد و ساکت شد.

× این واقعا عالیه....با این ها میتونیم حداقل ۳ سال از محکومیت پدرت کم کنیم. من سریع به دادستان پرونده اطلاع میدم و ازشون میخوام یک کارشناس رو برای بررسی بفرستن. کمک خیلی بزرگی کردی واقعا ازت ممنونم

+ خوشحالم که تونستم کمک کنم....فقط بهم بگید هر اتفاقی افتاد

× نگران نباش کاملا از روند بررسی و دادگاه مطلعت میکنم

ژان تشکر کوتاهی کرد و با گفتن اینکه کمی کار داره، وکیل هونگ رو تنها گذاشت. توی سکوت محض به طرف گالریش راه افتاد. برخلاف همیشه که عادت داشت توی ماشین آهنگ گوش بده، از وقتی اون اتفاقات افتاده بود، توی سکوت رانندگی میکرد.

حقیقت این بود که یادآوری آهنگ خوندن ها و مسخره بازی هاش با ییبو، به قدری براش دردناک بود که از علاقه خودش بگذره.

ماشین رو مقابل درب گالری پارک کرد و پیاده شد. هنوز قدمی برنداشته بود که ماشین آشنایی توجهش رو جلب کرد. نیاز نبود زیاد دقت کنه تا ماشین ییبو رو تشخیص بده. لبخند تلخی زد و وارد گالری شد.

Need For SpeedWhere stories live. Discover now