My broken heart(Ziam♡)

由 hnii_dr

167K 28.3K 30K

•Completed• "قلب شکستهِ من" میشه نری؟ میشه برای چند ثانیه تظاهر کنی که دوسم داری؟ میشه حداقل یه بار به دروغ ب... 更多

part1
part2
part3
part4
part5
part 6
part7
part 8
part 9
part10
part 11
part12
part 13
part14
Part 15
Part 16
Part 17
Part 18
Part 19
Part 20
Part 21
Part 22
Part 23
part24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42
part 43
part 44
part 45
part 47
part 48
part 49
Part 50
part 51
part 52
part 53
part 54
part 55
part 56
part 57
part 58
part 59
LAST PART
-My broken heart-

part 46

2.3K 458 462
由 hnii_dr

چشمام میسوخت، چشمام و محکم بستم و کف آشپزخونه غلت زدم.

شیشه هایی که کف زمین بودند،تویِ بدنم میرفتند و خراش های کوچیک و بزرگی ایجاد میکرد.

پهلو و کمرم خیس شده بود،خیسی عرق بود یا خون!
نمیدونستم و برامم مهم نبود.

مهم این بود که اون شب بعد از رفتنم زین چی کشیده بود که شیشه های دل شکسته اش داشت اینجوری نابودم میکرد.

میشه وقتی دوباره پلک زدم زین،این دفعه هم بیای به دیدنم؟
لطفا من خیلی بهت نیاز دارم.

پلکام رو محکم بسته ام و دوباره باز کردم
زین تو اینجا نبودی.
تو اینجا نیستی زین...

دوست داشتم کور بشم تا نبینم که نیستی،نبودت رو نبینم زین.
دارم از شدت عذاب وجدان میمیرم.
زین دارم دق میکنم.

میتونستم ادای آدمای کور رو دربیارم تا نبودنت رو نبینم.
اینم خوبه نه؟
دلم میخواست چشمام رو کور کنم،میتونستم این شیشه رو انقدر تو چشمم فشار بدم که از شدت خونریزی بمیرم...
اما تو چشمام رو دوست داشتی...
پس فقط بیا تظاهر کنیم من کور شدم.

از روی زمین بلند شدم و قدم های کوچیک و نامرتبی سمت اتاق خواب برداشتم.

سکندری خوردم و محکم دیوار رو بین مشتام گرفتم.

من این خونه رو بلد بودم میتونستم خودم رو بدون چشمام برسونم به اتاق.

من بلد بودم
وجب به وجبِ این خونه رو با کول کردنُ و سواری دادن به بیبی عسلیم حفظ بودم.

دستگیره در رو بین دستام فشردم و درو باز کردم.

قدم دردناکی روی شیشه های روی زمین برداشتم و جلو رفتم.

زین!
هی زینی اینجایی؟الان باید کنار آباژور ایستاده باشم نه؟

تو یادته که...

قدم دیگه ای برداشتم و خودم رو به در بالکن رسوندم.

پاهام سِر شده بود،دیگه درد نمیگرفت.
دردم رو گم کردم زین
اینجوری چجوری خودمو عذاب بدم؟

یادته همیشه بهم میگفتی برام آهنگ غمگین بخون؟
یادته همش ازم میخواستی تا برات آهنگای غمگین بنویسم؟

همش غر میزدی که چرا آهنگا غمگین نیست...

آخه من غم رو نمیخواستم،من غم و جدایی رو هیچ جای عشقی که بینمون بود نمیخواستم.

پاهام رو حرکت دادم و تو سیاهی بزرگی شب فرو رفتم.

کف بالکن دراز کشیدم و انگشتام رو محکم روی چشمام فشار میدادم

میخواستم زین بره...
میخواستم کور بشم و زین تو سیاهی این کوری گم بشه.
چشمام میسوختن و نمیزاشتن روی وجود زین تمرکز کنم.

چشمام رو باز دوباره باز کردم،زین اونجا بود...
دستام رو سمت جایی که زین داشت نگام میکرد دراز کردم و سرم رو بلند کردم.

بدن خسته ام رو ول کردم و سردردناکم محکم خورد به کف بالکن.

زینم لبخند زد.

