Then came YOU[Malec]

By itsmeHanieh

18.6K 2.6K 1K

من کارم با زندگی تموم شده بود...اما...بعدش تو اومدی! *شیپ ملک از سریال شدو هانترز* More

Info
1-First meeting
2-They are broken
3-Big brother things
4-Izzy's classmate
5-Bow and Arrow
7-We're friends!Aren't we?
8-lovelace is Back!
9-I was LATE!
10-Maybe go on a..date?
11-The first date
12-I was just a kid!
13-Finally...Sizzy!
14-The evil is back!
15-The party
16-The Truth
17-Brother or Love?
18-Goodbye date*Smut*
19-I need a Break!
20-Family reunion
21-Goodbye Alexander!
22-Restarting?
23-A Baby?
24-Every Thing has Changed
25-Shoker!!!
27-Then Came You [Last]
The last talk
Cast
Sequel

6-I'm not DRUNK!!

698 115 61
By itsmeHanieh

Third prove  [Magnus]

بی هدف توی خیابونا قدم میزد،اشکاش صورتشو پوشونده بودن و اون هیچ اهمیتی نمیداد که مردم با تعجب به اون پسر ریزه میزه ای که داشت راه میرفت و گریه میکرد نگاه میکردن.

اتفاقات سیزده سال پیش مثل فیلم از جلوی چشماش رد میشدن،بدون هیچ کم و کاستی!احساس میکرد نفساش هرلحظه سنگین تر میشه

Flashback

تنها توی پذیرایی نشسته بود و منتظر بود تا پدرش از سرکار برگرده،قول داده بود براش اون ماشینی که دوست داره رو بخره و بیاره.

بالاخره صدای چرخش کلید توی در اومد،با ذوق از روی مبل پایین پرید و سمت در دویید.پدرش با دیدن اون روی زانوش نشست تا بتونه پسر کوچولوش رو بغل کنه،مگنس دستاشو محکم دور گردن پدرش حلقه کرد

ازمودئس:فسقلی بابا چطوره؟
گونه نرم مگنسو بوسید،مگنس با لحن شیرین بچگونش جواب پدرشو داد
مگنس:خوبم بابایی...ماشینم کو؟

ازمودئس خندید و مگنس روی زمین نشست
ازمودئس:پس برای همین انقدر مهربون شدی فسقلی!
ساک کاغذی که دستش بود رو به مگنس داد،مگنس با خوشحالی اونو از دست پدرش گرفت و فورا جعبه ای که توش بود رو در اورد،با دیدن ماشین قرمز توی جعبه چشماش برق زد.

ماشینو از توی جعبه در اورد و بهش نگاه کرد
ازمودئس:دوستش داری؟
مگنس گونه پدرشو محکم بوسید
مگنس:خیلی قشنگه بابایی مرسی!

سمت اتاق مادرش دویید تا ماشین جدیدشو به اونم نشون بده
مکنس:مامان مامان ببین ماشینم چقدر قشنگه!
با دیدن مادرش که روی تخت دراز کشیده بود و چشماش بسته بود سرجاش خشکش زد

اروم اروم جلو رفت و با دستای کوچولوش اروم بدن مادرشو تکون داد تا بیدار بشه
مگنس:مامان بیدار شو!چرا انقدر بدنت سرده؟
خواست پتورو روی مادرش بکشه اما با دیدن خنجری که توی شکم مادرش فرو رفته بود دستاش بی حرکت موند.پتو از توی دستش افتاد،دستشو اروم جلو برد و روی لباس پر خون مادرش کشید،دستشو بالا اورد و با چشمای اشکی به خون روی دستش نگاه کرد.فکر به اینکه مادرشو از دست داده دیوونش میکرد

مگنس:مااااماااان!!!

