The Problems (larry persian)

By stylesmahya

29.7K 2.5K 1.4K

مشکلات بعد از ازدواج. لویی و هری همه چی دارن ولی فقط یکم سلیقه هاشون فرق میکنه. شاید همیشه سکس راه حل خوبی نب... More

first
part two
part three
Part four
part five
part six
part seven
part eight
part nine
part ten

part one

3.7K 274 72
By stylesmahya

ماریا کاغذا رو رو میز رییس گذاشت.

"لویی و هری هنوز نیومدن؟" مارک در حالی که به ورقه ها نگاه مینداخت پرسید.

"اهوم باید الان برسن" ماریا گلوشو صاف کرد و جواب داد

"یه چیزی ماری" اون کاغذی که روش عکس اتاق خواب یه خونه بود دراورد."اینو بده به لویی ببین چیکار میتونه برای رنگ دیواراش بکنه."

ماریا سرشو تکون داد و از اتاق بیرون رفت .اون کنار میز خودش ایستاد و قبل از اینکه بخواد با گوشیش به هری زنگ بزنه در روبروی شرکت باز میشه و همه به دو نفری که با فاصله از هم راه میرن زل میزنن.

"آه لویی"ماریا موبایلشو میذاره تو جیبش"شما دوتا کجا بودین ساعت از نه گذشته" اون غر زد.

لویی یه چش غره به هری رفت و بیشتر ازش فاصله گرفت. قدماشو تند تر کرد و جلوی ماریا ایستاد.

"لویی چرا خنده دار راه میری؟" اون لبش و گاز گرفت و تمام سعی شو میکرد تا نخنده. حدس میزد لویی چش شده.

"دیشب پاش خورد به لبه میز بیچاره" هری از پشت لویی گفت و پوزخند زد.

"ساکت شو استایلز"

ماریا قبل از اینکه دعوایی سر بگیره شروع کرد
"لویی پدرت گفت تو امروز روی این عکس کار کن. ببین چه کاغذ دیواری براش مناسبه. میتونی از کامپیوتر من استفاده کنی."

"هممم بذار ببینم" لویی کاغذ و از ماریا گرفت و رو صندلی منشی پدرش نشست.

"گفتم از کامپیوترم میتونی استفاده کنی نه اینکه رو صندلی من بشینی-" ماریا حرفش و قطع کرد وقتی لویی سرشو بالا اورد.

"به نظرت رنگ آبی براش خوب نیست مثل آسمون پر از ستار-"

"فک نمیکنی رنگ آبی براش زیادی باشه آقای تاملینسون؟" هری با حالت تمسخر گفت

"کسی با تو حرف نزد" لویی صداشو بالاتر برد. این کاری که پدرش به اون سپرده و هری توش دخالت نمیکنه. ینی نمیذاره که اینکار و بکنه.

"درسته. ولی نگاه کن" هری انگشتشو رو عکس کاغذ کشید.

لویی به اون انگشتا که حرکت میکردن خیره شد. یادش اومد که چطور اونا دیشب وارد سوراخش میشدن و چطور اون به هری التماس میکرد که اون دیک لعنتی شو توش فرو کنه.

یه سرفه کرد و کمرشو صاف کرد. الان تو موقعیتی نیست که به این چیزا فک کنه.

"کمد تخت و بیشتر کتابا آبی و سفیدن. اگه دیوارا آبی بشن منظره ی یک رنگی پیدا میکنه و خب زیاد قشنگ نمیشه، باید یه رنگ متضاد باشه-"

"خفه شو هری. این کار و من میکنم. و من میگم که این باید آبی باشه. تا وقتی شب میشه منظره آسمونی به خودش بگیره-" لویی سعی کرد زیاد بلند حرف نزنه

"احمق نباش لویی اینجا زمینه نه آسمون. همه مثل تو رویا ندارن که شباشونو تو آسمون بگذرونن. باید رنگ دیگه ای-"هری با حالت جدی صحبت کرد

"من چی؟" لویی با عصبانیت گفت و از جاش بلند شد. لباش میلرزیدن "این رنگ باید آبی باشه."با قاطعیت حرفشو زد.

الان تمام کارمندا با هیجان به اونا نگاه میکردن انگار دارن یه بازی فوتبال و تماشا میکنن. اما این یه بازی نبود.

"مشکلی پیش اومده؟" مارک با صدای آرومی از پشت هر سه شون گفت.

"آه آقا ی تاملینسون" ماریا سرشو انداخت پایین.