زینی خوشحال شدی؟

با ذوق دوباره با قدرت سرم و کوبیدم به کف.
خیسی خون رو زیر سرم احساس میکردم.

بوی تعفن و خون میدادم.
بوی دلتنگی و دلمردگی،بویی که از وقتی تو رو تو زندگیم ندارم تو تنم نشسته.

زینی تو دوستش داشتی مگه نه؟
با بی جونی یه بار دیگه سرم رو محکم کوبیدم زمین.

بی جون به آسمون پر ستاره نگاه کردم
یادته شبایی که خوابمون نمیبرد ستاره هارو تماشا میکردیم؟شبایی که از شدت خستگی رو به بیهوشی بودم و تو خواب نداشتی.
مجبورم میکردی تا صبح بشینم و باهات زیر ستاره ها حرف بزنم.

یادته برام شعر میخوندی؟
تو غمگین ترین شعر منی،تنها ترین و خاکستری ترین شعر من.

با به یاد آوردن عکس زینم که همونجور بین شیشیه ها رهاش کردم،به سختی بدنم رو تکون دادم.

احساس خستگی و کوفتگی میکردم...
جون راه رفتن توی پاهام نداشتم نداشتم.

رو زانوهام ایستادم بدن کرختم رو تکون دادم.
عکس زینم رو از لای شیشه ها برداشتم و به پایین پنجره تکیه دادم.

اون عکس رو نمیشد باور کرد،خیلی شبیه یه سراب شیرین بعد از ساعت ها تشنگی بود.
خیلی رویایی بود.

آدمای اونجا،من و تو انگار خوشبخت ترین آدم جهان بودیم.
جوری به هم لبخند میزدیم که انگار تنها بازمنده جنگ های زندگیمون هستیم.

تویی که برفای پودر شده تو دستت رو توی صورتم فوت میکردی،فقط خیلی اون صورت خندونت و عسلی های روشنت خواستنی بودند.

من قلب گرمِ تو رو تبدیل به هزارن تیکه یخ کردم.

درست مثل این برفای پودر شده...
خودم میدونم چقدر تیکه های شکسته قلبت رو پودر کردم.

قلبی که پارادوکس زیبایی با برف های دورش داشت.
من کاری کردم که یخ بزنه.

شیشه تیزی از روی زمین برداشتم و لبه تیزش رو صورت خندون خودم تویِ عکس گذاشتم.

حتی لیاقت نداشتم که با تو یه گذشته قشنگ داشته باشم...

با نوک انگشت چشمات رو لمس کردم،چشمایی که بهم زندگی میبخشید.

لب هات،لب های قرمزی که هر روز صبح باهاشون بیدار میشدم
و بوسهِ صبح بخیر رو ازت میگرفتم.

زین میخوای این بدن رو برات نقاشی کنم؟میدونم چقدر نقاشی هارو دوست داری.

میدونم چقدر عاشق بوی رنگی،وقتی اون هارو ترکیب میکنی،عاشق اون لبخند مغروریم که از درست کردن رنگ فوق العادهِ ایی که درست کردی روی لب هات شکل میگرفت.

گاهی اونقدر محوشون میشدی که وجود من رو توی اتاق فراموش میکردی.

راضی میشی تا با همون انگشتایی که با ظرافت روی مجسمه هات میکشیدی،این تن لرزون و بی پناه رو لمس کنی؟

بیا طلایی بیا اینجا بشین تا یه چیزایی رو باهم مرور کنیم.

خودم رو زیر پنجره کشیدم و دستم رو به زمین کوبیدم تا به زینم بفهمونم کجا باید بشینه.

شیشه هایی که اونجا بود رو با شتاب هل دادم و به زین منتظر نگاه کردم تا بشینه.

دستم رو دراز کردم و عکس رو گرفتم سمتش.
زین بیا این عکس رو برام بگیر تا خراب نشه باشه؟
تو بگو تا من ثبتشون کنم باشه؟

با دستای لرزونم شیشه رو بردم بالا و زیر ترقوه ام گذاشتم...

از کجا شروع کنیم؟روزی که برای اولین با پرویی اومدی و تو بغلم نشستی و منم گردنت رو بوسیدم.
اون اولین بوسه بود.
کوتاه،شیرین و خواستنی.

