All I owned (L.S)

By Partow_kh

40.2K 8.1K 4.1K

توی نوشته هام ، من تو رو شبا می بردم خونه و صبح با صدای کتاب خوندنت بیدار می شدم. More

Introduction
Let's pretend
You are the main idea!
Fucking flowers make him cry!
Drowning in his tears
I'm in it , Louis!
Yellow Grandchild
Unofficial Date
Naked Philosophy
My caffeine
Confused Hands
I live in your house and in your story.
Shopping with a crush , sleeping next to a friend
I love his pot's spine
Ms. Spenser finds out flowers are kissing the sun
I've Never Imagined Us This Way
You can avoid having curls, Louis
I Slept With Him Not With You
I Slept With You Not Him
Don't Call It Normal
Hot Fingerprint
Well I Care
Riding Hearts and Bike
Soulmates Are Separated Sometimes
High Hopes and Short Life
I Can't Miss You
Fantasies Are Not Fantasies Anymore With You
Rewrite Me
Green Dreams
Miss Your Tears Melting My Heart
Illusion
Ends In The Church

Shape of Lou

1K 234 66
By Partow_kh

لویی عصبی بود. خوشحالم بود ولی چیزی که الان توی ذهنش جولون می‌داد ، خیسی پارکت راهرو بود و صدای دوش گرفتن هری. اون نمیدونست چطوری باید با هری مواجه شه. میخواست با همه‌ی کثیفیش لباساشو بپوشه و قبل از این که هری بیاد بیرون ، از خونه بره بیرون و برای سامانتا همه چیزو تعریف کنه.

لویی خیلی شانس آورده بود که سامانتا از اون مادرای هموفوب نبود و حق رو به پسر کوچولوی لطیفش می‌داد. لباساشو از روی زمین برداشت و دقت کرد پاشو روی پارکتایی که خیس بودن نذاره.

آخرش تصمیم گرفت با خودش کنار بیاد. هری خیلی قبل تر از این‌ که با هم باشن صحنه‌هایی از با هم بودنشونو توی کتابش نوشته بود پس ایرادی نداشت اگه اون الان می‌رفت و از هری‌ جای طی رو می‌پرسید : ببخشید هری؟ میشه بگی با چی پارکتا رو تمیز کنم؟

هری شیر آبو بست و اومد سمت در. موهاشو از توی صورتش جمع کرد تا حالا که آب نبود، توی چشماش نرن و اذیتش نکنن : برای چی؟ پارکتا مگه کثیفن؟

لویی نفس عمیقی کشید و سرشو یواش به در حموم کوبید. هری بی‌هوا درو باز کرد و به لویی که شوک زده جیغی زده‌بود و پریده‌بود عقب نگاه کرد : روی پارکتا چی ریخته؟

لویی نمی‌تونست نگاهشو کنترل کنه. از تیکه تیکه بدن هری توی ذهنش عکس گرفت تا اگه دلش تنگ شد مرور کنه و هری دیگه سوالشو نپرسید. فهمید که الان با لویی واقعیه و اونا تا نیم ساعت پیش جوری توی هم بودن که زن و شوهرا برای به وجود آوردن بچه پافشاری می‌کنن.

دستشو بین موهاش حرکت داد و به پاهای لویی که بدون شلوار و باکسر مونده بود زل زد : طی؟ نمیخواد. خودم میام تمیزش می‌کنم.

داشت درو می‌بست که یهو موند. دوباره درو روی لویی که دشتاشو رو گردنش بالا پایین می‌کرد تا هوا بره تو باز کرد و گفت : راستی! چیزه! توئم میخوای دوش بگیری؟ منظورم... الان نه! بعدا. بعد این که من اومدم بیرون. اگه راحتی.

لویی تند تند سر تکون داد و بدون پلک زدن به هری نگاه کرد. هری پشت سرشو خاروند و انگار چیزی کشف کرده باشه گفت : حموم باید آماده بشه.

لویی که دید هری قصد بستن درو نداره و انگار بدش نمیاد که این دفعه سرامیکای حموم خیس بشن، در حمومو بست و تند از جلوی در حموم و دستشویی مشترک دور شد.

سوییشرت تنش بوی بدن هری رو میداد. یه بوی شیرین و مهربون که دلت میخواد هر جا مولکولای عطرشو دیدی بغلش کنی و دست مولکولا رو بگیری تا برسی به منبع تولیدشون. منبع تولیدشو بغل کنی‌ و ببوسی. تنت بوی منبع تولیدو بگیره و تا زمانی که دوباره برگردی پیشش، اون بو رو روی همه‌جای تنت داشته باشی. اینجوری دلتنگ نمی‌شد.

لویی برای خودش فانتری می‌زد و می‌خندید. آخرین خنده‌ش وقتی بلند شد که هری رو توی یه مهد کودک تصور کرد درحالی که کلی بچه دورش بودن و ازش شکلات میخواستن. دستای هری نشست روی شونه‌ش و پسر کوچیک از ترس تکون خورد : حموم آماده‌س.

