Love Or Fame?! - Z.M

By reyhne

75.1K 3.6K 1K

'بیا دنیای رنگین‌کمونی رو پاک؛ و با رنگ‌های عشقمون ترسیم کنیم! عشق ما فراتر از شُهرتمونه بیبی. More

27
28
29
30
32
33
34
35
36
37
38
39
40/LastPart

31

1.7K 259 108
By reyhne

رومئو بین زین و لیام؛ روی صندلی چوبیِ زین نشسته بود و بستنیش رو با لذت تمام لیس می‌زد. بهش خیره مونده بود و گاهی نگاه‌ش‌ رو بالا می‌آورد و با زین و لیامی که درحال خندیدن و حرف زدن بودن مواجه می‌شد‌.

از محیط دور و اطرافش هیچی نمی‌فهمید؛ اون حتی مواد آبکیِ روبه‌روش رو به وسایل‌های بتمنش ترجیح می‌داد. حتی اگر خود بتمن هم جلوش حاضر می‌شد؛ قطعا به بستنی خوردنش ادامه می‌داد.

"اذیتم نکن لی.."

زین که با نیشگون لیام از بازوش؛ دردش گرفته بود با خنده و غر حرفش رو زد.

"بهم بوس نمیدی؟"

"دلم نمی‌خوا-"

با حرکت کردن انگشت‌های لیام توی گردنش؛ بلند خندید و سرش و کج کرد تا از قلقلک دادن لیام جلوگیری کنه.

"لیام! بسه..."

دست لیام رو سریع از توی گردنش پس زد. زین زبونش رو با شیطنت برای لیام تکون داد و لیام با خنده چشم غره رفت.

زین برای لحظه‌ای به رومئو خیره شد که چجوری به بستنی آب شده که روی دستش ریخته؛ زل زده. خم شد تا بتونه صورت رومئو رو ببینه.

"سوپرمن؟"

رومئو با لب‌های آویزون برگشت سمت زین.

"چیزی شده؟"

"بستنیم تموم شد!"

لب‌های کوچیک رومئو از بغض ساختگیش لرزید؛ معلومه که برای بار پنجم بستنی خواستن بهونه میاره! زین محکم رومئو رو بغل گرفت و قربون صدقه‌ش رفت.

"لبات و اونجوری نکن سوپرمنِ من.. قول میدم وقتی اومدی خونم واست کیک بپزم"

رومئو عاشق کاپ‌کیک‌هایی بود که فقط مخصوص رومئو بودن و لیام حق نداشت بخورتشون. سریع تغییر چهره داد و از روی صندلی بلند شد.

"واقعا زینی؟"

"آره عشقِ من..."

زین واقعا به لیام دوم اعتقاد کرده بود و این باعث می‌شد بیشتر دیوانه‌ی رومئو بشه.

"پس پاشید بریم.."

دست لیام و زین رو می‌کشید؛ البته که زوری نداشت اما بهونه‌ش جواب داده بود و این حس پیروزی بهش می‌داد.

"زینی.. تو قراره همیشه خونه‌ی ما‌ باشی؟"

رومئو درحالی که دست هردو رو گرفته بود و سمت ماشین قدم برمی‌داشت؛ سرش رو بالا گرفت و به زین خیره شد. اما زین به لیام نگاه کرد که نیشخند روی لب‌هاش نشسته بود.

"نه همیشه.. ولی آره. تو باهاش مشکلی داری؟"

زین دوست داشت رومئو رو از رابطه‌ای که بین خودش و لیام شکل گرفته بود خبر دار بشه. اما مطرح کردنش برای یه بچه‌ی چهارساله یکم سخته!

"تا وقتی کاپ‌کیکات و برام درست کنی هیچ مشکلی ندارم"

زین بلند خندید.

"پس تو فقط من و برای کاپ‌کیکام می‌خوای؟"

رومئو ریز خندید؛ البته که زین رو خیلی دوست داشت اما کاپ‌کیک‌هاش چیز دیگه‌ای می‌گفتن.

