Love Or Fame?! - Z.M

By reyhne

75.2K 3.6K 1K

'بیا دنیای رنگین‌کمونی رو پاک؛ و با رنگ‌های عشقمون ترسیم کنیم! عشق ما فراتر از شُهرتمونه بیبی. More

27
28
29
30
31
33
34
35
36
37
38
39
40/LastPart

32

1.6K 252 65
By reyhne

زین یکم خودش و روی مبل جلوتر کشید و دستش و زیر چونه‌ش زد. لیام مبل بغلی نشسته بود و رومئو وسط حال درحال ماشین بازی کردن بود و صداهایی از خودش درمیاورد و خودش و جای اون اشیا می‌ذاشت.

"خب.. واقعا نمی‌دونم"

لیام لب‌هاش رو به پایین کشید و به برگه توی دستش نگاه می‌کرد.

"این اسم‌ها قشنگ‌ن. ولی انتخاب سخته"

لیام کامل به مبل تکیه داد و برگه رو روی میز گذاشت. زین مجدد برگه رو برداشت و به اسم‌هایی که برای بند انتخاب کرده بودن نگاهی انداخت.

"ارائه‌دهنده روح؟"
(Soul provider?)

لیام ابرو‌هاش رو بالا انداخت و به اسم‌ فکر کرد. زین لبخند دندون‌نمایی زد.

"این لعنتی عالیه و تو چند دقیقه‌س داری روشون فکر می‌کنی؟"

"واقعا انتخاب سخته! این اسم لعنتی می‌خواد تا آخر عمر ما دنبالمون باشه"

"من ارائه‌دهنده روح رو دوست دارم"

"هرچی تو بخوای"

زین لبخند زد و لیام هم.

-

"بشینید پسرا"

لیام و زین روی صندلی‌های قبلیشون نشستن. رومئو باز روی پاهای زین نشست و سرش و شونه‌ش تکیه داد و به سایمون خیره بود.

"من با منیجرهاتون صحبت کردم. انگار چندتا کار تموم نکرده باهاشون دارید"

رومئو کم‌کم داشت خوابش می‌گرفت. به زور خودش رو نگه داشته بود تا با شیطنت نکردنش از پدرش جایزه بستنی بگیره.

"من ازشون خواستم تا کار رو به من بسپرن، منیجر زین قبول کرد.. اما منیجر لیام به کلی مخالفت کرد و یه‌جورایی باید دوتا منیجر داشته باشی. برات سخته. اما کارت که با شریل تموم بشه دیگه مشکلی نمیمونه"

لیام‌ با سر تاکید کرد و انگشت‌هاش رو توی هم قفل کرد.

"از آهنگ‌نویس آشنایی که دوست من حساب میشه، لیریکی براتون آماده کردیم.. هروقت آماده بودید میریم استدیو و درمورد موزیک ویدئو صحبت میکنیم"

-

"میشه نریم خونه زینی؟"

رومئو حینی که بستنیش رو می‌خورد سرش رو سمت زین که درحال رانندگی بود برگردوند. زین لبخند زد.

"البته که میشه. دوست داری کجا بریم؟"

"شهربازی"

رومئو با ذوق گفت و زین توی خیابون اصلی پیچید.

به گفته‌ی منجیر لیام؛ امروز باید با شریل بیرون دیده میشدن و رومئو ترجیه داده بود با زین وقت بگذرونه.

از پله‌های ترن پایین اومدن، بالافاصله فن جدیدی روبه‌روشون ظاهر شد زین با مهربونی درحالی که رومئو روی شونه‌هاش نشسته بود لبخند زد و با فن عکس انداخت.

شروع کرد به سمت در خروجی قدم برداشتن؛ همزمان گوشی درحال ویبره‌ش رو درآورد‌. با دیدنش اسمش لبخندی زد و کنار گوشش گذاشت.

"زین؟"

"سلامت کجاست؟"

لیام آروم خندید.

"نمک نشو چرا خونه نیستی؟ دیر وقته"

"رومئو شهربازی رو ترجیه داد.. داریم برمیگردیم"

رومئو با شیطنت دست‌هاش رو روی چشم‌های زین گذاشت.

"رومئو..."

با تحکم گفت چون نمی‌تونست جلوش رو ببینه. پس دستش و روی لپ‌های زین گذاشت.

"حالتون خوبه؟"

"خوبیم.. اگر رومئو اجازه بده"

رومئو درحالی که انگشتش و توی گوش زین می‌کرد بلند خندید. زین هم همراهش خندید و زین تماس رو قطع کرد.

