Then came YOU[Malec]

By itsmeHanieh

18.6K 2.6K 1K

من کارم با زندگی تموم شده بود...اما...بعدش تو اومدی! *شیپ ملک از سریال شدو هانترز* More

Info
1-First meeting
2-They are broken
3-Big brother things
4-Izzy's classmate
5-Bow and Arrow
6-I'm not DRUNK!!
7-We're friends!Aren't we?
8-lovelace is Back!
9-I was LATE!
11-The first date
12-I was just a kid!
13-Finally...Sizzy!
14-The evil is back!
15-The party
16-The Truth
17-Brother or Love?
18-Goodbye date*Smut*
19-I need a Break!
20-Family reunion
21-Goodbye Alexander!
22-Restarting?
23-A Baby?
24-Every Thing has Changed
25-Shoker!!!
27-Then Came You [Last]
The last talk
Cast
Sequel

10-Maybe go on a..date?

642 115 19
By itsmeHanieh


Third prove  [ Alec ]

الک با لبخندی ک از روی لبش پاک نمیشد به مگنسی که در خال تیراندازی بود نگاه میکرد،افتخار توی چشمای هازلیش معلوم بود،به مگنس که انقدر خوب تمرکز و تیراندازی میکرد و به خودش که انقدر خوب تونسته بود به یه پسر سر به هوای بی علاقه تیراندازی یاد بده افتخار میکرد!

وقتی کار مگنس تموم شد ،جلو رفت و کنارش ایستاد
الک:پیشرفت چشمگیری داشتی مگنس!تبریک میگم!

مگنس لبخند دندون نمایی زد،واقعا ذوق زده بود چون این اولین بار بود که الک ازش تعریف میکرد!
مگنس:مربیم عالی بوده وخوب یادم داده...یو نُو؟
الک خندید و سرشو تکون داد
الک:اون که صد البته...اما تلاش خودتم قابل تحسینه!

مگنس لبخندی زد و روی زمین نشست
مگنس:اره خوب میدونی به تیراندازی علاقه پیدا کردم البته فک کنم دلیلش اینه که مربیم تو بودی شاید اگه بحای تو یه مربی پیر و بداخلاق داشتم تا ابد از تیراندازی متنفر میموندم!

الک با صدای بلند خندید،چشماشو ریز کرد و به مگنس نگاه کرد
الک:ولی تو خودت به من نمیگفتی برج زهرمار؟
مگنس سرشو پایین انداخت
مگنس:اره ولی اون برای سه ماه پیش بود که تورو نمیشناختمت!

الک لبخند مهربونی زد،مگنس درست میگفت،حالا که فکر. میکرد اوایل اشناییشون خیلی به مگنس سخت میگرفت ولی اگه اینکارو نکرده بود الان مگنس این نبود!

الک:حالا که تو تیراندازی پیشرفت کردی باید یبار رقصتو نشونم بدی!...همیشه فقط گفتی که رقصت خوبه و خیلی علاقه داری بهش!
مگنس با تعجب و شگفتی به الک نگاه کرد،اون یادش بود که مگنس رقصیدنو دوست داره؟
مگنس:تو فکر نمیکنی که رقصیدن بده؟

ابروهای الک بالا پرید و تند گفت
الک:معلومه که نه مگنس!شاید من خودم تو رقصیدن خوب نباشم اما همیشه رقصنده هارو تحسین کردم!
مگنس لبخند ریزی زد که بیش‌تر شبیه پوزخند بود
مگنس:خوب چه سبکی دوست داری برات اجرا کنم؟

الک یکم فکر کرد
الک:هیپ هاپ؟عام...کرامپینگو خیلی دوست دارم!
مگنس چشماشو گرد کرد
مگنس:به رقص علاقه ای نداری اما شاخه های هیپ هاپو بلدی!براوو لایتوود!
الک خندید
الک:خوب دوران دبیرستان یه دوستی داشتم ک کرامپینگ کار میکرد...کارش واقعا عالی بود!

مگنس سرشو تکون داد
مگنس:واو!کرامپینگ سبک خیلی سختیه...یه بچه دبیرستانی چطور میتونه انجامش بده اخه؟
الک:خوب راستش اونطور که خودش گفته بود اون از سه سالگی کلاس رقص رفته بود جز اون ژیمناستیک و کاراته هم بلد بود!....پس؟؟

چشمای مگنس گرد شد
مگنس:سه سالگی؟شت پسر!...واقعا دوست دارم این دوستتو ببینم الان کجاس؟
الک:خوب اون اهل هند بود...وقتی دبیرستانمون تموم شد برگشتن هند...فقط واسه سه سال اینجا بودن...پسر خیلی خوب و ارومی بود...تا جایی که خبر دارم الان تو هند خیلی معروفه!