با شنیدن صدای فریاد مگنس،پدرش و رگنور که تازه از مدرسه برگشته بود سمت اتاق دوییدن.رگنور زودتر به اتاق رسید،با تعجب اول به دست خونی مگنس و بعد به جسم بی جون مادرش نگاه کرد
رگنور:مامان؟

بی حرکت جلوی در ایستاده بود و حتی پلک هم نمیزد!پدرشون وارد اتاق شد و شوک زده سمت همسرش رفت و نبضشو گرفت
رگنور:مُ...مرده؟
ازمودئس با چشمای پر اشک سمت رگنوری که حالا پشت سر مگنس ایستاده بود نگاه کرد،چی باید به پسراش میگفت؟

رگنور گریه میکرد
رگنور:مرده مگه نه؟...مرده!!
با زانوهاش روی زمین افتاد و به موهاش چنگ زد.با صدای بلند ضجه میزد،ازمودئس جلو رفت و جفت پسراشو توی اغوش گرفت.مگنس بغض کرده بود اما گریه نمیکرد...فقط با چشمای پر اشکش به دستای خونیش زل زده بود...باورش نمیشد مادرشو از دست داده!

End of flashback

سیزده سال از اون روز گذشته بود.اره مگنس با نبودن مادرش کنار اومده بود اما هنوز دلیل اون کار مادرشو نفهمیده بود!

چرا مادرش خودکشی کرده بود؟

اون زندگی خیلی خوبی داشت...
وضعیت مالیشون خوب بود و توی یه خونه بزرگ با بهترین امکانات زندگی میکرد...هرچی که میخواست سریع واسش فراهم میشد...
یه شوهر خیلی مهربون داشت که با تموم وجود عاشقش بود!
دو تا پسر خوب داشت که مادرشونو میپرستیدن...اونم بچه هاشو دوست داشت...نداشت؟
اون واقعا خوشحال و راضی به نظر میرسید

پس چرا تنهاشون گذاشته بود؟چرا پسرای هفده و پنج سالشو ول کرده بود؟

تنها چیزی که میتونست یکم از فکر و خیال جداش کنه خوش گذرونی بود...پس گوشیشو در اورد و شماره بهترین یا بهتره گفت تنها دوستشو گرفت...بعد از چندتا بوق صدای همیشه بی حوصلش توی گوشی پیچید

«مگنس؟چیزی شده؟»
درسته پسر مغرور و بی اعصابی بود اما مگنس مثل برادرش بود...و خوب میدونست حال مگنس توی همچین روزی چقدر میتونه بد باشه!
مگنس:رافائل؟بیکاری؟

راف نفس اسوده ای کشید،همین که صدای مگنس هنوز تو حالت نرمال خودش بود خیلی خوب بود!
راف:من برای تو همیشه بیکارم داداش...چی شده؟
مگنس به زور بغضشو قورت داد
مگنس:میشه بیای بریم کلاب؟...حالم خوب نیست

راف:یه ربع دیگه کلاب همیشگیم!
و بعد گوشیو قطع کرد،مگنس لبخند زد.چقدر خوب بود که رافائلو توی زندگیش داشت!

توی یه چشم بهم زدن مگنس توی کلاب کنار رافائل نشسته بود و پنجمین پیک وودکاشو یه نفس سر میکشید.به بارمن که پسر جوونی بود گفت که دوباره براش بریزه.رافائل دستشو زیرچونش زد و با قیافه همیشه پوکرش به مگنس نگاه کرد
راف:میشه انقدر نخوری مگنس؟...من واقعا حوصله ندارم تن لش مستتو از اینجا جمع و جور کنم!

مگنس مستانه خندید،راف همون راف همیشگی بود!بی اعصاب و بی حوصله!مگنس موهای فر رافائلو بهم ریخت
مگنس:کااام دون بداخلاق!!!..من..که مست ...نیستممم!!
رافائل موهاشو مرتب کرد و چشم غره ای به مگنس رفت ،زیرلب گفت«کاملا مشخصه!پسره احمق!»

صدای گوشی مگنس توجه جفتشونو جلب کرد،راف ترسیده بود که پدرش باشه...مطمئن بود که اگه ازمودئس بفهمه مگنس مست کرده زندش نمیزاره!