آه زین چقدر خوب بود که صورتت پشت به من بود.

تک خندهِ بلندی کردم و با تاسف سرم رو تکون دادم و گفتم: انقدر ذوق زده شده بودم و هیجان داشتم که اصلا یادم رفته بود دستام رو دورت حلقه کنم.
وقتی بهم گفتی:نمیخوای بغلم کنی پینو...
به خودم اومدم و سریع بدن ظریفت رو تو بغلم کشیدم.

شیشه رو محکم روی پوستم کشیدم و تو مشتم فشارش دادم.

خیره شدم به خونِ باریکی که پوستم رو خیس میکرد،با کمی مکث گفتم:

زین تو نمیخوای برام تعریف کنی؟خیلی خب خودم میگم اونجوری نگاهم نکن پسر!
حرفم رو یادم میره.

بیا اون شبی رو مرور کنیم که تو پشت در منتظر من مونده بودی تا برگردم خونه.

وای مرد هیچوقت یادم نمیره اومدم تو اون صدای عجیب و از خودت دراوردی به اصطلاح میخواستی بتروسونیم.

خب ترسیدم فکر کردم دزده.
با مشت کوبیدم تو بینیت.
بیخیال زین اونجوری نگام کن من واقعا ندیدم ک اون تویی.
خداروشکر نشکست ولی خیلی خندیدم بهت.

دومین خط رو محکم تر دقیقا بغل خط قبلی کشیدم.

به چشمای عسلیت نگاه کردم،انگار ناراحت شدی آخه تو هیچوقت طاقت درد کشیدن من رو نداشتی.

نه زینی نمیسوزه،داره درد روحم رو می پوشونه.

قهقه بلندی زدم و صورت توام خندید لبخند بزرگی که مردمکای عسلیت رو میپوشوند، دستت رو گذاشتی رو شونه ام تا بهتر شاهد صورت خندونم رو ببینی.

ببخشید وقتایی که ناراحت بودم اینم ازت دریغ میکردم.
ببخشید زینی.

یادته بهم گفتی لیلیوم ها باعث میشن طوفان تویِ سرت آروم شن؟
سرت رو میبردی جلو و اونارو بو میکردی،لبخند کیوتی میزدی و با ذوق میگفتی بدی بهشت میده.

قراره اولمون رو یادت میاد؟میخواستم برات لیلیوم بیارم.
تک خنده ای کردم و با تاسف گفتم:

از باغچه ایی که تو فضای باز وسط شهر بود یه شاخه چیدم.

نمیدونی چجوری تا محل قرارمون دویدم و تا دستشون بهم نرسه.

ارزشش رو داشت میدونی؟اون موقع که گل رو ازم گرفتی،صورتت باز شد،چشمای عسلیت براق شد و لبخند بزرگی روی لبت نشست.

بهم گفتی:
"شروع خوبی بود لیام"
حس بچه ایی رو داشتم که خرابکاری بزرگش بخشیده شده.

سومین خط رو محکم تر از قبلی کشیدم و با خنده هیستریک به عکست نگاه کردم،بهم نگاه کن زین بزار ببینم کدوم خاطره برام زنده میشه.

اوه اون تتوِ کج و کوله رو وی لاینت...

میتونستم صدای پرنشاط و جیغ جیغوت رو بشنوم که خطاب به من میگفتی:

"لیام خواهش میکنم،این که تو با بدبختی اون دستگاه رو از دوستت گرفتی دلیل نمیشه خودمو بسپارم بهت و بزارم پوستمو بکنی.

هی بر کوچولو چرا یجوری ژست گرفتی که انگار ترمیناتوری و اون سلاح نابودیته؟
لبخندتو جمع کن خرس کیوت
اون چیز مسخره به پوست من نمیخوره"

اشکایی که بخاطر خنده از چشمام می اومدن رو پاک کرده بودم و چینی به بینیم دادم و اَداش رو دراوردم.

"اون چیز مسخره به پوست من نمیخوره"

"لیام معذرت میخوام بهت گفتم ترمیناتور و تو رو یاد بازیگری که ازش متنفری انداختم.
تروخدا دور شو من نمیخوام با اون دستگاه و اون سوزون ترسناکش راهی جهنم شم."

