Loving You

By UniqueBeat

79.9K 13.4K 4.7K

- دوست داشتنت،دومین کار خوبی بود که تاحالا انجام دادم. + اولیش چی بود؟ - پیدا کردنت... More

لطفا و حتما بخونید!
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15[ep 1]
15[ep2]
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
29
30
31
32
Extra
New Onshot

28

1.9K 343 269
By UniqueBeat

یونگی: اوم...

هوسوک با چشم هایی گشاد به یونگی نگاه کرد: اوم؟یعنی چی؟!

یونگی لب پایینش رو توی دهنش برد؛یعنی الان باید اعتراف میکرد؟کار هوسوک واقعاً ستودنی بود!جرعت به خرج داده بود و حرف دلش رو زده بود،اما این کار برای یونگی خیلی سخت بود!

هوسوک که سکوت اون رو دید، سوالی پرسید که جوابش رو خودش میدونست: یونگیا!تو هم...منو دوست داری؟

گونه های پسر بزرگتر داغ شد.سرش رو به علامت مثبت تکون داد.

هوسوک با لحن کودکانه ای گفت: میشه بگی؟بگی که دوستم داری؟دلم میخواد از زبونت بشنوم.

یونگی پیشونیش رو روی شونه ی هوسوک گذاشت؛ حس میکرد داره بخار میشه و چیزی نمونده به ذرات هوا بپیونده.

یونگی: من...

هوسوک: تو...؟

خوب میدونست پسر کوچکتر داره دستش میندازه. بدون اینکه پیشونیش رو از روی شونه ی هوسوک بر داره،مشتی به بازوی عضلانیش زد و غرید: نمیگما!

هوسوک با صدای بلند خندید و گفت: ببخشید ببخشید.خب بگو...تو چی؟

یونگی نفس عمیقی کشید و با صدایی که از شدت هیجان میلرزید، اعتراف کرد: دوستت دارم.

دست های هوسوک به آرومی دور بدن یونگی حلقه شد و اون رو توی آغوش گرفت.اشک توی چشم‌هاش جمع شد و دیدش رو تار کرد.

هوسوک آدم احساساتی ای بود؛با اینکه از قبل میدونست یونگی دوستش داره، اما اون لحن بیان و اون طرز اعترافش باعث شد بغض به گلوش هجوم بیاره.

هوسوک: میدونم...

یونگی: چی؟

هوسوک: میدونم که دوستم داری.

یونگی سرش رو از روی شونه ی پسر قد بلندتر برداشت و شوکه شده بهش نگاه کرد: چی؟!!چطور؟!

به ثانیه نکشید که خودش جواب سوالش رو داد: والپیپرم...

هوسوک دستی به چشم هاش کشید تا قبل از اینکه اشکهاش روی گونه هاش فرود بیان، پاکشون کنه: دقیقاً،والپیپرت!

یونگی: گریه میکنی؟؟

موهای یونگی رو از روی پیشونیش کنار زد و صادقانه جواب داد: گریه نیست،چند قطره اشک بود...راستش احساساتی شدم.

یونگی سرخ شد و ریز خندید.

هوسوک نفس عمیقی کشید و خیلی یهویی پرسید: میشه ببوسمت؟

خنده روی لبهای یونگی ماسید و بهت زده به پسر رو به روش نگاه کرد.

قلب جفتشون محکم به سینشون میکوبید و به خاطر نزدیکیشون به هم، میتونستند این رو حس کنند.

هوسوک سعی کرد بدون مِن و مِن هیونگش رو قانع کنه: ما الان به هم اعتراف کردیم؛ درسته؟

سکوت کرد تا یونگی حداقل با سر جوابش رو بده،ولی اون حتی پلک هم نزد.

ادامه داد: در نتیجه الان من دوست پسر تو و تو هم دوست پسر من به حساب میای...پس من اجازه ی این رو دارم که دوست پسرم رو ببوسم. نه؟

یونگی سرش رو پایین انداخت و زمزمه کرد: خیلی پررویی!!خدایا باورم نمیشه!چطور میتونی این حرفا رو بدون کوچکترین خجالتی به زبون بیاری؟!

هوسوک بی توجه به غرغر های یونگی گفت: میشه؟

یونگی با حرص گفت: مگه نگفتی اجازش رو داری؟؟پس چرا اجازه میگیری؟

هوسوک خندید.دست راستش رو زیر چونه‌ی یونگی گذاشت و سرش رو بالا آورد.

انگشت هاش رو نوازشوار روی گونه‌ی پسر بزرگتر کشید و بعد دوباره پشت کمر اون قرار داد: دوست داشتنت دومین کار خوبی بود که انجام دادم...

یونگی پرسید: اولیش چی بود؟

هوسوک صورتش رو نزدیک صورت دوست پسرش کرد و گفت: پیدا کردنت...

یونگی اخم کرد: صبر کن!من اینو قبلاً یه جایی خوندنم.