"کاپ‌کیکات و بیشتر از خودت دوست دارم. ناراحت نمیشی؟"

"نه عزیزم. هرچقدر که بخوای برات درست می‌کنم"

رومئو بلند ذوق کرد و زین و لیام‌رو وادار به خندیدن کرد.

-

زین آرد رو روی بینیِ لیام زد.

"اینجوری خوشگل‌تری"

رومئو با تمام وجودش خنده‌های قشنگش و به اون‌دو نشون می‌داد. لیام انگشتش و توی آرد برد و روی لپ زین ضربدر کشید.

"هی!"

"خودت خواستی..."

روی اون یکی لپش هم کشید.

"این بی انصافیه!"

لیام انگشتش و روی نقطه ضعف زین کشید؛ درست روی ترقوه‌ش. زین چشم‌هاش رو روی هم گذاشت و نفس حبس شده‌ش رو بی‌صدا بیرون داد.

"تو این و از کجا میدونی؟"

زین با حرص و خنده پرسید.

"حدس زدنش زیادی سخت نبود. همیشه سعی داری از لمس من دور باشه..."

لیام کنار گوش زین حرف زد. زین به خودش لعنت می‌فرستاد که لیام‌ اون و فهمیده.. جز آلیس هیچکس نقطه ضعفش رو نمی‌دونست و این یکم خجالت‌آور بود که انقدر ضایع رفتار کرده بود.

"عیبی نداره بیبی... کار باهاش زیاد دارم!"

انگشت لیام باز ترقوه‌ش رو لمس کرد و متوجه لرزش کوچیک بدن ظریف زین شد. نیشخندی روی لب‌هاش نشست.

"چی در گوشی باهم میگید؟"

رومئو با چشم‌های درشت شده پرسید. درحالی که نیشخند لیام هنوز روی لب‌هاش بود؛ کنار رفت و روی صندلی روبه‌روی اوپن نشست.

"داشتم بهش می‌گفتم چجوری نقشه بکشیم کاپ‌کیکارو ازت بدزدم"

رومئو پاهایی که از اوپن آویزون بود رو تند تند تکون داد و ابروهاش رو گره زد.

"نمی‌خوام. نمیدمشون"

زین خندید.

"همه‌شون ماله خودمن!"

رومئو با پیروزی با انگشتش به سینه‌ش اشاره کرد. لیام موهاش رو بهم ریخت.

"توله سگ"

"آره رومئو.. همه‌شون برای توئن"

لیام ابروهاش رو بالا داد‌.

"پس برای رومئوئن؟"

حق به جانب پرسید و زین خنده‌ش رو خورد.

"خب حالا... یکمم با بابا لیام تقسیمش کنیم.."

"نه نمیدم"

رومئو با پرروگی فریاد کشید. صدای فر توجه هرسه رو به خودش جلب کرد. رومئو سریع پایین پرید و با چشم‌های قلب شده و دست‌هایی که توی هم قفل شده بود؛ به فر خیره مونده بود.

زین دستکش مخصوصی که متعلق به آشپزخونه لیام بود رو دستش کرد؛ در فر رو باز کرد و کاپ‌کیک‌های وانیلی رو بیرون آورد. بویی که راه انداخته بود لیام رو به وجد می‌آورد. اما رومئو حاضر بود کاپ‌کیک‌های خوشمزه‌ش رو با پدرش تقسیم کنه؟

رومئو دنبال زین راه می‌افتاد و زین خنده‌ش گرفته بود. فکر نمی‌کرد انقدر خوشمزه باشن. قیف رو پر خامه‌های شکلاتی کرد و روی کاپ‌کیک به صورت دایره‌ای کشید.

رومئو دلش ضعف رفته بود و چشم‌های نگرانش دست زین و کاپ‌کیک رو دنبال می‌کردن. لیام بی‌صدا به زین خیره بود و حرکاتش رو نگاه می‌کرد.

زین با لبخندی پیروزمندانه عقب رفت و دست‌پختش رو تحسین کرد. لیام با بیچارگی به اون‌ها خیره شده بود.

"من خیلی گشنمه.."