"پسر مو مشکیه میاد؟"

با صدای شریل سرش رو بالا گرفت و نگاهشون بهم گره خورد.

"اون پسر اسم داره! و آره.. میاد"

"اون حتی نمیتونه از خودش محافظت کنه... چجوری رومئو رو بهش سپردی؟"

لیام لحظه‌ای چشم‌هاش رو روی هم گذاشت.

"اگر نگران بچتی چرا خودت نمیبریش؟ میتونم شرط ببندم زین بهتر از تو ازش مراقبت میکنه"

"قبل از اینکه دوست پسرت بشه هم این حرفارو میزدی؟"

"دنبال چی‌ای؟"

شریل داشت کم‌کم اعصبانیش میکرد و لیام این و نمی‌خواست.

"جایگاهم"

لیام نفس عمیقی کشید.

"تو هیچ جایگاهی نداشتی که اون بخواد بگیره"

"جایگاهِ توی قلبت رو..."

"اون از اول هم برای زین بود و میمونه!"

لیام با تحکم گفت و اخم روی ابروهاش نشون میداد درحال کنترل کردن خودشه.

"دوستش داری؟"

شریل آروم پرسید و لیام چیزی نگفت، نمی‌خواست بیشتر از این خردش کنه.

"گفتم دوستش-"

"بس کن!"

فریاد لیام باعث شد حرفش نصفه بمونه، شریل کنترل رو محکم بین دست‌هاش فشار میداد.

"بابا؟"

صدای رومئو نفس‌های بلند لیام رو برید، وقتی برگشت رومئو رو روی شونه‌ی زین دید.

"چیزی شده؟"

زین با تردید پرسید، نمی‌خواست توی دعواشون دخالتی داشته باشه و این یه‌جورایی پرسیدن حال لیام بود.

"مهم نیست"

لیام آروم از بین مژه‌هاش به زین نگاه کرد. روی مبل نشست و رومئو از روی شونه‌ش پایین اومد. بالافاصله چشم‌هاش رو با مشتش مالید و معلوم بود خیلی خسته‌ست.

"وقت خوابه"

"نه بابا. من خوابم‌ نمیاد"

با ناله گفت.
زین لبخندی زد و بلند شد دست رومئو رو گرفت.

"باهم می‌خوابیم چطوره؟"

رومئو سری تکون داد و همراه زین از پذیرایی خارج شدن. لیام سمت شریل برگشت.

"ما دیگه درمورد این موضوع بحث نمیکنیم و تو اگر مشکلی باهاش داری میتونی بری خونه‌ی خودت"

از بین دندون‌هاش غرید، نمی‌تونست اجازه بده هرکی هرچی دوست داشت به زینش بگه. آروم در اتاق رو باز کرد و داخل رفت. رومئو درحال نشون دادن نقاشی جدیدش بود و لبخند روی لب‌هاش زین نشسته بود.

"زینی.. میشه امشب اینجا بمونی؟"

زین یکم به رومئو خیره شد و مسیر نگاهش و سمت لیام تغییر داد. لیام‌ با لبخند شونه‌ای بالا انداخت و اعلام بی‌مشکلی کرد.

فکر زین پیش آلیسا بود، اما سری تکون داد و رومئو با پیروزی مشت‌هاش رو به هوا پرتاب کرد. زین خندید و همزمان گوشیش رو از توی جیبش بیرون کشید و پیامی رو برای آلیسا فرستاد‌.

《من امشب خونه نمیام. غذا توی یخچال هست برای کارت و هات‌چاکلت‌های جدیدت توی کابینت بالاییه. خوب بخوابی و دوستت دارم》

گوشی رو روی میزتحریر اتاق لیام‌ گذاشت و به لیامی نگاه کرد که درحال خلاص شدن از لباس‌هاش بود.

رومئو سریع زیر پتو خزید و دست زین رو گرفت و توی تخت برد. زین سرش رو روی بالشت وسطی گذاشت و سمت رومئو خوابید که پشتش بهش بود. انگشت‌هاش رو بین موهای روشنش برد و مشغول نوازش بود.

از نظر رومئو؛ می‌تونست انگشت‌های زین رو به لالایی و داستان‌های کوتاهش ترجیه بده.

لیام آروم کنار زین خوابید و پتو رو روی هردوشون انداخت، از پشت لپش و روی لپ زین گذاشت، و دستش رو روی شکم زین گذاشت. زین‌ لبخند زد.

