Unwanted love

By jikooklover_iran

211K 29.1K 1.1K

جیمین یه دکتر موفق کاملا استریته (خودش اینجوری میگه) و از گی ها بدش میاد و عاشق دوست دخترشه! کوکی برادر جدید... More

پسر مو بلند با قد بلند!
پسرمون معروفه!
مهمون ناخواسته
برادر گمشده
هیونگ
پسر نچسب
خوشگله!؟
هیونگ
بازی؟
تعهد
تموم شد
پابو
لبخند مستطیلی
زمان
تهگی
بی محلی
دفاع؟
نقطه سر خط
ترکم نکن
اشک
دروغگو
دوست
برنگرد
اوما
در بسته
فراموش
سوال
پایانی برای آغاز
نامجون هیونگ
پسرم
تنبیه
خرابش نکن
ادامه
نگاه خیره
خونمون
پایان

دوست پسر

7.3K 841 43
By jikooklover_iran

تهیونگ نگاه مشکوکی به جونگکوک انداخت و جونگکوک سوالی سرش رو تکون داد
جونگکوک: چیه؟  
تهیونگ به نامجون که پشت میز کارش نشسته بود و جدی مشغول تنظیم آهنگ بود نگاهی انداخت وقتی مطمعن شد اون حواسش پرته کارشه کمی به جونگکوک نزدیک شد و با بدجنسی گفت: یه غلطی کردی بوش میاد
جونگکوک با چشمای گرد به تهیونگ نگاه کرد و با حالتی ناراحت گفت: هیونگ؟!
تهیونگ عصبی پس گردنی به جونگکوک زد و قبل از اینکه نامجون صدای جونگکوک رو بشنوه به جونگکوک اشاره کرد که ساکت باشه
تهیونگ: اگر مربوط به اون پسره جیمینه ببین بهتره بی خیالش بشی من دیشب دیدمش داد میزنه استریته و اصلا تو دنیای ماها نیست
تهیونگ به خودش اشاره کرد و گفت: من کلی فن بوی دارم یه استریت از کنار من که رد میشه محاله بدون گفتن واو سرشو بندازه بره بعد این پسره نه تنها منو نشناخت حتی خودشو مشتاق شناختن من نشون نداد این از اون استریتای ترسناکه خودتو تو دردسر ننداز
جونگکوک به اتفاقاتی که افتاده بود فکر کرد جیمین استریته؟ تو دلش خندید و خیلی جدی سرش رو تکون داد و گفت: من کاریش ندارم اتفاقا امروز بعد از اینکه خیلی خشن گردنمو کبود کرد بهم گفت دوست باشیم منم مخالفت نکردم
تهیونگ با چشمایی که هر آن ممکن بود از جاشون در برن به جونگکوک نگاه کرد و وقتی رادارهای گیراییش به کار افتاد دستشو دراز کرد و با عجله یقه لباس جونگکوک رو پایین کشید، نیاز نبود زیاد بگرده اونقدر بزرگ و کبود بود که تو همون نگاه اول خودش رو نشون بده 
تهیونگ دستش رو روی دهنش گذاشت تا داد نزنه اما زیر لب گفت: عوضی!
جونگکوک با حالت تاسف درحالی که یقش رو مرتب میکرد گفت: اون واقعا استریته
انگشت شست و اشارش رو به هم چسبوند و تاکیدی گفت: مطططمعنم
تهیونگ با اخم به جونگکوک زل زد، اونو خوب میشناخت جونگکوک یه کارایی کرده بود و الان داشت جلوی اون نقش بازی میکرد
تهیونگ: تو از وقتی دیدیش تو فکرشی الانم داری کاری میکنی پسره بدبخت که تا دیروز استریت بود درباره گرایشش نامطمعن بشه این درست نیست کوکو
جونگکوک نگاه دلخوری به تهیونگ انداخت، جیمین بهش توهین کرده بود بارها و با وجود این واکنشش داد میزد استریت نیست ولی اصرار داشت خودشو استریت نشون بده
جونگکوک: استریت؟