هوسوک خندید و نفسش رو توی صورت یونگی فوت کرد: درسته!این متن رو نامجون توی گروه کلاسمون فرستاده بود.تعجب میکنم که چقدر دیر فهمیدی!

یونگی چرخی به چشم هاش داد و گفت: هیچ طبع شاعری‌ای نداری...یه لحظه ذوق کردم این متن رو خودت...

و با قرار گرفتن لبهای نرم هوسوک روی لبهاش،حرفش ناتموم موند.پاهاش لرزید و ایستادن براش دشوار شد.

هوسوک بعد چند ثانیه کمی لبهاش رو ازش فاصله داد و زمزمه کرد: خیلی غر میزنی...در جریانی که؟

سعی کرد به اندازه‌ی هوسوک پررو باشه، وگرنه این‌ لحظه های خوب از کفش میرفت.

بدون اینکه جواب سوال پسر کوچک تر رو بده،دستش رو دور گردن اون حلقه کرد و خودش رو بالا کشید: خفه شو.

هوسوک سری تکون داد و گفت: میدونستم اینو میگی!

و بی هیچ معطلی‌ای لبهای یونگی رو میون لبهای خودش گرفت و بوسید.
***
تعطیلات آخر هفتش توی بغل هوسوک گذشت.کنارش می‌نشست و فیلم میدید،و یا سرش رو روی سینش میزاشت و اونقدر به تپش قلبِ دوست پسرش گوش میکرد تا خوابش ببره.همون کار های کلیشه ای که اکثر زوج های تازه به دوران رسیده انجام میدند.

اما بیشتر از توی بغل دوست پسرش بودن، فکرش درگیر خانوادش بود.

هوسوک خوب متوجه این موضوع بود چون یونگی یهو میون خنده، غذا خوردن و یا حرف زدن به فکر فرو میرفت.

ناراحت بود؛ از اینکه نمیتونست کاری برای اون بکنه خیلی ناراحت بود.وقتی یونگی توی فکر غرق میشد،هوسوک با نگاهی غمگین بهش چشم میدوخت و چیزی نمیگفت.

صدای یونگی رشته ی افکارش رو پاره کرد: هوسوک...

سرش رو بلند کرد: بله؟

یونگی جمله‌ای رو به زبون آورد که باعث گیج شدن هوسوک شد: فکر کنم دیگه کافی باشه.

خانم چوی با نگاه بی روحی به غذاهای رنگارنگ رو به روش خیره شد. اونقدر گریه کرده بود که زیر چشم هاش به کبودی میزد.

همسرش دو روز دیگه از بیمارستان مرخص میشد.همیشه برای روز ترخیص آقای مین برنامه های مختلفی میچید و لحظه شماری میکرد تا با جشن بزرگی اون رو سوپرایز کنه.اما با وجود اتفاقات اخیر، هیچ هیجانی برای یه همچین روز مهمی نداشت.

آهی کشید و سرش رو روی میز گذاشت. دلش میخواست گریه کنه اما اشکی براش باقی نمونده بود.

- مامان.

با شنیدن اون صدای بم و آشنا، کمرش یخ کرد و نفس توی سینش حبس شد. میترسید که توهم زده باشه بنابراین سرش رو بلند کرد تا از سلامت گوش هاش مطمئن شه.

درست میدید؟!یونگی با لبخند محوی دست توی دست دوستِ قدبلندش، جلوی روش ایستاده بود.

خانم مینِ سابق از جاش بلند شد و با صدای خشدارش اسم پسرش رو به زبون آورد: یو..یونگی؟

یونگی شرمگین سرش رو پایین انداخت و گفت: معذرت میخوام...

__.__.__.__

تموش کردم:)
همین الان...

نمیدونستم درسته که از جمله‌ی کس دیگه ای داخل فن فیکم استفاده کنم یا نه،اما از اونجایی که طبع شاعرانه‌ی خوبی ندارم و نوشتن یه همچین چیزی رو واجب دیدم،از متنی که داخل یکی از کانالا خونده بودم استفاده کردم.(متنی که نامجون توی گروه کلاسشون فرستاده بود)

ووت ها کم شده.نمیخواستم امروز آپ کنم اما اونطوری در حق اونایی که مشتاقانه منتظر پارت های بعدین اجهاف میشد،بنابراین...

لذت ببرید♡

Continue Reading

You'll Also Like

485K 7.4K 82
A text story set place in the golden trio era! You are the it girl of Slytherin, the glue holding your deranged friend group together, the girl no...
309K 23.2K 67
COVER BY MY ONE BRAINCELL CARA 🐷 (@Yoongidique) ❝The only thing I could think about was having his lips on mine, a sin that I was prepared to commit...
167K 3.5K 46
"You brush past me in the hallway And you don't think I can see ya, do ya? I've been watchin' you for ages And I spend my time tryin' not to feel it"...
31M 1.1M 49
"Screw the rules. I want you, Kim Y/N." THIS FIC WAS MADE INTO CLICKBAIT FOR A YOUTUBE VIDEO COMPLAINING ABOUT KOREABOOS LOLLL ITS NOT THAT BAD GIVE...