نفس‌های آروم رومئو و لب‌های پف کرده‌ش نشون از خواب عمیقش می‌داد. لیام سرش رو عقب برد و پشت گردن زین رو بوسید.

"همیشه دوست داشتم کسی که دوستش دارم رو کنار حاصل عشقمون داشته باشم، و حالا هردوش رو دارم"

لیام زمزمه‌وار حرف میزد، زین لبش رو گاز گرفت و انگشت‌هاش رو از بین موهای رومئو درآورد و برگشت سمت لیام و توی صورتش که با نور آباژور روشن شده بود، خیره شد‌. بینی‌هاشون بهم می‌خورد.

نگاه و انگشتش رو سمت سینه‌ی برجسته شده و شیو شده لیام برد و نقش‌های بی معنی روش کشید، لیام از بین مژه‌های زین که با هرپلک تکون می‌خوردن به چشم‌هاش خیره بود و توی ذهنش برای هزارمین بار تحسینش کرد.

"چی میکشی؟"

بخاطر رومئو زمزمه‌وار حرف میزدن.

"به تو مربوط نیست"

لیام بی‌صدا خندید و این کارش باعث شد نگاه زین روی چشم‌هاش ثابت بمونه. لیام آروم جلو رفت و محکم و باصدا روی لب‌هاش رو کوتاه بوسید. زین چشم‌هاش رو درشت کرد و با خنده انگشتش و روی لب لیام گذاشت، لیام هم همراهش خندید.

"نمی‌خوای لباسات و دربیاری؟"

لیام پرسید و دستش و روی پهلوی زین گذاشت.

"نه. راحتم باهاشون"

"اما من راحت نیستم!"

زین باز خندید. آروم از روی تخت بلند شد و لباس‌هاش رو یکی یکی درآورد و دوباره بین اون دوتا خوابید.

"فردا جولیا برای لباسای فشن‌شو میاد..."

زین سر تکون داد. قبل از اینکه بوسه‌ای روی گردن لیام بکاره؛ سرش رو به سینه‌ی لیام چسبوند و چشم‌هاش رو روی هم گذاشت‌.

-

"چقدر بهت بدم؟"

کلارا اخم کرد. این همه راه رو برای پول نیومده بود؛ برای عذاب‌وجدانی که به قلبش فشار میاورد حاضر بود.

"گفتم چقدر فاکی می‌خوای؟؟"

فریاد شریل عذاب‌وجدانش رو از یاد برد‌.

"برای پول اینجا نیس-"

"دهنت و ببند!!!!"

فریاد بلند شریل باعث شد حرفش توی گلوش گیر کنه. آب دهنش رو آروم قورت داد و نفس عمیق کشید.

"این همه سال عذاب‌وجدان فاکیت کجا رفته بود که الان یهو پیدا شد؟ منِ فلک‌زده کلی بهت پول دادم دهنت و ببندی! حالا که داری پولت و میگیری چرا باز گنده‌تر از دهنت حرف میزنی؟"

"اون بچه‌ی منه..."

آروم و با بغض گفت.

"تو فقط بدنیا آوردیش! دهن فاکیت و میبندی وگرنه به فاکش میدم!"

کلارا لب‌هاش رو بهم چسبوند و قطره اشکی راهیِ گونه‌هاش شد. از اول هم نباید وارد این بازی میشد.

"تقصیر تو نیست.. تقصیر بدنِ لعنتیِ منه که حتی برای کسی که دوستش داره تلاش نمیکنه. و تو‌‌.‌‌.. نمیزارم باعثش بشی!"

"شما.. هرکاری هم که بکنید‌‌.. زمان اجازه نمیده و اون و به سمت کسی که لایقشه پرت میکنه!"

کلارا نمی‌دونست چی میگه، اما بغض و حالات روحیش نمی‌تونستن جلوی زبونش رو بگیرن‌.

شریل پنجمین سیگارش رو بین لب‌هاش قرار داد و پوزخند زد، پاش رو روی اون یکی انداخت و خودش و به صندلی تکیه داد‌.

"از حدت نگذر‌. فقط بگو چقدر می‌خوای"

دود سیگارش رو سمت دختر جوان و زیبا فرستاد.

"پول نمی‌خوام. حتی از دور‌‌... فقط ببینمش"

اون دختر داشت روی مخش راه می‌رفت.