جونگکوک آروم ولی با عصبانیت گفت: هیونگ اون اگر استریته چرا با نگاه به لبای من کنترل پایین تنشو از دست میده یا چرا وقتی من گریه میکنم و خودمو ضعیف نشون میدم کاملا بی اختیار میشه؟ حواسش نیست اما بهم میگه خوشگل میگه گریم تحریکش میکنه میگه اونو ازخود بی خود میکنم و تو میگی استریت؟ استریت میتونه یه کیس مارک به این کبودی روی گردن همجنسش جا بزاره؟
تهیونگ هنوز اخم داشت
تهیونگ: و تو هدفت چیه؟ اعتراف کنه استریت نیست؟ اعتراف کنه برای تو استریت نیست؟ یا اعتراف کنه ازت خوشش میاد؟
جونگکوک سکوت کرد جوابی نداشت الان فقط میخواست جیمین تسلیم بشه اما تسلیم چی؟ یا کی؟! تهیونگ پوزخندی زد
تهیونگ: بخاطر بچه بازیات زندگی یکی دیگه رو خراب نکن مخصوصا اگر قرار نیست کنارش بمونی
جونگکوک تصمیم گرفت به حرفای تهیونگ اهمیتی نده و به بازی کردن با جیمین ادامه بده در هر صورت بازی هیجان انگیزی بود
*

یونگی و جین نگاه از تلویزیون گرفتن و به جیمین نگاه کردن که نگاهش محو صفحه گوشیش بود
جین: هی کیدو تلفنتو جواب نمیدی؟
جیمین به جین و یونگی نگاه کرد و سرش رو به معنی نه تکون داد، این صدمین بار بود که سولی زنگ میزد و جیمین جواب تماسش رو نمیداد یک هفته از روزی که فهمیده بود سولی چیکار کرده میگذشت توی این یک هفته خیلی فکر کرده بود به رابطش با سولی به علاقش به سولی و همه کارهایی که کرده اما تمام افکارش بهش میگفتن این رابطه یک طرفه و بی فایدست این جیمین بود که این رابطه رو حفظ کرده بود! این اشتباه بود قبل از هر کس و هر چیزی جیمین به خودش صدمه میزد پس باید تمومش میکرد
توی این یک هفته از جونگکوک خبری نداشت طبق گفته خودش رفته بود جیجو برای دیدن فن هاش یونگی توی توییتر چندتایی فیلم از جونگکوک بهش نشون داده بود و جیمین برای اولین بار درک کرد که چقدر جونگکوک معروفه و این کمی ترسناک بود
جیمین یک بار اسم جونگکوک رو توی یوتیوب سرچ کرد و با تشکر از یوتیوب از اون به بعد دائم فیلمهایی از جونگکوک رو بهش پیشنهاد میداد، جیمین اوایل کنجکاویش رو پنهان میکرد و خودش رو بی تفاوت نشون میداد اما اولین فیلمی که از جونگکوک نظرشو جلب کرد عنوان بانیه کیوت رو داشت و جیمین با دقت فیلم ده دقیقه ای رو نگاه کرد در نهایت تنها تونست لبخندی به شیطنت های جونگکوک بزنه کم کم دیدن فیلمهای جونگکوک براش یه جور عادت شد و بین استراحت هاش قبل از دیدن مریضها یکی از فیلمهای بامزه یا شیرین جونگکوک رو که فنهاش ادیت کرده بودن میدید، نمیدونست چرا! و نمیخواست که بدونه چرا! ولی سرحالتر و پر انرژی تر به کارش ادامه میداد
جین دستی روی شونه جیمین گذاشت و جیمین حرفی که میخواست رو زد
جیمین: میخوام با سولی بهم بزنم
یونگی چاپستیکش از دستش افتاد روی میز
یونگی: ها؟!
جین حرفی نزد اما با چشمهای گرد شده و دهن o شکل به جیمین زل زد، یونگی غذای توی دهنش رو به سختی قورت داد و گفت: اتفاقی افتاده؟
جیمین سرش رو تکون داد
جیمین: انی میدا(نه، هیچی)!
جین با همون قیافه گفت: چینجا؟ میخوای باور کنیم؟ حتما یه چیزی شده
یونگی سرش رو تکون داد و جدی گفت: یاا جیمینا! سولی حتما یه کاری کرده بگو چی شده!
