𝔓𝔞𝔯𝔱 5

1.6K 265 51
                                    

فرمون رو چرخوند و همزمان خمیازه کشید و دستی میون موهای پریشونش کشید...

به جیمین نگاهی انداخت درحالی که سرش رو به شیشه ی پنجره ی ماشین تکیه داده بود، خوابیده بود... آهی کشید...
دلیلی که مجبوره این وقت صبح تو خیابون دنبال بستنی بگرده چیه؟... جیمین هم که خودش خوابیده بود!
سرعتش رو بیشتر کرد تا اخرین خیابون اون منطقه رو هم گشت بزنه و بعدش برگرده خونه... وقتی چشمش به فروشگاه باز اون طرف خیابون خورد، از شناس خوب یا بدش کنار جدول پارک کرد و پیاده شد تا برای امگاش بستنی بگیره...

جیمین که بخاطر بسته شدن صدای در ماشین از خواب پریده بود، چشمای خواب آلودش رو مالید و به جونگکوک خیره شد که از خیابون به سمت فروشگاه میرفت...

لبخندی زد و تازه متوجه وضعیت الفا شد... ریز خندید و سرشو عقب داد...
اون آلفای خنگ با شلوارک کوتاه و رکابی سیاهش و دمپایی های پشمی میدوید... عین خرگوش هایی که انگار بی خانمان شدن..

جونگکوک با عجله پول بیست تا بستنی رو حساب کرد و از فروشگاه بیرون زد...

داخل ماشین شد و با دیدن جیمین که ریز میخندید، لبخند زد..

صدای بمش امگا رو مجذوب خودش کرد... میشد گفت صدای بم جونگ‌کوک یکی از نقطه ضعف های امگا بود..

_به چی میخندی کراسیوی؟

جیمین شونه ای بالا انداخت و به لباس های الفا اشاره کرد... کیسه ی بستنی هارو از دستای جونگ‌کوک کشید و متعجب به داخلش سرک کشید...

_این همه بستنی؟..

جونگکوک رکابی شو که از سینه هاش کنار رفته بود، درست کرد و ماشین رو راه انداخت...

_به فکر شب های باقی موندم!

امگا بی توجه یکی از بستنی هارو با ذوق و هوس باز کرد و لیسی بهش زد... طعم شکلات و شیری بستنی باعث بسته شدن چشمای امگا شد...

جونگکوک تو پارکینگ پارک کرد و قبل از پیاده شدن صورت جیمین رو قاب گرفت و به سمت خودش کشید... لبخندی به صورت بامزه ی جیمین تحویل داد...
چشمای گردش و گونه هایی که همیشه بخاطر بستنی سرخ میشدن رو از نظر گذروند...

_چرا جوری بهم زل زدی انگار میخوای بخوریم؟

لحن کیوت جیمین جونگکوک رو از خود بی خود کرد...

_چون دقیقا این کاریه که میخوام باهات بکنم کوچولوی شیرین!

جیمین بخاطر شنیدن اون لقب جدید ناخواگاه عطسه ای کرد و بینی شو بالا کشید که الفا رو به خنده انداخت...

الفا اجازه ی ریکشن دیگه ای رو به امگاش نداد و لب هاش رو روی لب های پسر کوبید... طعم شیرین بستنی رو از روی لب ها و زبون امگا چشید و با لذت مکی به زبونش که بین لب هاش گیرش انداخته بود، زد و حز برد از خوشمزگی لب های همسرش...

𝐾𝑟𝑎𝑠𝑖𝑣𝑖𝑒_S2Where stories live. Discover now