لویی خواست از کنار هری رد شه ولی وقتی لبای سرخ شده‌شو دید دووم نیاورد و قبل از این که پاشو روی پای هری بذاره تا ببوستش معذرت خواهی کرد. هری دستشو توی گودی کمر پسر کوچیک گذاشت و هوم غلیظی گفت. لویی جدا شد و لباشو با آستین سوییشرت پاک کرد.

هری بی‌نهایت خوشحال بود. از اون روز اول از لویی خوشش اومده بود و توی خوابشم نمی‌دید که یه روز بتونن با هم سکس‌ داشته باشن.

لویی قبل از این که وارد حموم بشه تیشرت پ شوییشرت تنشو در آورد و از دستگیره‌ی در آویزونشون کرد. خودشو تمیز‌ کرد و بلند هری رو صدا زد : من میتونم از حوله‌ آبیه استفاده کنم؟

هری هم داد زد تا صداش به لویی برسه. از شوق توی پوستش نبود و علی‌رغم کمردردی که داشت ، مشغول رقصیدن با آهنگ shape of you بود : حوله برای توئه لویی.

لویی سریع حوله رو دور پاهاش پیچید و قشنگ خشکشون کرد. تازه یادش اومد که شلوارشو نیاورده. تیشرتو پوشید و آستینای سویی‌شرتو دور کمر دردناکش گره زد : ببخشید هری. من برات میشورمش. سوییشرتتو میگم.

هری توی آشپزخونه بود و داشت سوسیس سرخ می‌کرد و زیر لب با اد آهنگو زمزمه می‌کرد : I'm in love with your body!

لویی توی سکوت به هری که باسنشو با ماهیتابه تکون می‌داد نگاه کرد و‌ خندید. هری توی یه ثانیه چرخید و وقتی با لویی مواجه شد دستپاچه برگشت سمت گاز و یواش خندید.

هری صداشو صاف کرد و سعی کرد با همون آهنگ لویی رو متقاعد کنه که خل نیست : come on now and follow my lead!
I may be crazy don't mind me!

لویی ابرو بالا داد و از سامانتا تشکر کرد که سه مدت انقدر این آهنگو براش پخش کرده بود که اون حفظش کنه : Say, boy, let's not talk too much!
Grab on my waist and put that body on me !

ری سوتی زد و زیر سوسیسا رو خاموش کرد تا نسوزن. لویی جلو رفت و از پشت هری رو بغل کرد. هری میتونست حس کنه که قلبش داره توی یه مایع شیرین خفه میشه. چشماشو بست و دستاشو روی دستای لویی که دور کمرش حلقه شده‌بود گذاشت.

پنجره‌ی کوچیک آشپزخونه باز بود و سر و صدای بچه‌ها از توی کوچه می‌اومد. هری تصور کرد که توی یه خونه با لویی زندگی می‌کنه و اونا چهار تا بچه دارن. هر روز با همین سر و صدا بیدار میشه ولی چشمای قشنگ لویی و بدن بی‌نقصش نمیذارن اون غر بزنه. جفتشون شادن. جفتشون تا ابد آهنگ میخونن و می‌رقصیدن و بچه‌هاشونم یاد می‌گرفتن.
قشنگ نبود؟

هری برگشت و دستاشو روی گونه‌ی لویی کشید. چشماش پر از اشک شده بود‌ وقتی داشت به کلماتش فکر می‌کرد : بیشتر از لویی دوستت دارم لو. بیشتر از اونقدری که هری دوسش داره دوستت دارم.

لویی چشماش گرد شده بود. یه دور دیگه صدای هری توی ذهنش پخش شد و چشماش پر از اشک شوق شد. دستشو بین موهای فر هری فرو کرد و خندید. هری میتونست تک تک دندونای لویی رو ببینه. لویی گونه‌ی هری رو بوسید و قبل از این که صدای شکم جفتشون از گرسنگی در بیاد گفت : دوستت دارم نویسنده. بیشتر از اونقدری که کتابات، عاشق انگشتاتن.

خب. میدونم گفتم حرف نمیزنم توی این فف ولی لازمه بگم این آخرین چپتر قبل امتحاناته که از این فف عاپ میشه. من خودم این ففو با عشق و به خاطر یکی می‌نویسمش و امیدوارم تابستون اونقدری که از بقیه حمایت میشه از این ففم حمایت بشه.
خیلی کیوتن این دو تا. عال د لاو :"]

Continue Reading

You'll Also Like

803 206 8
goma (Larry Stylinson) اون شب هری با گریه خوابش برد اما از ته دل پاکش دعا کرد که فقط امشب باشه و به زودی مهرش به دل مرد بی مهر بی افته . Louis top an...
22.4K 4.1K 21
داستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal
23.7K 2.5K 20
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...
10K 2.9K 21
{°completed°} به نام ستاره‌های شمالی سرزمین سبز نگاهت پرستیدنی ترین معبود من، و قسم به پرتوان درخشان شفق نفس گیر لبخندت، امروز و فردا و تا به ابدیت؛ ...