جیمین غذاش رو کناری گذاشت، به ساعتش نگاه کرد و خیلی خونسرد گفت: انیو (نه) گفتم که چیزی نشده شما هم زیاد جدی نگیرید! الانم باید برم بخش پذیرشها ببینم بیمار جدید دارم یا نه
جیمین نمیخواست ازش سوالی بپرسن پس اون دو رو با کلی سوال تنها گذاشت
جین: دختره احمق گند زده مطمعنم
یونگی چاپستیکش رو برداشت و گفت: اوهوم خیلی تابلوئه که گند زده ولی جیمین میخواد دریا رو آروم جلوه بده که ما دوتا نریم دونه دونه موهاشو بکنیم
جین ناراحت مشتی به میز کوبید که یونگی ترسید و عصبی گفت: یاااا هیونگ! ترسیدم
جین: فردا شیفت داری؟
یونگی کمی فکر کرد و گفت: نه ولی امشب شیفتم تا فردا صبح
جین خوشحال گفت: عالیه منم فردا شیفت ندارم پس فردا از عصر میریم پیشش تا شبِ فیلم بزاریم
یونگی بی میل سرشو تکون داد
یونگی: فقط بخاطر اینکه خوشحالم اون دختره رو ول کرده وگرنه از این چیزا خوشم نمیاد
جین خندید و گفت: منم ولی بین خودمون باشه
*
جیمین ناراحت در خونه رو باز کرد و روی نزدیکترین صندلی نشست خیلی خسته بود اما بیشتر از هر چیزی ناراحت بود نه بخاطر اتفاقی که با سولی افتاده بود بلکه بخاطر مریضش، امروز یکی از مریضهاش بخاطر افسردگی شدید خودکشی کرده بود جیمین تمام تلاشش رو کرد تا به اون کمک کنه بلکه بتونه راه بره اما مریضش وقتی فهمید برای همیشه ویلچر نشین شده دست به خودکشی زد، جیمین خدا رو شکر میکرد که تونستن نجاتش بدن اما صحنه بدی بود، جیمین زیاد از این بیمارهای افسرده دیده بود ولی هیچ وقت نمیتونست بی تفاوت بودن رو یادبگیره
چشمهاش رو بست و نفس عمیقی کشید
جیمین: خدای من چه روز بدی بود
صدایی نزدیک به گوشش گفت: یه فنجون قهوه میخوای؟
جیمین ترسید و چشمهاش رو سریع باز کرد، با دیدن جونگکوک حسابی جا خورد
جیمین: کی برگشتی؟
جونگکوک لبخند زد سفر بهش ساخته بود و حسابی پر انرژی بنظر میرسید
جونگکوک : دیروز
جیمین ابرویی بالا داد از اونجایی که دیروز برنگشته بود خونه عادی بود که بی خبر باشه
جونگکوک: قهوه؟ برای یه روز بد خوبه
جیمین سرش رو به معنی نه تکون داد
جیمین: دو روزه نخوابیدم میخوام یکم بخوابم
جیمین بلند شد تا سمت اتاقش بره که جونگکوک سریع جلوش ایستاد
جونگکوک: یه لیوان شیر گرم؟
جیمین خواست بگه نه ولی نگاه جونگکوک باعث شد نتونه ردش کنه پس سرش رو به علامت تایید تکون داد
جیمین: میرم یه دوش بگیرم
جونگکوک نگاه خاصی به جیمین انداخت و گفت: تا تموم میشی منم شیرو گرم میکنم
جیمین نگاهشو گرفت، سرش رو تکون داد و تن خستشو بی رمق تو اتاق و بعد یک راست به حموم کشوند به محض اینکه توی وان آب گرم دراز کشید حس آرامش تمام وجودش رو در بر گرفت
یک ربع بعد در حالی که حوله کوچیکی رو دور پایین تنش بست بود از حموم بیرون اومد اما وقتی پاش رو توی اتاق گذاشت نگاهش توی نگاه جونگکوک گره خورد که روی تخت نشسته بود و با چشمای گرد شده بهش زل زده بود جیمین نمیدونست چکار کنه یا چی بگه اما نگاه جونگکوک معذبش کرده بود جیمین به جونگکوک زل زد که چطور نگاهشو از چشمای جیمین گرفت و به سینه برهنش و بعد شکم و وقتی نگاهش به حوله دور کمر جیمین رسید لپهاش گل انداختن، جیمین آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد جدی بنظر برسه(چیزی نیست اون یه پسره تو هم یه پسری عادی برخورد کن مثل وقتایی که جین یا یونگی پیشتن) جیمین نگاه از لپهای سرخ جونگکوک گرفت و بی توجه به نگاه سنگین اون سمت اتاق لباسش رفت و به محض داخل شدن در رو پشت سرش بست، دستش رو روی قلبش گذاشت خیلی تند میزد و جیمین تازه متوجه شده بود چقدر بهم ریخته، آروم زمزمه کرد
جیمین: فاک چرا اینجوری شدم! چرا تو اتاق منه؟ چرا اونطوری نگاهم میکنه؟ خدای من!