"از اون اول هم خامِ بدنت شدم! فکر میکردم تواناییش رو داری، و حتی لیاقت پول و زندگی‌ای که بهت دادم رو‌. نذار این چیزاییم که داری رو ازت بگیرم"

کلارا گونه خیسش و لمس کرد و سرش رو پایین انداخت‌. هیچجوره ممکن نبود پاره تنش رو ملاقات کنه، درسته که فقط برای اون نبود... اما قلبش پر می‌زد!

"در این‌باره با هیچکس حرف نمیزنی‌. تفهیم شد؟"

کلارا سرش رو تکون داد و چشم‌های قرمزش رو به دود ریه‌های اون زن دوخت‌. زندگیش رو مدیون شریل بود، اما تیکه‌ای از وجودش درحال نفس کشیدن توی این شهر بود. چطور تا الان بدون اون دوام آورده؟

"ده میلیون پوند میریزم به حسابت. تحمل کن تا ببینم میتونم کاری توی هالیوود برات دست و پا کنم. مدل؟"

با تردید پرسید و ته مونده سیگارش رو توی جاش له کرد‌.

"واقعا نیازی نیست. پول برام کافیه"

"اما لیاقت دردی که کشیدی رو داره"

"من باید از دوتا برادرام محافظت کنم... پدرم وظیفه مغازه رو به عهده گرفته و مادرم از مادربزرگم مراقبت میکنه. کسی جز من نیست تا محافظ برادرام باشه"

"هرجور راحتی. به کاری که دوست نداری مجبورت نمیکنم اما... دیگه تاکید نمیکنم!"

کلارا فینی کشید و موهای طلاییش رو پشت گوشش هدایت کرد‌.

"خیالتون راحت باشه"

"عالیه."

کلارا لبخند پر از بغضی روی لب‌هاش نشوند‌. هیچوقت اون نه ماهِ زندگیش رو فراموش نمیکنه‌.

"فقط‌‌‌... خیلی دوست داشتم بدونم چجوری اینکارو کردید..."

با تردید سوالش رو بعد از چهار سال پرسید و لبش رو گاز گرفت.

"اونش به تو مربوط نیست. سرت توی کار خودت باشه. فراموشش کن! چون خودمم همینکارو کردم"

کلارا به حرف‌های شریل سر تکون داد و همراهش از روی صندلی بلند شد.

"قهوه‌تون سرد شد!"

"نمیخورمش‌. ممنون بابتش‌، مراقب خودت هم باش"

شریل اشک کلارا رو که روی گونه‌ش سر خورد رو روی پوستش محو کرد‌. کلارا لبخندی زد و شریل رو تا در بدرقه کرد‌.

به محض بسته شدن در؛ گریه‌ش شدت گرفت. چیز زیادی نمی‌خواست، فقط دلش برای صورت کوچولوی اون بچه ضعف می‌رفت.

فقط می‌خواست پسرش و ببینه.

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

ارائه‌دهنده‌ روح(SoulProvider) آهنگیه که زین و لیام باهم نوشتنش ولی هیچوقت منتشر نشده.

Continue Reading

You'll Also Like

924 174 8
𝖥𝗂𝖼: 𝖶𝗁𝖺𝗍 𝖼𝗈𝗆𝖾𝗌 𝖺𝖿𝗍𝖾𝗋 𝗌𝗎𝗆𝗆𝖾𝗋 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖸𝖾𝗈𝗇𝗀𝗒𝗎 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖱𝗈𝗆𝖺𝗇𝖼𝖾 , 𝖲𝗅𝗂𝖼𝖾 𝗈𝖿 𝗅𝗂𝖿𝖾 , 𝖲𝗆𝗎𝗍...
694 110 7
تا کی باید درد و زجر رو تحمل کنم.... تا کی دووم میارم؟ بومگیو پسر دبیرستانی که نه دوستی داره نه چیزی برای از دست دادن. توی تاریکی مطلق دنیا گیر کرده...
124K 15K 61
Disguise ⛓🥀 جونگکوک، وارث گروهِ جئون. کسی که به اجبار پدربزرگش باید سر قرار‌های از پیش تعیین شده می‌رفت تا با ازدواجش بتونه به دنبال خودش وارث جدیدی...
24.3K 5.2K 57
[ کامل شده] مثل گلی که با تابستون و زمستون بسازه ، با گرما و سرمای زندگی ساختم ‌ تا فقط ناجیم رو ببینم. اما اون فقط یه پرتگاه عمیق بود . یه سیاهی مط...