مگنس لبخند گشادی زد و گوشیو کنار گوشش گذاشت
مگنس:هاااای ایزابلللل...چخبرررر؟؟
ایزی با شنیدن صدای مگنس چشماش گرد شد
ایزی:مگنس؟حالت خوبه؟
مگنس مستانه خندید
مگنس:عااالیم عاالیییی!!
ایزی با کف دست به پیشونیش کوبید،از رافائل شنیده بود که امروز سالگرد مادر مگنسه
ایزی:تو مست کردی؟

مگنس:نه بابااا
الک به ایزی نگاه میکرد،ایزی با تاسف به الک نگاه کرد و لب زد«مسته!»الک بلند شد و گوشیو از دست ایزی گرفت ،با عصبانیتی که سعی داشت کنترلش کنه با مگنس حرف زد
الک:مگنس؟میشه بهم بگی کجایی؟
مگنس با گیجی به اطرافش نگاه کرد
مگنس:کجااام...فکر کنم اینجا یه باره...راف ما کجایییمم؟
راف با اخمای در هم گوشیو از دست مگنس کشید
راف:الو ایزابل

الک:من داداش ایزیم الک
راف:اها ببخشید.. من رافائلم ایزی منو میشناسه...راستش مگنس در حد فاک وودکا خورده...اگه بره خونه خودشون باباش میکشتش و منم با خانوادم مشکل دارم نمیتونم ببرمش خونه خودمون...اون واقعا حالش خوب نیست..مشکلی نداره اگه..
الک با جدیت وسط حرف رافائل پرید
الک:فقط ادرسو برام بفرست الان راه میوفتم...فقط تا وقتی میرسم از کنارش تکون نخور

راف موافقت کرد و بعد از قطع کردن گوشی ادرسو برای الک فرستاد.الک سریع حاضر شد ،ایزی هم خواست باهاش بره اما الک مخالفت کرد و خودش تنهایی رفت به ادرسی که رافائل براش فرستاده بود.طولی نکشید که گوشی مگنس دوباره زنگ خورد راف با دیدن اسم [spoilsport] روی اسکرین ابروهاش بالا پرید،گوشیو برداشت و با شک جواب داد

راف:بله؟
الک:الک لایتوودم
راف:اها...رسیدی؟
الک:جلوی درم...بیاین بیرون

بعد از اتمام حرفش گوشیو قطع کرد،راف تازه به این نتیجه رسید مگنس چرا اسم الکو توی گوشیش [برج زهرمار] سیو کرده!

زیربازوی مگنس رو گرفت و به هر زوری که بود اونو تا بیرون کشید...الک به ماشینش تکیه داده بود و منتظرشون بود با دیدنشون که از در بار بیرون اومدن جلو رفت و کمک کرد تا مگنسو تا ماشین برسونن

مگنس نگاهی به صورت الک کرد اون اخمی که بین ابروهاش نشسته بود قیافشو حتی جذاب تر از حد معمولش میکرد.الک اونو به زور توی ماشین نشوند و سمت راف برگشت،راف با تموم بدخلقیاش داشت تموم سعیشو میکرد تا خوب رفتار کنه،هرچی بود الک لطف بزرگی در حقشون کرده بود!

رافائل:واقعا ممنون که اومدی راستش نمیدونستم باید چیکارکنم باهاش!
الک لبخند کوچیکی به پسر چشم درشت جلوش که با قیافه پوکرش سعی در لبخند زدن داشت نگاه کرد
الک:فقط بگو چرا انقدر زیاده روی کرده؟نمیتونستی جلوشو بگیری؟
راف نفس عمیقی کشید و با غم به پسری که حالا توی ماشین خوابش برده بود نگاه کرد
راف:امروز سالگرد فوت مادرشه...حالش بد بود و نتونستم جلوشو بگیرم!

چشمای الک گرد شد...مگنس مادر نداشت؟
الک واقعا هیچی راجب مگنس و خانوادش نمیدونست!پس فقط سری تکون داد و بعد از خداحافظی با راف سوار ماشین شد.

با چشمایی که حالا توش ناراحتی دیده میشد به پسر غرق در خوابی که کنارش بود نگاه کرد،مگنس پسر خیلی قوی بود!اون انقدر غم و غصه داشت و همیشه میخندید!