جیمین دستی توی موهای خیسش کشید و اونها رو عقب داد سریع لباس راحتی پوشید و وقتی برگشت به اتاق جونگکوک رو دید که به زمین زل زده بود
جیمین سرفه ای کرد تا جونگکوک از خیالاتی که جیمین نمیخواست بدونه چیه دربیاد، جونگکوک لبخندی به جیمین زد و به شیری که روی میز گذاشته بود اشاره کرد
جونگکوک: زودتر بخورش تا یخ نکرده
جیمین سرش رو تکون داد و لیوان شیر رو برداشت و یه جا سر کشید و بعد با لبخند لیوان رو سر جاش گذاشت
جیمین: ممنونم الان بهتر میخوابم
جیمین روی تخت نشست و منتظر به جونگکوک نگاه کرد تا حرفی بزنه یا حداقل بره و اون کمی بخوابه، جونگکوک با قیافه سوالی به جیمین نگاه کرد: الان میخوابی؟ 
جیمین سرش رو تکون داد و جونگکوک به موهاش اشاره کرد
جونگکوک: میخوای برات خشکش کنم؟
جیمین ثانیه ای شوکه شد اما سریع با تن صدای عادی گفت: چیز مهمی نیست خودش خشک میشه هوا گرمه
جونگکوک اخم بامزه ای کرد و مستقیم سمت کمد لباس جیمین رفت و با یه حوله برگشت و بالای سر جیمین ایستاد، جیمین سرش رو بالا گرفت و به جونگکوک زل زد که حوله رو روی سرش انداخت و بی توجه به نگاه سردرگم جیمین آروم موهاش رو با حوله خشک کرد جیمین اولش راحت نبود ولی حرکت ملایم و آروم دستای جونگکوک کم کم آرومش کرد‌ در حدی که جیمین چند بار خمیازه کشید
‌جونگکوک حوله رو از روی سر جیمین برداشت و سریع ملحفه رو از روی تخت کنار کشید و چند ضربه به بالشت زد تا برای خواب نرم تر و  راحت تر باشه
جونگکوک: هیونگ بهتره دراز بکشی
جیمین مخالفتی نکرد و سریع سرش رو روی بالش گذاشت، چشمهاش رو بست وجونگکوک ملحفه رو روش کشید
قبل از اینکه جیمین خوابش ببره دست جونگکوک رو بین موهاش حس کرد آروم چشمهای خستش رو باز کرد و به لبخند جونگکوک دوخت، لبخند ملایم و آرومی داشت، جونگکوک چندین بار با دستش موهای جیمین رو عقب داد و هر بار که این کار رو تکرار میکرد جیمین تنها میتونست چشمهاش رو ببنده و از حس عجیبی که داشت لذت ببره، نوازش جونگکوک و خستگی و حالت نیمه خوابش حسابی جیمین رو از واقعیت دور کرده بود جونگکوک نوازشش کمی از ملایمت خارج شد اما جیمین متوجه نبود و غرق حسی که داشت بود، جونگکوک دسته ای از موهای جیمین رو کشید و جیمین بی اختیار نالید، جیمین آروم چشمهاش رو باز کرد و به جونگکوک که لبخند خاصی به لب داشت چشم دوخت، فکرش درست کار نمیکرد، میدونست که باید از جونگکوک بخواد بره و کمی بخوابه اما توان حرف زدن نداشت
جونگکوک خم شد و بی توجه به نگاه متعجب جیمین بوسه ای روی گونش زد
جونگکوک: خوب بخوابی هیونگ
جیمین حرفی نزد، در حالی که قلبش تند میتپید چند ثانیه به جونگکوک زل زد و بعد چشمهاش رو بست و خوابید
روز بعد تا بعد از ظهر جونگکوک از اتاقش بیرون نیومد یعنی جیمین اینطور فکر میکرد و از اونجایی که کنجکاو نبود پس از آجوما سراغش رو نگرفت و به کارهاش رسیدگی کرد
بعد از ظهر وقتی جین و یونگی با کلی حله حوله پیداشون شد جیمین حسابی جا خورد، تنها چیزی که بهش فکر نکرده بود سولی بود ولی دوستاش برای دلداری دادن به اون اومده بودن پس جیمین تنها تونست کنار اونها بشینه و به فیلم خنده داری که جین انتخاب کرده بود بخنده تا اینکه در خونه باز شد و جونگکوک همراه دوستاش وارد خونه شدن، یونگی و جین ناباورانه به دوستای جونگکوک خیره شده بودن و جیمین میدونست بعدا قراره کلی به خدمتش برسن که چرا حرفی از نامجون و تهیونگ نزده
جونگکوک لبخند زد و گفت:آم! هی سلام
قبل از اینکه بقیه حرفی بزنن جیمین با اخم ریزی که روی صورتش بود و گفت: بیرون بودی؟!!
جونگکوک سرش رو تکون داد و جیمین حرفی نزد تنها برای نامجون و تهیونگ سری به معنی سلام تکون داد
جین: سلام جونگکوکا
جونگکوک لبخند گنده ای زد معلوم بود از جین خوشش اومده
جونگکوک: هیونگ خوبی؟
جونگکوک نگاه از جین که سرش رو تکون میداد گرفت و به یونگی که هنوز تو شوک بود نگاه کرد و متوجه شد دوستهاش رو معرفی نکرده
جونگکوک: آم اینا دوستامن نامجون هیونگ و تهیونگ
یونگی سرش رو تکون داد
یونگی: میشناسمشون!
یونگی رو به جین کرد و گفت: تهیونگ همون که تو فیلم هوارانگ بازی کرده
جیمین به تهیونگ که با غرور لبخند میزد نگاهی کرد
یونگی: نامجون هم همون رپره که...
جین بین حرف یونگی پرید و گفت: میدونم همونی که نصف بیشتر آهنگاش تو مموریه گوشیته! و هر روز رو دور تکرار میزاری!