مگنس لباشو اویزون کرد
مگنس:اسمش چیه؟
الک:اریان پاترا
مگنس سریع از جاش بلند شد و داد زد
مگنس:چی؟؟وای پسر من ویدیوهای اونو تو یوتیوب دیدم!!...باورم نمیشه اریان پاترا رفیق تو بوده!!...اون پسر واقعا عالیهههه!!
الک لبخندی زد و سرشو تکون داد
مگنس:میدونی بعضی وقتا واقعا دلم میخواد جای اون باشم...اون رقصو دوست داره و توش عالیه!

الک دستشو روی شونه مگنس گذاشت
الک:ببین مگنس...اریان سختی های زیادی کشیده و خیلیم تلاش کرده مطمئنم اگه تو هم مثل اون ناامید نشی حتی میتونی موفق تر از اون توی صنعت رقص بشی!...میدونی اریان کم حرفه ولی همیشه یه حرفو میزد«اهمیت نده بقیه چی میگن به صدای قلبت گوش بده و اینو بدون هیچ چیز بدی راجب تو وجود نداره!»

مگنس از ته دل لبخند زد و الک رو بغل کرد...برای هزارمین بار پیش خودش گفت که این پسر چشم هازلی به فرشته نجاته که خدا واسه مگنس فرستادش تا همیشه به مگنس برای ادامه زندگی امید بده!....کم کم داشت فکر میکرد حسی که به الک داره خیلی بیشتر از یه دوست معمولیه!...اره..اون الک رو دوست داشت!....اما میترسید از این که اگه الک یه روز این موضوع رو بفهمه ازش متنفر بشه و ترکش کنه!....اون نمیخواست دوست خوبی مثل الک رو از دست بده پس ترجیح میداد راز کوچولوشو توی دل خودش نگه داره...

الک از مگنس جدا شد و از جاش بلند شد
الک:خوب ایزی گفت که دلش برات تنگ شده و تورو با خودم ببرم خونه پس بلند شو که بریم!
مگنس لبخندی زد و بلند شد،همراه الک از زمین بیرون رفت،یه هفته بخاطر تعمیرات مدرسه تعطیل بودن و اونم خیلی دلتنگ ایزی شده بود!

توی راه خونه خیلی باهم حرف نزدن،هردوتاشون عمیق توی فکر رفته بودن،مگنس به الک فکر میکرد و الک به تغییراتی که تو زندگیش بعد اومدن مگنس به وجود اومده بود فکر میکرد...

وقتی رسیدن هم بی حرف از ماشین پیاده شدن و وارد خونه شدن،سایمون تنها روی کاناپه نشسته بود و داشت جنگ ستارگان رو برای هزارمین بار توی زندگیش نگاه میکرد
الک:هی سای!
سایمون با شنیدن صدای الک سمتش برگشت و از جاش بلند شد و با لبخند جلو رفت
سایمون:هی الک!خوش اومدین

مگنس اروم به پسر غریبه ای که الک سای خطابش کرده بود نگاه میکرد.سایمون با مهربونی به پسر ریزه میزه ای که بغل الک ایستاده بود نگاه کرد
سایمون:عااام تو باید مگنس باشی....من سایمونم دوست قدیمی الک و ایزی
مگنس لبخندی زد عجیب بود که این پسر غریبه اسمشو میدونست،دستشو جلو برد و با سایمون دست داد
مگنس:خوشبختم سایمون

جفتشون همراه سای روی کاناپه نشستن
الک:ایزی کجاست؟
سایمون:توی اتاقش
مگنس از جاش بلند شد و به سمت اتاق ایزی رفت،در بسته بود پس تصمیم گرفت در بزنه و بعد وارد بشه
ایزی:بله سای؟
صدای داد ایزی از توی اتاق اومد
مگنس:مگنسم ایزابل!
ایزی با شنیدن صدای مگنس سمت در دویید و سریع بازش کرد،با دیدن مگنس که جلوی در اتاقش ایستاده بود پرید بغلش و مگنسو محکم فشار داد
ایزی:ایییی مگنس دلم برات تنگ شده بووود!!
مگنس خندید و ایزی رو محکم تر بغل کرد
مگنس:منم دلم برات تنگ شده بود مادمازل!