کاش الک هم مثل اون بود تا بتونه با غم نبودن جیس کنار بیاد!

وقتی رسیدن جلوی در خونه الک سمت مگنس چرخید و خیلی اروم تکونش داد تا بیدار شه
الک:مگنس...مگنس بیدار شو رسیدیم!
مگنس به زور لای چشماشو باز کرد و به یه جفت چشم ابی که رو به روش بودن نگاه کرد،با اینکه مست بود خوب میدونست که این چشما متعلق به کیه!

چشماشو ماساژ داد و با صدای گرفته ای که مستی توش موج میزد اروم گفت
مگنس:اووووه تو اینجا چیکااار میکنییی الکساندررر؟؟
الک نفس کلافه ای کشید و چشماشو چرخوند،همیشه از سر و کله زدن با ادمای مست بدش میومد اما خوب دیگه تو این کار ماهر شده بود!

اون یه برادر کوچیک تر داشت که همیشه باید از مهمونیای مختلف جمعش میکرد!

پس فقط از ماشین پیاده شد و بعد دور زدن ماشین در سمت مگنس رو هم باز کرد و با گرفتن بازوش کمک کرد پیاده شه.مگنس گیج به خونه رو به روش نگاه کرد
مگنس:اینجاا که خونه شماستتتت ما اینجا چیکارررر میکنیممم؟

الک در حالی که مگنسو به طرف در میکشید اروم زمزمه کرد
الک:اونش مهم نیست مگنس فقط تورو خدا سر و صدا نکن !
مگنس برخلاف تصور به حرف الک گوش کرد و مسیری که تا اتاق الک بود رو حرفی نزد.

ایزی بعد گرفتن پیام الک که مگنس حالش خوبه و اونا توی راه خونه ان به اتاقش رفته بود و خوابیده بود.پس الک و مگنس در حال حاضر توی اتاق الک تنها بودن!

مگنس وارد اتاق شد و اطراف رو از نظر گذروند،یه اتاق ساده با تم مشکی و قرمز،اون پسر واقعا افسرده بود!
مگنس به راه خودش ادامه داد و با صدای ارومی گفت
مگنس:اتاق قشنگیییی داریی...الکساندررر...اوه فااک!!...اون عکس بچگیتههه؟؟

با عجله به سمت قاب عکسی که روی میز بود رفت،یه پسر بچه کیوت با موهای مشکی و چشمای ابی توی عکس بهش میخندید!
مگنس:پس تو خندیدنم بلدییی...چقدرررر کیوووت!!

با لبخند گشادی سمت الک که داشت کتشو در میورد برگشت و اروم به سمتش قدم برداشت.یکم طول کشید تا دقیقا رو به روی الک قرار بگیره و توی تمام مدت الک فقط به حرکات اون خیره شده بود.

مگنس سرشو بلند کرد و با چشمای بادومیش به چشمای ابی الک خیره شد،دستشو بلند کرد و کف دستشو روی ته ریش کوتاه الک کشید و اهسته خندید
مگنس:البته هنوزممم با وجود برج زهرماررر بودنتتت کیوووت و جذابیییی...اصلااا میدونییی ادممم دلش میخوااد توی اون چشمااای ابیتتت غرق بشههه...چطوری میتونی انقدر هات باشییی؟؟

چشمای الک گرد شد،مگنس همین الان باهاش لاس زد؟اوه گاد!

نفس عمیقی کشید تا به خودش بیاد دست مگنسو گرفت و اونو به سمت تخت کشوند
الک:بیا فعلا بیخیال چشمای من بشیم باشه؟؟...فعلا بخواب مگنس!