جیمین این بار به نامجون نگاه کرد که حالت چهرش فرقی نکرده بود
یونگی یکی از اون لبخندای کمیابش رو زد و گفت : من مین یونگیم
و جین دستش رو تکون داد
جین: سئوک جین
نامجون و تهیونگ لبخندی زدن و هر چهارتا با هم دست دادن
جین: آم ما شب فیلم داریم میخواید همراه ما فیلم ببینید؟ البته اگر کاری ندارید
جونگکوک به جیمین که حالا سرش رو پایین انداخته بود نگاه کوتاهی کرد و بعد به تهیونگ و نامجون تا ببینه موافقن یا نه
تهیونگ به جیمین اشاره کرد و زیر لب آروم گفت: من نمیخوام با این پسره یه جا باشم
جونگکوک لگد آرومی به پای تهیونگ زد تا ادامه نده
جونگکوک: نامجون هیونگ؟ موافقی؟
جیمین سریع به نامجون نگاه کرد که لبخند جذابی تحویل جونگکوک داد و بعد سرش رو به معنی باشه تکون داد، تهیونگ دلخور گفت: چرا از من نمیپرسی؟
جونگکوک زبونش رو در آورد و برای تهیونگ شکلک بامزه ای درآورد و بعد بی توجه به غرغر اون نگاهی به جیمین کرد که حالا داشت با اخم بهش نگاه میکرد
جین: بشینید، داریم فیلم سه کله پوک رو نگاه میکنیم دیدید؟
یونگی و جین تصمیم گرفتن فیلم رو به عقب برگردونن تا همه باهم تماشا کنن، نامجون و تهیونگ کنار هم نشستن و جونگکوک سریع کنار جیمین نشست و نگاه چپ چپ تهیونگ رو جدی نگرفت، جیمین توی سکوت به صفحه تلویزیون زل زده بود و گاهی به صحنه های مسخره یا حرفای جین میخندید اما همه این راحتی وقتی از بین رفت که جونگکوک بهش تکیه داد و دستش رو روی پاش گذاشت در حالی که تظاهر میکرد حواسش نیست، جیمین مثل کسی که روح دیده یخ کرده و بی حرکت شد، بوسه دیشب جونگکوک که تا الان نمیخواست بهش فکر کنه یادش اومد و آب دهنش رو قورت داد
نیم نگاهی به جونگکوک انداخت که حسابی غرق فیلم بود و بعد به پسرا نگاهی کرد، وقتی تهیونگ رو دید که با خنده رو نامجون افتاده بود و جین با خنده پشت سر هم روی شونه یونگی که حسابی عصبی بود میکوبید نفس عمیقی کشید اینکه اونها تنها کسایی نبودن که بهم نزدیک بودن خوب بود، جونگکوک دستش رو کنار کشید تا کمی پاپکورن برداره و جیمین کاملا حس  راحتتری بهش دست داد

( پسرا بعد از تموم شدن فیلم رفته بودن و جیمین خسته سمت اتاقش راه افتاد تا زودتر بخوابه که
جونگکوک جلوش رو گرفت و گفت: هیونگ الان ساعت یازده و نیمه میشه یه چند دقیقه باهم بشینیم و یکم حرف بزنیم؟
جیمین متعجب سرش رو به معنیه چیه تکون داد
جیمین: درباره چی حرف بزنیم؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت
جونگکوک: هر چیزی میتونه باشه فقط یکم حرف بزنیم راستش ما فرصت نکردیم با هم حرف بزنیم و کمی همدیگرو بشناسیم
جیمین نگاه دو دلی به چشمای مظلوم جونگکوک انداخت و خواست مخالفت کنه اما جونگکوک سریع دستش رو گرفت و اونو سمت کاناپه کشید و مجبورش کرد تا کنارش بشینه در حالی که دست جیمین توی دست جونگکوک بود گفت: میشه از خودت بگی؟
جیمین نگاه کوتاهی به دستش کرد که توی دست جونگکوک بود (خدای من دستاش بزرگتر از دستای منه!) جیمین آهی کشید و گفت: چرا میخوای منو بشناسی؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و لبخند خرگوشی زد و مشغول بازی با دست جیمین شد
جونگکوک: ما باهم زندگی میکنیم عادیه بخوام بهتر بشناسمت
جیمین سرش رو تکون داد و گفت: باید دقیقا از چی حرف بزنم؟
جونگکوک لبخند به لب گفت: میدونم که دکتری تو هم میدونی من خوانندم من میدونم سبک زندگیت چطوره و فکر میکنم تو هم سبک‌منو میدونی
جیمین سرش رو به معنی نه تکون داد و جونگکوک لبخند زد
جونگکوک: سبک زندگیه تو سبک ایده آل منه هیونگ
جیمین چشمهاش رو تو کاسه چرخوند، جونگکوک چشمهاش رو ریز کرد و با شوخی ضربه ای روی بازوی جیمین زد، جیمین به ساعت اشاره کرد
جیمین: وقت خوابه بهتره بریم بخوابیم وقت داریم بعدا حرف بزنیم
جونگکوک سریع گفت: میشه قبلش یه چیزی رو جواب بدی؟
جیمین خسته سرش رو تکون داد میدونست اگر مخالفت هم بکنه جونگکوک اهمیتی نمیده
جونگکوک بیشتر به جیمین نزدیک شد که باعث شد خواب از سر جیمین بپره
جونگکوک: یه چیز منفی و یه چیز مثبت درباره ظاهر من بگو
جیمین گنگ سرش رو کمی کج کرد
جونگکوک: من اخم کردنتو دوست ندارم ولی..