سایمون به اونا نگاه میکرد و بدون اینکه متوجه بشه اخم کوچیکی بین ابروهاش نشسته بود،الک با تعجب نگاه سای کرد،اون داشت حسودی میکرد؟

ابروهای الک بالا پرید و اروم خندید،خم شد سمت گوش سای و اروم زمزمه کرد
الک:اروم پسر!الان با چشمات مگنسو میکشی!
سایمون با تعجب سمت الک برگشت،منظور الک رو نفهمیده بود
سایمون:چی؟
الک شونه هاشو بالا انداخت و به ایزی و مگنس اشارهکرد
الک:اونارو میگم پسر!داری از حسودی منفجر میشی!

سایمون دستپاچه شد و سریع گفت
سایمون:نه بابا!واسع چی باید حسودی کنم اخه؟
الک پوزخند زد،سای به هرکسی میتونست دروغ بگه ولی به الک نه
الک:باشه تو راست میگی...در هر صورت خیالت راحت باشه...مگنس بایسکشواله اما خیلی علاقه ای به دخترا نداره!
سایمون سرشو پایین انداخت و نفس اسوده ای کشید،لبخند کوچیکی که روی لباش نقش بست از چشم الک دور نموند!

مگنس و ایزی به جمعشون پیوستن و مشغول حرف زدن شدن،مگنس کلی شیطنت میکرد و باعث خندیدن اون سه نفر میشد.سایمون دیگه حس بدی نداشت...برعکس خیلیم از مگنس خوشش اومده بود!اون پسر پرانرژی و دوست داشتنی بود...اما یه چیزی هم توجه سایمون و هم توجه ایزی رو به خودش جلب میکرد...الک کنار مگنس فرق داشت...خودش بود اما خیلی شادتر!...از ته دل میخندید،خندیدنشو حتی میشد تو چشماش دید!...حتی گاهی اوقات توی شیطنت کردن با مگنس همراهی میکرد و باهاش کل مینداخت...سایمون توی این یک ماهی که برگشته بود الک رو اینطوری ندیده بود!..ایزی هم یادش نمیومد خنده برادرشو توی چند ماه اخیر دیده باشه!

یک ساعت یا شایدم بیشتر از دورهم بودنشون گذشته بود،مگنس خسته بود و خوابش میومد...خمیازه ای کشید و با دستش چشماشو مالید...هر سه نفر با نگاه کردن به قیافه مگنس از خنده منفجر شدن...مگنس فقط با تعجب نگاهشون میکرد،دیوونه شده بودن؟

مگنس:چیشده بچع ها؟
الک بالاخره تونست جلوی خندیدن خودشو بگیره هرچند که صورتش از فشار قرمز شده بود!
الک:قیافت!...قیافت خیلی کیوت شده پاندا کوچولو!
چشمای مگنس گرد شدن...منظور الک رو نفهمیده بود اما اهمیتی نمیداد!...اون توی فکر این بود که الک بهش گفته بود کیوت و همینطور پاندا کوچولو...تا حالا اشخاص زیادی کیوت یا کوچولو صداش کرده بودن اما شنیدن اون القاب از زبون الک حس دیگه ای داشت!

با تکونی که سایمون به شونش داد به خودش اومد و سمت سایمون برگشت
سای:کجایی پسر؟
لبخند دستپاچه ای زد
مگنس:همینجا!...نگفتین به چی میخندین؟
سایمون اول به الک و ایزی نگاه کرد و وقتی دید اونا قصد حرف زدن ندارن خودش به حرف اومد
سایمون:راستش خط چشمت یجورایییی...
با دستش به زیر چشم خودش اشاره کرد و سعی کرد با حرکت دستش بهش بفهمونه که خط چشمش پخش شد،مگنس با فهمیدن منظور سایمون سریع از جاش پرید و به صفحه گوشیش نگاه کرد،با دیدن قیافش جیغ خفیفی کشید
مگنس:فاک!
سریع سمت دستشویی دویید در همون هی داد زد
مگنس:الان برمیگردمممم!!!...جایی نرید!!