اون اولین تتو و زشت ترین تتویی بود که داشتی.
هرچند که بعد چند روز سلیطه بازی گفتی عاشقش شدی اما خب میدونم که برای دل من گفتی.

دستم رو رویِ شکمم گذاشتم و بلند خندیدم.
زین نگاه سنگینش رو ازم برنمیداشت و مطمئن بودم که اگه تا سه ثانیه دیگه نمیخندید از خنده به هزار تیکه مساوی تقسیم میشد.

به چهارتا خط و عمودی که خونریزی میکردند خیره شدم.
یه خط افقی بزرگ روشون کشیدم.

زینی اینجارو نگاه کن،شبیه اون خط هاس که زندانیا تو انتظار برای روز آزادیشون میکشن مگه نه؟

سرمو انداختم پایین و با بغض خندیدم...
من کی از بندِ این خونه آزاد میشم؟
این عذاب باید ادامه داشته باشه،این مجازات کوتاهی های منه.

بزار اعتراف کنم که اون اواخر اصلا وقتی برات نمیزاشتم،اینجوری اون خیانت قلابی برام طبیعی جلوه کرد.

ما 8 بار آزمایش دادیم و هر هشت بار هم اون کاغذ لعنتی دی ان ای مردای غریبه رو نشون میداد،زین من باید تو رو باور میکردم اینا همش نقشه بود باید باور میکردم که اینم یکی از اون نقشه های بن حرومزاده بود.

به جای خالی زین و عکسی که داشت برعکس روی زمین فرود می اومد نگاه کردم.

زین بعدا بیا روی این برجستگیا دست بکش،تو دوست داشتی روی نقاشی ها دست بکشی.

زین تو دوس داشتی رنگارو بو کنی،متاسفم که فقط یه رنگ قرمز هست.

قرمزی که وقتی خشک میشد قهوه ایی میشد.

به خط هایی که مدام داشتن بیشتر میشدن نگاه کردم و بلند خندیدم.
کف دست زخمیم رو محکم روی سینم کوبیدم.

اینجارو پر میکنم زین!
پر میکنم از برجستگی...
کل این بدن همش برجستگی هایی میشه که تو مجبور میشی با لذت روشون دست بکشی و بهم بخندی.

امیدوارم این یکم آرومت کنه زین.
امیدوارم اینجوری قلب شکستت یکم خوب شه.

.
.
.
آخیش تموم شد=")
دوتا پارتای آخر مورد علاقه ام بودن
شما کدومارو دوست داشتین؟

خب بابت تاخیر متاسفم مرسی برای صبوریتون
امیدوارم با این چهار پارت از دلتون دراورده باشم ^-^

امیدوارم خوب بوده باشن چون واقعا تو وضعیت درستی ننوشتمش^-^♡

دوستتون دارم ووت و کامنت فراموش نشه♡

-خدافص

继续阅读

You'll Also Like

78.1K 13.6K 42
و عشق، بی هیچ ریشه ای، می روید در قلبِ تو... بی هیچ نجوایی، فریاد میکشد و حل میشود میانِ سرخیِ رگ هایت... ___ اواخر قرن هجده میلادی. سلطنت...دیدار...
28.8K 506 24
🟢OnGoing ⚪Ziam 🔴Action لیام از شش‌سالگی توسط سازمان سیا آموزش می‌دید و بالاخره روزی هنگام انجام یک‌مأموریت، مرگ خودش رو جعل می‌کنه تا بتونه زندگی‌ا...
126K 20.6K 59
کاپل: کوکمین . . . . ژانر : عاشقانه ، مثبت هجده ، امپرگ ، امگاورس ، درام ، خانوادگی ( اس*مات مثبت ???? داره ) #kookmin: #1 #jimin: #4 # امگاورس: #۱۰...
63.1K 10K 37
[ C o m p l e t e ] چه اتفاقی ميوفته،وقتي لويی تاملينسون مغرور توي نوجووني زخم عميقی روی قلب يه پسر بچه ی عاشق ايجاد ميكنه و ده سال بعد با همـون پسر...