جونگکوک مکث کرد و لبش رو به دندون گرفت در حالی که تو چشمای جیمین زل زده بود با تن صدای خاصی گفت: لباتو ‌دوست دارم
جیمین برای چند ثانیه نفسش رو حبس کرد جونگکوک نباید اینجوری میگفت، نه کلا نباید اینو میگفت! جیمین نگاه پرسشگرش رو به جونگکوک انداخت و جونگکوک سریع گفت: حالا تو بگو
جیمین کمی فکر کرد
جیمین: درباره ظاهر چیزی ندارم که بگم ولی وقتایی که حاضر جوابی یا پرویی میکنی رو‌ دوست ندارم
جونگکوک لبخند معنی داری زد و گفت: و چی رو دوست داری؟
جیمین چند بار دهنش رو باز کرد تا حرفی بزنه اما هربار حس کرد صداش درنمیاد از طرفی جونگکوک بیش از اندازه بهش نزدیک شده بود تا اینکه جونگکوک دستش رو روی دست جیمین گذاشت
جونگکوک: هیونگ؟
جیمین نفس کلافه ای کشید
جیمین: جونگکوک چرا داری اینکارو میکنی؟
جونگکوک نگاه مظلومی به جیمین انداخت
جونگکوک: من که کاری نکردم فقط میخوام بدونم! فکر نمیکنم چیز عجیبی باشه هوم؟
جیمین کلافه سرش رو تکون داد باید زودتر یه چیزی میگفت و میرفت
جیمین: طرز لباس پوشیدند؟
جونگکوک چشمهاش رو ریز کرد و گفت: از من سوال نکن! و لطفا راستش رو بگو
جیمین دستی توی موهاش کشید
جیمین: تا نگم بی خیال نمیشی نه؟
جونگکوک لبخند شیطونی زد و جیمین کلافه تر از قبل ولی با تن صدای ضعیفی گفت: چشمات وقتی خط چشم میکشی و! و لبات، الان اگر سوالی نمونده میخوام برم بخوابم
جونگکوک خندید و سریع تو بغل جیمین نشست، دستهاش رو دور گردن جیمین انداخت و تو چشمای گرد شده از تعجب جیمین زل زد 
جیمین: خدای من جونگکوک چکار میکنی؟
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و دستش رو آروم‌روی پشت گردن جیمین کشید، جیمین آب دهنش رو قورت داد
جونگکوک: هیچی فقط میخوام از فاصله نزدیکتری به لبات نگاه کنم تو هم چشمام و لبامو ‌دوست داری همین کارو کن
جیمین کلافه گفت: جونگکوک خواهش میکنم از روی پاهام بلند شو
جونگکوک با خنده فاصلش رو از صورت جیمین کمتر کرد و در حالی که به لبای جیمین زل زده بود لباش رو با عشوه خیس کرد و انگشتای کشیدش  رو توی موهای جیمین فرو کرد و‌ کمی کشید جیمین بی اختیار نالید و جونگکوک لبخند شیطونی زد
جونگکوک: میخوای لبامو لمس کنی؟
جیمین حرفی نزد و به لبای جونگکوک چشم دوخت
جونگکوک سریع لبش رو روی لب جیمین گذاشت و شروع کرد به بوسیدنش یه بوسه خیلی هات و خشن و همزمان باسنش رو روی پایین تنه جیمین میکشید که باعث شد جیمین کاملا از خود بی خود بشه، جیمین دستش رو توی موهای بلند جونگکوک فرو کرد ولی قبل از اینکه بتونه جونگکوک رو ببوسه صدای جونگکوک توی گوشش پیچید)
جونگکوک: هیونگ! هیونگ بیدار شو الان وقت خواب نیست!