ایزی و سایمون با تاسف سرشونو تکون دادن و خندیدن...اما الک با لبخند به مسیر رفتن مگنس خیره شده بود...سایمون چشماشو ریز کرد و به ایزی نگاه کرد،ایزی اول به الک نگاه کرد و بعد به سایمون،شونه هاشو بالا انداخت

سایمون سرفه الکی کرد و دستاشو توی هم قلاب کرد
سایمون:خوب الک...چیزی هس که بخوای با ما در میون بزاری؟
الک با تعجب نگاهشون کرد،یکم فکر کرد اما چیزی به ذهنش نرسید که بخواد به اونا بگه پس سرشو تکون داد
الک:نه!...چه چیز جدیدی اتفاق افتاده که بهتون نگفته باشم؟

ایزی نگاه معناداری به برادرش کرد
ایزی:مثلا یه چیزی توی مایه های اینکه تو از مگنس خوشت میاد؟
الک چشماشو برای جفتشون چرخوند و اخم ریزی کرد
الک:چرت نگین بچه ها!...مگنس فقط یه دوسته!
ایزی سرشو کج کرد و ناامید بهش نگاه کرد،سایمون قیافشو جمع کرد
سایمون:شوخی میکنی نه؟...تو همینطوری با لبخند به مگنس خیره میشی!!..یطوری نگاهش میکنی انگار اون تمام دنیاته!

ایزی طاقت نیورد،شونه های الک رو محکم نگه داشت و با چشمای مشکیش با تموم جدیتش توی چشمای الک زل زد
ایزی:نه مارو گول بزن نه خودتو الک!...من هجده ساله که خواهرتم و سایمونم پونزده ساله که رفیقته!...ما تو رو حتی بهتر از خودت میشناسیم!...تو کنار مگنس فرق داری...یطوری تغییر میکنی که میشی همون الک سابق!همون الکی که قبل از مردن جیس بودی!...تو کنار مگنس موقعی که میخندی حتی چشماتم میخنده!!...من بعد مردن جیس تورو اینطوری ندیده بودم!...تو نمیتونی اسم اینو دوستی معمولی بزاری!...فقط قبول کن که تو مگنس رو دوست داری ولی نه به عنوان دوست معمولیت!

الک کلافه شده بود.دستای ایزی رو از روی شونه هاش برداشت...یکم مقاومت کرد اما بالاخره تسلیم شد میدونست که ایزی و سایمون به این راحتی بیخیال نمیشن!
الک:باشه باشه!...شما راست میگین!...من از مگنس خوشم میاد حله؟...میگین الان باید چیکار کنم؟
سایمون پوکرفیس به الک خیره شد،ناامیدی توی چشماش موج میزد
سای:نظرت راجب اینکه بری مثل یه ادم معمولی باهاش حرف بزنی چیه؟
الک نامطمئن بهشون نگاه کرد...سایمون با دیدن قیافه الک چشماش گرد شد
سای:کام آن لایتوود!..پیشنهاد ازدواج نمیخای بدی که!..نهایتا میخای ب یه قرار دعوتش کنی دیگه!..تو قبلا هم دوست‌ پسر داشتی!

الک چشماشو چرخوند
الک:اره ولی تفاوتش اینجاست که مت ب من پیشنهاد داده بود!...من تا حالا هیچکسیو ب قرار دعوت نکردم!
سایمون کلافه موهای فرشو از جلوی چشمش کنار زد
سایمون:الک!...فقط برو و ازش بپرس که باهات بیاد بیرون!...سینما،رستوران یا هرجای دیگه ای!...باور کن کار سختی نیست!

ایزی:اگه جیس اینجا بود بهت یاد میداد چطور اینکارو بکنی
به شوخی این حرف رو زد و خندید اما غم توی چشماش معلوم بود...الک و سایمون هم لبخند غمگینی زدن
سایمون:اره اون توی اینکار تبهر خاصی داشت!

ایزی دستشو روی شونه الک گذاشت
ایزی:یادت نره تو هم برادر جیسی!...برو انجامش بده داداش بزرگه!
الک چشماشو چرخوند و بعد چند ثانیه از جاش بلند شد
الک:اگه اتفاق بدی بیوفته جفتتون رو میکشم!

ایزی و سایمون لبخند دندون نمایی زدن..الک اروم سمت دستشویی قدم برداشت برای یک لحظه برگشت و با ترید به بچه ها نگاه کردن اونام شستاشون رو به نشونه اینکه همچی مرتبه بالا اوردن و بهش نشون دادن...الک چشم غره ای رفت و به در نگاه کرد،نفس عمیقی کشید و اروم با انگشتش ب در کوبید
الک:مگنس؟
مگنس:دارم میااام!!