"سلام هری حالت چطوره؟" مارک به هری لبخند زد و جلوتر اومد"مشکل چیه؟"

هری حرفی نزد فقط جواب لبخند مارک و داد.

"درباره ی این پدر" لویی با دستای لرزون کاغذ و برداشت. اون میلرزید چون استرس داشت. مارک به طرف پسرش سرشو چرخوند

"درباره رنگ دیوارا من فک میکنم..فک میکنم آبی خوب باشه. من خودم دنبال مدل کاغذ دیواریش میگردم." لویی عکس و دوباره به پدرش نشون داد.

لویی مدام لبشو میخورد و آب دهنشو قورت میداد. اون میتونست نگاه سنگین هری رو حس کنه.

"همم آقای استایلز..تو چی فکر میکنی" مارک رسمی پرسید.

هری به لویی نگاه کرد و بعد از چند دقیقه جواب داد
"آه بهتره آبی نباشه شاید یه چیزی تو مایه های سفید مخلوط با طوسی؟"

"این عالیه همین کار و میکنیم" مارک سریع تایید کرد و سرشو تکون داد.

"چییی؟"لویی تقریبا داد زد.

مارک بدون توجه به لویی به طرف اتاقش راه شو کج کرد. در و پشت سرش بست.

لویی تند نفس میکشید. این اولین بار نیست که پدرش به نفع هری حرف میزنه و فقط اونو قبول داره.

هری لبخند زد و لویی رو نگاه کرد. اون لبخند به خاطر مسخره کردن اون نبود. هری فقط میخواست به لویی بفهمونه که اشکال نداره.

"لویی-" ماریا میخواست شروع کنه و دستشو رو شونه های لویی گذاشت.

"فقط ساکت شو ماریا" لویی با نفرت به هری زل زد و پیشونیش چروک شده بود.

لویی دهنشو باز کرد تا یه چیز بگه اما سعی کرد آروم باشه و دهنشو بسته نگه داره.
هری اهی کشید و عکس و برداشت و سمت اتاق کارش رفت.

"شما اصلا شبیه یه زوج نمیمونین" ماریا وقتی هری رفت گفت.

لویی به حرف ماریا توجهی نکرد

"کاری میکنم که دیگه جرات نکنه تو کارام دخالت کنه."لویی دستاشو مشت کرد

"لویی به عنوان یه دوست میگم تو نمیتونی در برابرش برنده بشی."ماریا جلو تر اومد.

"چی-"

"همه هری رو دوس دارن اون پسر شیرینیه" ماریا خندید "اگه سعی کنی یکم اون غرورتو کنار بذاری شاید یکی هم به تو توجه کنه"

"مار-"

"چطور هری تو رو تحمل میکنه.غر غر و"
همه خندیدن و لویی تازه فهمید که همه ی این کارکنان بی مصرف دارن بهشون نگاه میکنن.

"ماریا فقط خفه شو من کاری میکنم امشب جلوم زانو بزنه و ازم معذرت بخواد." لویی با اخم گفت

"و ما چطور بفهمیم که اون این کار و کرده؟" جک داد زد و به بقیه نگاه کرد که سرشو نو مدام تکون میدادن.

"ازش فیلم می گیرم" لویی با خنده گفت.

"پس منتظریم" ماریا به کارمندا نگاه کرد و آدامس تو دهنشو باد کرد.

"لعنتی" لویی آروم گفت جوری که فقط خودش بشنوه.

هری امشب جلوش زانو میزنه و دیکشو تا ته گلوش فرو میکنه..

Vote.comment.ily x

Continue Reading

You'll Also Like

213K 16.2K 36
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
1.1M 179K 68
《اون دوست پسر منه》 +باورم نمیشه..تو.. _آره خودمم، دوست پسرت. #Vkook °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• +راستش من شما رو نمی‌شناسم؟! _بذار...
131K 42.9K 72
- گریه کردی؟ نگاه تهیونگ واقعا تغییر کرده بود. نسیم شبانه‌ی سئول زیر سرمه‌ایِ موهاش میزد و اونها رو تاب میداد. کاش میتونستم این نگاه نگران رو همیشه...
68.3K 7.8K 89
‌کاپل اصلی: تهکوک|کاپل فرعی: سپ و مخفی جونگ کوک فریاد زد و دوباره گفت +من هیچ کاری نکردم، چرا هیچکدومتون حرفامو باور نمیکنید؟ چرا نمیزارید زندگی کنم؟...