جیمین شوکه چشمهاش رو باز کرد! نه امکان نداشت یعنی همش خواب بود؟ به جونگکوک نگاه کرد که جور خاصی بهش نگاه میکرد
جونگکوک: میخوای بری یه آبی به صورتت بزنی؟
جونگکوک با نگاهش به جایی اشاره کرد و جیمین به جایی که اشاره کرده بود نگاهی انداخت و کاش نگاه نمیکرد
جونگکوک: فکر کنم تو خواب یکم هیجان زده شدی بهتره قبل از اینکه هیونگا بفهمن یه فکری براش بکنی!
جیمین میدونست صورتش سرخ شده ولی اخم کرد و در حالی که سعی داشت به روی خودش نیاره گفت: سرت به کار خودت باشه
و بعد با عجله بدون نگاه کردن به پشت سرش یه راست توی دستشویی رفت
جیمین: همینو کم داشتم که خواب جونگکوک رو ببینم
جیمین به آلتش نگاهی کرد و عصبی گفت: چرا اینجوری شدم!
یاد  قسمت آخر خوابش افتاد، لبای جونگکوک! دستاش توی موهاش و باسنش که روی آلت جیمین کشیده میشد! جیمین آب دهنش رو قورت داد و آروم نالید میخواست جونگکوک رو ببوسه و دستش رو روی تنش بکشه روی باسنش و اونقدر اینکارو ادامه بده تا ارضا بشه
جیمین به مایع گرمی که روی دستش ریخت نگاه کرد و شوکه گفت: فاک من دارم چه غلطی میکنم! چرا اینجوری شدم؟ چرا دارم به جونگکوک فکر میکنم خدای من نه نه من دارم به یه مرد فکر میکنم!
جیمین سریع دست و صورتش رو شست و توی آینه به خودش خیره شد
جیمین: به خودت بیا خواهش میکنم نمیبینی اون هدفش همینه تو یه استریتی پس گولشو نخور
وقتی جیمین برگشت فیلم به آخراش رسیده بود، آروم سر جاش نشست و به صفحه تلویزیون زل زد که صدای خیلی آروم جونگکوک باعث شد جیمین بهش نگاه کنه جونگکوک لبخند بامزه ای روی لباش نشسته بود
جونگکوک: هیونگ؟
جیمین سرش رو سوالی تکون داد و ناخودآگاه به پسرا نگاهی کرد که حواسشون به فیلم بود و باز به جونگکوک نگاه کرد
جونگکوک: مثل سنگ سفتی منظورم اینه خیلی خشک نشستی میشه یکم راحت تر بشینی میخوام بهت تکیه بدم ولی اینجوری گردنم درد میگیره
جیمین لبخند آبکشیده ای زد آخرین چیزی که میخواست نزدیکیه جونگکوک به اون بود! وای اگر جونگکوک میفهمید دو دقیقه پیش با خیال اون ارضا شده! جیمین آهی کشید و سعی کرد عضله هاش رو که بی اختیار سفت شده بودن رو کمی شل کنه اما وقتی جونگکوک سرش رو نزدیک به سینش گذاشت و  آروم انگشتش رو روی انگشتای جیمین کشید جیمین باز به حالت قبل برگشت
جونگکوک سرش رو بالا گرفت تا به جیمین  نگاه کنه جیمین آب دهنش رو قورت داد (خیلی نزدیکه خیلی نزدیکه لعنتی من چرا قلبم تند میزنه! معلومه وقتی اینقدر نزدیکه در حدی که همین الان میتونم خم بشم و راحت اونو ببوسم بایدم اینقدر بهم بریزم! اما نه! جیمین آروم باش وگرنه باز اون لعنتی خودشو از زیر شلوارت نشون میده و اونموقع جونگکوک حتما میفهمه بخاطر اون هیجان زده شدی) جیمین عصبی بخاطر فکرش چشمهاش رو محکم بست و نفس کلافه ای کشید، صدای جونگکوک مجبورش کرد چشمهاش رو باز کنه
جونگکوک: اگر راحت نیستی میخوای برم اونطرف بشینم؟
جیمین میتونست بگه آره ولی بی اختیار سرش رو به معنی نه تکون داد ولی توی دلش به خودش فحش داد، جونگکوک لبخند قشنگی زد و انگشتهاش رو بین انگشتای اون قفل کرد جیمین سعی کرد تب سردی که روی پیشونیش نشسته بود رو نادیده بگیره یا این نزدیکی و دستهای توی هم قفل شدشون یا افکارش و بدنش که واکنشش به کارهای جونگکوک نرمال نبود! سعی کرد حواسش رو به ادامه فیلم بده نه جونگکوک
وقتی فیلم تموم شد جونگکوک از جیمین فاصله گرفت و هر دو بعد از نیم ساعت دوستهاشون رو بدرقه خونه هاشون کردن هر چند جین اصرار داشت تا صبح بمونن و فیلم ببینن ولی بی میلی یونگی مجبورش کرد کوتاه بیاد
وقتی همه رفتن جیمین و جونگکوک پذیرایی رو کمی مرتب کردن تا مبادا آجوما بعدا سرشون غر بزنه، وقتی کارشون تموم شد جیمین با یه شب بخیر سمت اتاقش رفت که جونگکوک سریع جلوش رو گرفت
جونگکوک: چرا ازم فرار میکنی؟
جیمین لبخند ماسیده ای زد
جیمین: من ازت فرار نمیکنم دارم میرم بخوابم! خستم!