"اونا ماله منن بابا!"

"حداقل یدونه..."

زین خندید و دست‌کش‌هاش رو درآورد. رومئو خودش و روی صندلی خم کرد و اون یکی پاش رو بالا آورد و همراهش اون یکی رو. روی صندلی ایستاد و منتظر موند تا یکم خنک بشن و بعد توی شکمش جا کنه.

"ما تو رو با کیک‌هات تنها میزاریم عزیزم.."

زین درحالی که لپ رومئو رو می‌بوسید گفت. دست لیام رو گرفت و از آشپزخونه بیرون رفت. به محض اینکه وارد اتاق شدن؛ زین بدنش و به لیام چسبوند و لب‌ بالای لیام رو بین لب‌هاش اسیر کرد.

لیام دست‌هاش رو برای نزدیک‌‌تر کردن زین روی باسنش گذاشت؛ به بوسه عمق داد. زین دست‌هاش رو روی سینه‌ی لیام گذاشت و سرش رو کج کرد.

لیام از لب‌های زین دل کند و زین متوجه کاری که می‌خواست بکنه شد؛ چشم‌هاش رو بست و لب پایینش رو گاز گرفت. لیام سرش رو توی گردن زین برد و نفس عمیق کشید‌. زین دست‌هاش رو بالاتر برد و روی شونه‌ی لیام قرار داد.

بوسه‌های لیام روی سطح گردنش پایین می‌رفتن و زین استرس رو بیشتر حس می‌کرد. با بوسه‌ای که روی ترقوهش نشست دندونش رو محکم توی لبش فرو کرد.

زین نیشخند لیام رو نمی‌دید؛ زبون گرمش رو روی استخون برجسته شده کشید و دندون‌هاش رو جایگزین کرد‌. زین یقه‌ی لباس لیام رو بین مشت‌ش فشار داد و آه کوچیکی از بین لب‌هاش خارج شد.

ترقوه زین کاملا خیس شده بود و پاهای زین به وضوح می‌لرزید؛ ناله‌ای کرد و چشم‌هاش رو باز کرد. لیام مسیر لب‌هاش رو به ترقوه سمت چپ برد.

"آه.. بسه لیام..."

انگشتی که روی لب لیام قرار گرفت بالافاصله بوسیده شد و با عقب رفتن لیام؛ زین نفس راحتی رو بیرون داد و لیام خندید.

"نخند!"

با اخم زین؛ لیام سرش رو تکون داد و باعث شد لبخندی روی لبش ای خنده‌ش باقی بمونه.

-

"رومئو.. دست نزن!"

لیام با تحکم گفت و رومئو با ترس آروم از لمس مجسمه‌ی گوشه‌ی اتاق جلوگیری کرد.

مردی که دقیقه‌های زیادی اون‌ها رو معطل گذاشته بود؛ بالاخره در رو باز کرد و داخل شد‌. لبخند خجالت‌زده‌ای زد‌.

"متاسفم دیر کردم"

"مشکلی نیست.."

زین سرش رو تکون داد و به سینی قهوه‌ها که روی میز قرار گرفت؛ نگاهی انداخت و باز نگاهش و به مرد که حال پشت میزش نشسته بود تغییر داد.

زین و لیام با دیدن نامه‌ توی صندوق پست؛ تعجب کرده بودن و همینطور گیج بودن.

"قبل از هرچیزی خودم و معرفی کنم..."

رومئو از کنار میزی که بین مبل بود گذشت و خودش و بین پاهای زین روی مبل جا کرد؛ به لیام نگاه کرد که روبه‌روش نشسته بود.

"سایمون کاول هستم! آشناییت زیادی نداریم.. اما؛ دوست داشتم باهاتون درمیون بزارم"

اخم محوی روی پیشونیِ لیام شکل گرفت. درک درستی از حرف‌های مرد روبه‌روش نداشت.

زین دست‌هاش و روی پاهای رومئو گذاشت. چشم‌های رومئو تتوهای زین رو از نظر گذروند؛ انگشت کوچیکش رو همراه با نقش‌های تتو می‌کشید و بی‌صدا ذوق کرد.

