𝔓𝔞𝔯𝔱 6

1.6K 283 42
                                    

از دور شاهد بود امگاش با لبخند پهنی به سمت یه غریبه رفت و محکم بغلش کرد!
خون تو رگ هاش یخ بست... قادر بود همین الان هرچی آلفای تو کلاب بود رو تیکه تیکه کنه!

از پله ها پایین رفت و دستاش رو مشت کرد... یقین داشت تا مشتش رو تو صورت کسی فرود نیاره اروم نمیشه!

اصلا نمی‌خواست به اون چیزی که تو مغزش بود فکر کنه!‌..
جیمین؟... هرگز..

جلوتر رفت و هرکسی که سر راهش بود رو با عجله کنار میزد!
مردمک چشماش قرمز بود و هر لحظه آماده بود تا به دلیلی دعوا راه بندازه!
فکرهای تو مغزش آشوبی رو در وجود و قلبش راه انداخته بودن که تنها دیدن جیمین ارومش میکرد... البته بدون وجود هیچ آلفای غریبه ای!

به میزی رسید که همین چند لحظه پیش جیمین رو در آغوش اون الفا دیده بود!.. غرشی کرد و اطرافش رو به دقت زیر نظر گذروند...

افکارش اونو به سمت اتاق های بالا می‌کشیدن... بی توجه سعی کرد بین اون همه الفا و امگا با رایحه های مختلف رایحه هلوی امگای خودش رو حس کنه... ولی غیرممکن بود...
کمی اون اطراف رو چک کرد تا اینکه بالاخره تسلیم افکارش، به سمت اتاق های طبقه ی بالای کلاب قدم برداشت... با نفس های عمیقی سعی در اروم کردن خودش داشت... نباید بی دلیل کاری میکرد!
اون به امگاش اعتماد داشت... سرشو تکون داد و از راهرو عبور کرد و سمت چپ جایی که اتاق های زیادی قرار داشتن، رفت...
همزمان با برخورد بوی سکس و هرزگی به بینیش، اخم کرد‌‌‌... صحنه ی بوسه ی تهیونگ به گونه جیمین، افکارش رو بهم زد...
دستاش رو طوری محکم مشت کرد که رگ های روش نمایان شد... عرق شقیقه ش رو تر کرد و اخم هاش عمیقتر شد...

از اتاق اولی شروع کرد و یکی یکی اون درهای قرمز رنگ رو باز کرد و سرکی داخل کشید... ندیدن امگاش تو هر اتاقی که باز میکرد امید کوچکی رو در دلش ایجاد میکرد...

در بعدی..  در بعدی...
خوبی این کلاب، نبود قفل تو درها بود... البته اگه قفلی هم بود کسی توجه نمیکرد چون اینجا همه درحدی حشری میشدن که گاهی در رو هم باز میزاشتن...

آخرین در رو هم تا خواست باز کنه درکمال ناباوری جیمین بیرون اومد... مشت دستاش باز شد و قلبش با سرعت زیادی شروع به تپیدن کرد!..
امکان نداشت...

جیمین از در بیرون اومد و در رو بست...
سرش رو بالا آورد و با دیدن جونگ‌کوک روبه روش دستش روی دکمه های پیراهنش خشک شد...
انقدر شوکه شده بود که هر لحظه امکان بیهوش شدنش وجود داشت!

جونگ‌کوک هیچوقت باور نمیکرد جیمین رو با این سر و وضع ببینه!...
موهای مرطوب و گونه های سرخ... چشمای بی حال و خسته و... و...
دست هایی که حالا سعی داشتن به سرعت دکمه های باز پیراهن رو ببنده!

آلفا غرشی کرد و چشمای سرخش رو به سرتاپای امگا دوخت... هیچ توضیحی در کار نبود!
همه چی روشن بود...
امگاش بهش..
چقدر این کلمه سخت بود... نمیتونست... نمی‌خواست باور کنه!
چطور ممکن بود؟
به چه دلیلی ؟

𝐾𝑟𝑎𝑠𝑖𝑣𝑖𝑒_S2Where stories live. Discover now