جونگکوک عصبی گفت: هیونگ!
جیمین کلافه گفت: خدای من جونگکوک اینقدر منو هیونگ صدا نکن!
جونگکوک متعجب گفت: اما من خوشم میاد هیونگ صدات کنم و تو خودت گفتی احترام تفاوت سنی رو نگه دارم
جیمین موهاش رو عقب داد و جونگکوک غمگین گفت: چرا اینقدر از من بدت میاد؟
جیمین آهی کشید
جیمین: من ازت بدم نمیاد
جونگکوک عصبانی شد و گفت: دروغ نگو تو چون من یه همجنسگرام ازم بدت میاد حتی وقتی کنارت نشسته بودم سعی میکردی ازم فرار کنی!
جیمین توی چشمای جونگکوک زل زد و شروع کرد به خندیدن اگر جونگکوک میفهمید جیمین چه غلطی کرده!  اما نه اینا بازی جونگکوک بود! جیمین وقتی خندش تموم شد شروع کرد به قدم برداشتن سمت جونگکوک، جونگکوک اول حرکتی نکرد اما وقتی دید جیمین نگاهش عصبانیه شروع کرد به عقب عقب رفتن
جونگکوک: ه_هیونگ؟!
جونگکوک پشتش به دیوار خورد و جیمین لبخند ترسناکی زد از لبخندهایی که موقع پیروزی میزد
جیمین دست جونگکوک رو گرفت و بالای سرش نگه داشت
جیمین: با من بازی نکن جونگکوک
جونگکوک سوالی گفت: چه بازی؟
جیمین اخم کرد و گفت: خیلی خوب منظورمو میدونی!
جیمین تو چشمای جونگکوک زل زد
جیمین: نمیدونم بخاطر اینه که ناراحتت کردم یا حرف بدی زدم یا میخوای به کسی چیزی رو ثابت کنی ولی من احمق نیستم میتونم ببینم که عمدا کاری میکنی من تحریک بشم
جونگکوک آب دهنش رو قورت داد و جیمین نگاهش روی لبای جونگکوک یخ زد، لبای سرخ و براق جونگکوک! جیمین عصبانی از فکرش تو صورت جونگکوک داد زد : من بازیچه تو نمیشم من اسباب بازی تو نیستم
جونگکوک نفس عمیقی کشید و گفت: تو فکر میکنی من بازی میکنم؟
جیمین نگاه گنگش رو تو نگاه جونگکوک دوخت و جونگکوک خندید
جونگکوک: هیونگ! من دوست پسر دارم
جیمین چشمهاش از تعجب گرد شد
جیمین: چ_چی؟ چی داری؟
جونگکوک: من دوست پسر دارم و مطمعن باش باهات بازی نمیکنم من فقط میخوام دوستای خوبی باشیم همین
جیمین شوکه دست جونگکوک رو رها کرد و ازش فاصله گرفت، این واقعیت که اون گیه و به طبع باید دوست پسر هم داشته باشه مثل سیلی تو صورت جیمین کوبیده شد، اما این که جونگکوک دوست پسر داره مگه عالی نیست؟ پس این یعنی جیمین دچار توهم شده و جونگکوک اصلا دنبال دردسر نیست! یعنی بازی درکار نیست پس باید جیمین خوشحال باشه! جیمین لبخند دندون نمایی زد
جیمین: واو! باید زودتر بهم میگفتی! متاسفم جونگکوک من_من راجع بهت اشتباه کردم
جونگکوک لبخند مهربونی زد
جونگکوک: اشکالی نداره هیونگ، ام الان دوستیم؟ همه چیز حل شد؟
جیمین خوشحال سرش رو تکون داد و جونگکوک با لبخند به در اتاقش اشاره کرد
جونگکوک: پس بریم بخوابیم دیر وقته
جیمین سرش رو تکون داد و جونگکوک بدون اینکه لحظه ای رو تلف کنه به اتاقش رفت
___
اینم یه پارت طولانی😊❣️

Continue Reading

You'll Also Like

11.8K 1.1K 7
وانشات های درخواستی که تو پیج fanfiction.27 در اینستاگرام گفتید
223K 18.8K 40
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
1.8K 367 20
جیمین ،پسری که از ۵سالگی توسط پدرش در حال شکنجه بوده ،اما بالاخره خداوند فرشته نجاتی رو به سمتش فرا میخونه. کوک،پسری که تصمیم داره انتقام مرگ پدرش رو...
73.9K 8.2K 90
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...