چند ثانیه بعد در دستشویی باز شد و مگنس توی چهارچوب ایستاد،دیگه خبری از سیاهی دور چشمش نبود و خط چشم مشکی جدیدی توی چشمش خودنمایی میکرد
مگنس:چی شده؟

الک لب هاشو عصبی روی هم فشار داد و لب پایینش رو گزید...تا حالا انقدر مظطرب نشده بود!
الک:اممم...میشه باهم حرف بزنیم؟تنها؟توی اتاق من؟

مگنس گیج سرشو تکون داد و به دنبال الک سمت اتاقش رفت...الک در اتاق رو باز کرد و اول گذاشت که مگنس وارد اتاق بشه...مثل یه جنتلمن واقعی!

مگنس طبق عادت همیشگیش روی تخت الک نشست و منتظر الک شد...الک هم بعد چند ثانیه با فاصله روی تخت نشست
مگنس:چیزی شده الکساندر؟عصبی به نظر میای

نگاه الک سریع بالا اومد و به مگنس نگاه کرد..اون خیلی خوب رفتار و حرکتای الک رو میشناخت!...الک چنگی بع موهای مشکیش زد...بعد گذشت چند ثانیه بالاخره به حرف اومد قرار نبود تا اخر عمرش سکوت کنه!

الک:ببین مگنس حرفی که الان قرار بزنم خیلی چیز مهمیه...و مطمئنا توی رابطمون تاثیر میذاره و من حتی مطمئن نیستم که باید بهت بگم یا نه!
مگنس لبخند مهربونی زد تا خیال الک راحت بشع
مگنس:اروم باش الکساندر...فقط حرفتو بزن!
الک با تردید بع چشمای بادومی مگنس خیره شد
الک:اخه نمیخوام از دستم ناراحت بشی...من نمیخوام دوست خوبی مثل تورو از دست بدم!

مگنس دست الک رو توی دستش گرفت و اروم نوازشش کرد
مگنس:الکساندر یه چیزو بهت قول میدم.....هیچ چیز و هیچ حرف و هیچ کسی نمیتونه تا ابد دوستی مارو خراب کنه!

الک لبخند کوچیکی زد و لباشو جمع کرد
الک:قول میدی که نظرت راجب منم عوض نمیشه؟
مگنس اروم به ترس توی چشمای هازلی الک خندید
مگنس:قول میدم...تو همیشه بنظر من بهترین پسر دنیا بمونی!...یادت نره تو فرشته نجات منی!
چشمکی چاشنی حرفش کرد که باعث شد الک بخنده

الک:خیلی خوب دیگه میخام حرفم رو بزنم
مگنس بهش نگاه کرد و الک بعد از چندتا نفس عمیق حرفشو به زبون اورد
الک:راستش فکر کنم من از تو خوشم میاد!
نفس مگنس توی سینه حبس شد و خشکش زد...الک چی گفت؟

چشماش کم کم داشت پر میشد و خودشم نمیدونست چرا توی همچین وضعیتی گریش گرفته!...الک نگران بع مگنس نگاه کرد و دستش روی کمر مگنس گذاشت

الک:مگنس ناراحتت کردم؟...جیزز!اصلا نباید حرفشو میزدم...من واقعا معذرت میخام مگنس!
مگنس شروع به خندیدن کرد...از ته دل بی وقفه میخندید تا حدی که اشک از چشمش سرازیر شد...الک با چشمای گرد فقط به مگنس خیره شده بود...از پسری که اول چشماش پر اشک شد و حالا داشت اینطوری میخندید ترسیده بود!
الک:یا مسیح!..مگنس حالت خوبه؟

مگنس بالاخره خندشو خورد و با لبخند گشادی به الک نگاه کرد
الک:من متا...
حرف الک وقتی مگنس لباش روی لباش گذاشت نصفه موند و خشکش زد...چشمای مگنس بسته بود ولی الک با چشمای گشاد شده به مگنسی که در حال بوسیدنش بود خیره شده بود

دو ثانیه بعد چشمای الک هم بسته شد و بالاخره به بوسه مگنس جواب داد.دستای مگنس اروم توی موهای الک لغزید و موهای لختش رو چنگ زد...الک هم دستاشو روی پهلوی مگنس گذاشت و اونو به خودش نزدیک تر کرد...اینبار مثل سری قبل یه بوسه اجباری و از سر مستی نبود!....هردوشون میتونستن عشق رو توی رگ هاشون حس کنن!