مگنس با سماجت دستشو از دست الک بیرون کشید و اخم کرد.الک کلافه به مگنس نگاه کرد و موهایی که جلوش چشمش اومده بود رو کنار زد
الک:چته؟

مگنس مظلومانه لب برچید
مگنس:دلممم نمیخوادد بخوابممم!!
الک چشماشو توی کاسه چروخند
الک:پس چی میخوای؟

مگنس لبخند شیطونی زد،شیطنت از اون چشمای قهوه ای مست میبارید و باعث میشد الک فقط یکم بترسه!جلو رفت و دستاشو دور کردن الک حلقه کرد و بهش نزدیک تر شد
مگنس:تورو میخواممم...میتونییی خودتووو بهم بدییی؟؟

چشمای الک دیگه گرد تر نمیشد!این مگنس مستی که توی یه اینچیش ایستاده بود حتی توانایی تجاوز به الک رو هم داشت!مگنس با همون لبخند گشادی که روی لباش بود روی پاشنه های پاش بلند شد و لبای الک رو کوتاه بوسید.پسر چشم ابی حالا دیگه تو مرز سکته کردن بود!

مگنس با چشمای خمارش به الک زل زد و زبونشو روی لب هاش کشید،لبایی که تا چند ثانیه قبل روی لبای الک بود!
مگنس:اومممم...لباتم مثل خودت شیرینهههه!!

الک هنوز توی شوک بود پس مگنس از موقعیتش استفاده کرد و دوباره لب هاشو روی لبای الک گذاشت،اینبار سریع عقب نکشید...برعکس خیلی عمیق و محکم و طولانی داشت لبای الک رو میمکید!

پسری که تازه از شوک در اومده بود کم کم داشت کنترل خودشو از دست میداد!خوب الک گی بود و نمیشد انتظار زیادی ازش داشت!به علاوه اون مدت ها بود با کسی رابطه نداشت و خیلی سریع تحریک میشد!

‌پس تا قبل از اینکه کنترلشو از دست بده و با مگنس همراهی کنه،به هرسختی که بود اونو به عقب هل داد و از خودش جداش کرد و خیلی اروم اونو روی تخت نشوند

با لبخند مهربونی به قیافه ناراحت و عصبانی مگنس نگاه کرد
الک:ببین مگنس تو الان خیلی مستی...
مگنس وسط حرف الک پرید و انگشتشو روی لب الک گذاشت،در حالی که دیگه داشت از حال میرفت با صدای خیلی تحلیل رفته ای زمزمه کرد
مگنس:من مست نیستممم!!

الک چشماشو چرخوند
الک:باشه مست نیستی!!...ولی فردا از اینکارت پشیمون میشی...ببین اصلا یه پیشنهاد دارم...اگه نمیخوای بخوابی بیا فقط باهم حرف بزنیم باشه؟؟

_______________________________

وِل وِل وِل...

مگنس مست رو دوست دارین؟😂

فرست کیس ملک هم هرچند اجباری و تو مستی اما اتفاق افتاد😍😭

اوووه تا یادم نرفته یه چیزی بگمممم
تشکر ویژهههه از martin vamp(ببخشید اگه اسمو اشتب نوشتم مهم نیته)بابت اولین نظررر و کامنت😍😍مرسی که انرژی میدی😍💙
تو اصن تو قلب من جا داری بیبه😍❤️

هوپ یو انجوی❤️

این یکی طولانی ترین چپتر تا به الان شد:۲۲۰۰کلمه!

Continue Reading

You'll Also Like

765 220 10
خیلی وقتا اتفاقاتی که به اشتباه میوفتن، ، میتونن درست ترین راه های ممکن رو نشونمون بدن. • - تو اصلا از کِی فهمیدی گی ای؟ + بیا بگیم از وق...
13.5K 2K 8
فروختن تنش به تک‌‌پسر نازپرورده‌ی یاکوزا، آخرین چیزی هم نبود که جونگ‌کوک فکرش رو می‌کرد! آدم‌ها توی شرایط سخت بدترین تصمیمات رو می‌گیرن و جونگ‌کوک،...
778 102 12
یتیم خانه کاپل : ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ ژانر: BDSM سونگهوا آهی کشید:یه کار کن نتونم بشینم... میخوام تا چند روز وقتی میشینم درد بکشم. ...
1.2K 245 23
(Stucky & Thundershield) AU -خلاصه: استیو، آلفای هم‌نژادگراییه که بالاخره عشق واقعیشو پیدا میکنه اما یه امگا سر راهش قرار میگیره که باعث میشه احساسات...