"پیشنهادی برای همکاری دارم؛ برای هردوتون. من از اجراتون خیلی خوشم اومد.. فوق‌العاده بود! جوری بودید که انگار چندساله می‌خونید"

"منظورتون چیه؟"

زین پرسید و لیام لحظه‌ای نگاهش کرد.
رومئو انگشت شصت زین رو بین دستش گرفت؛ انگشتر‌هاش رو جابه‌جا می‌کرد و می‌خندید.

"نظرتون برای یه گروه شدن چیه؟ منظورم اینکه.. با ساپورت‌های من و بندی که می‌سازیم می‌تونیم کلی پول دربیاریم.."

زین توی فکر رفت؛ با لیام یه بند دو نفره می‌شدن؛ آهنگ بیرون می‌دادن و می‌تونستن جزو ستاره‌های هالیوود بشن. لبخند محوی زد و به لیامی چشم‌انداخت که بهش نگاه می‌کرد.

لیام با چشمکی که زد زین رو متوجه کرد که نظرش رو بپرسه.

سایمون نگاهش بین هردو می‌چرخید.

"آممم. من میرم یه چندتا کار رو انجام بدم؛ شما راحت باشید.. و قهوه‌تون هم سرد میشه"

لیام لبخندی به سایمون زد و طولی نکشید که سه‌تایی توی اتاق تنها شدن.

"این عالیه لیام.. من عاشق این همکاری شدم فاک!"

زین با ذوق گفت و رومئو سعی کرد خودش و روی پاهای زین بالا بکشه؛ زین دست‌هاش رو زیر رومئو برد و اون و روی رون سمت چپش نشوند؛ رومئو از پشت به زین تکیه داد.

"حس خوبی بهش دارم.. اما می‌خوای یکم بهش فکر کنیم؟"

لیام قهوه خودش رو برداشت و ماله زین رو به دستش داد. زین جرعه‌ای از قهوه‌ش رو خورد.

"من مخالفتی باهاش ندارم.. از دست اون پاول بولشت هم راحت میشم!"

زین خطاب به منیجرش گفت و همراهش چشم‌هاش رو چرخوند؛ لیام خندید و لیوان خالی رو روی میز برگردوند.

"پس مشکلی نمیمونه.."

همون لحظه سایمون جلوی در ظاهر شد و بعد روی صندلیش نشست.

"ما تصمیممون رو گرفتیم..."

سایمون با اشتیاق به خیره موند.

"قبول می‌کنیم!"

"عالیههه!"

سایمون نفس راحتی کشید و زین و لیام با عشق بهم لبخند زدن.

عشقی که قلب هردو رو بهم می‌دوخت و اجازه پاره شدنِ نخ رو نمی‌داد!

~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

سوپرایز! :)
توی دنیای واقعی دوست داشتید اسم بند زین و لیام چی می‌بود؟!

Continue Reading

You'll Also Like

321K 42.2K 82
completed _فقط یه ساعت صبر کن و بعدش بیرون شهر همو میبینیم _نه من نمیتونم یه ساعت صبر کنم.لطفا فقط گوشیو قطع نکن.فقط بذار صداتو بشنوم _زین اینجا پر ا...
33.2K 4.2K 33
[completed ] از اونجایی شروع شد که پسر شیطون دانشگاه عاشق یه پسر آروم با جذبه میشه و این پسر شیطون هر کاری واسه جلب توجه پسر آروم با جذبه دانشگاه میک...
9.1K 1.3K 23
"کامل شده" کاپل:❤💛زیام 💚💙لری های گایزز👋🏻اتوشکی ام با یه فف جدیدد🤗 امیدوارم خوشتون بیاد لاوا💙💚❤💛🐤 »«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«»«» این فف دارای صحن...
375K 42.2K 70
_Complete_ هری: معذرت ميخوام فرشته کوچولوی من... لویی:برای چی؟ هری: همش تقصیر من بود... باید ازت محافظت میکردم لویی: تو تلاشتو کردی هری هری: پس باید...