بعد از یه بوسه طولانی بالاخره از هم جدا شدن...الک نفسی تازه کرد و لبخند زد
الک:خوب؟
مگنس ژست فکر کردن گرفت
مگنس:اممم...الان که فکر میکنم...منم از تو یکم خوشم میاد لایتوود...درسته برج زهرماری اما همینم جذاب و دوست داشتنیه!
الک به لحن مگنس و مسخره کردنش خندید...بعد قیافه حق به جانبی به خودش گرفت
الک:فقط یکم؟...بنظرت این قد بلند و چشمای هازلی و صد البته تیراندازی کردنم لیاقتشون بیشتر از اینا نیس؟

مگنس یکم دیگه فکر کرد
مگنس:خوووب شاید بشه بیست امتیاز مثبت هم به خاطر اونا بهت داد لایتوود!
الک سرشو تکون داد و ابروشو بالا انداخت
الک:جمع امتیازات؟
مگنس لباشو اویزون کرد و توی ذهنش محسابات رو انجام داد
مگنس:میشه...پنجاه امتیاز!
چشمای الک گرد شد
الک:وات د هل؟...پنجاه امتیاز از صد؟...مطمئنا بیشتر از این باید بشه تو داری تقلب میکنی!

مگنس خندید
مگنس:باشه باشه!...به طور جدی بخوایم حساب کنیم...حداقل امتیاز برای من شصته و تو هفتاد میگیری...تبریک میگم الکساندر تو قبول شدی!
الک سرخوش خندید و قیافه مغرور و مفتخری به خودش گرفت...میدونست که مگنس یه لیست از دوست پسر ایده الش برای خودش داره و برای هرچیزی امتیاز دهی میکنه!
(میتونید برای اطلاعات بیشتر فیلم tall girl رو ببینید معرکه اس!)

الک:خوب پس فکر کنم اجازه اینو دارم که به یه قرار دعوتت کنم!
مگنس چشماشو ریز کرد و دستش رو زیر چونش گذاشت
مگنس:قرار؟...با کمال میل اقای لایتوود!

««««««««««««««««««««««««««««««««««

و اینم از این🙃

اقا سالتون مبارک😂🎉میدونم خیلی دیر شده به بزرگی خودتون ببخشید☹️❤️
امیدوارم یه سال خیلی خیلی خوب داشته باشین و به تک تک ارزوهای قشنگتون برسین❤️❤️

عااام داشت یه چیزیو یادم میرفت
این اقای اریان پاترای عزیزی که بحثش شد واقعا دنسر مورد علاقه من و نتونستم جلوی خودم رو‌بگیرم ک راجبش حرف نزنم🤦🏻‍♀️
اگه دوست داشتین میتونید برید ویدیوهاش رو توی یوتیوب یا اینستا ببینین فقط کافیه Aryan Patra رو سرچ کنین🤷🏻‍♀️
بنظر من کارش واقعا خیلی خوبه البته اگه شما دوست نداشته باشین کاملا به سلیقتون احترام میزارم😬❤️

همین دیگه....

لاتز اف لاو❤️💛
Itsmehanieh

طولانی ترین تا به اینجا: ۲۸۰۰ کلمه

Continue Reading

You'll Also Like

8.5K 2.5K 45
چی میشه اگه پیتر پارکر بصورت تصادفی به تونی استارک پیام بده؟! ❌متوقف شده❌ بوک متعلق به من نیست من فقط ترجمه میکنم. Credit to : BlackShadow030930
123K 13.7K 49
تهیونگ، گربه کوچولوی داستان، با خودش فکر می‌کرد که روز های خوشش تموم شدند و در های خوشحالی تک به تک به روش بسته شدند. اما دقیقاً وقتی که فکر می‌کرد "...
83.3K 10.8K 27
خب میریم که داشته باشیم: یه پسر ۲۴ ساله و به شدت کیوت و ساده دلمون که به خاطر هوش بالاش موفق میشه موسیقی رو داخل دانشگاه تدریس کنه ولی دردسر همه جا ه...
69.3K 7.9K 89
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...