Get to me

By sadaf23

2.7K 144 16

سلام دوستان اونایی که از پیج اینستا @super_original_vamps داستان و دنبال میکردن با قضیه اشنان ولی باز من یه ت... More

فصل اول ( کشمکش )
هیچکس و هیچ چیز برای من مهم تر از تو نیست !
خود واقعیت و نشون بده !
چرا منو نمیکشی ؟
تقصیر تو نیست !
خوش میگذره ؟
چرا ازم متنفری ؟
کاترین !
احمقانه ترین ترفند
اولین ملاقات ، اولین رابطه
به جهنم خوش اومدی !
حسودی میکنی ؟
واقعیت !
من یه خون آشامم
اون واقعا خوشگله !

هالووین

152 11 1
By sadaf23

دین : همینجاست ؟
کاترین : باید همینجا باشه
هر دو از ماشین پیاده شدن و به نقاشی های عجیب روی دیوارای اطراف زل زدن
- وینچستر و یه خون آشام ! اصلا ترکیب جالبی نیست
اون مرد یا همون " واسطه " بلند خندید
کاترین : تو باید جاشوآ باشی
- خودمم ! همه جا رو دنبالم زیر و رو کردی کاترین ! شنیدم حتی از دشمناتم کمک گرفتی
کاترین : دشمنای من زنده نیستن که بخوان کمک کنن
جاشوآ : به هر حال بهتره بدونی من واسه ی تو اینجا نیومدم بلکه بخاطر دین اومدم
دین نگاهشو از کاترین گرفت و به جاشوآ که یه مرد سیاه پوست و قد بلند بود نگاه کرد
دین : میتونی کمکم کنی ؟ من میخوام ...
- میدونم! من خیلی چیزا میدونم اسرار جهنم زود تر از بهشت فاش میشن
دین : اینا ... این واقعیه ؟ جهنم و بهشت و این چیزا
جاشوآ : بیشتر از تصور هر کسی واقعیه ، برادرت جای خوبی نیست دین
- چجوری بیارمش بیرون ؟
صدای دین گرفته بود و یکمی میلرزید
جاشوآ : راه های زیادی برای ورود ب جهنم نیست تو فقط دو راه داری و هیچکدومشون اسون نیست
دین : هرکاری باشه ، هر چیزی که بشه ، هر چی ک بخوای انجام میدم فقط باید سم و از اونجا بیارم بیرون
جاشوآ : بعضی شیاطین مستقیم ترین راه ورودین اما اونا کاری که براشون منفعت نداشته باشه رو انجام نمیدن
- یعنی چی ؟
- یعنی اونا روحت و به جای برگردوندن سم میگیرن
کاترین به دیوار کناریش تکیه داد و نیم نگاهی به دین انداخت
دین : چجوری میشه پیداشون کرد ؟
جاشوآ : مطمئنم خون آشامی ک همراهته به راحتی میتونه پیداشون کنه
کاترین : اما این کار حماقته !
دین : راه دوم چیه ؟
- یه دریچه از برزخ به جهنم باز میشه
کاترین : برزخ ؟ این دیگه از کجا اومد ؟
جاشوآ : فکر میکنی موجوداتی مثل تو ، هیولاها کجا میرن ؟ برزخ مال موجودات ماوراطبیعیه ! اگه بتونی یکی از این موجودات و بفرستی برزخ من راه ورود به جهنم و بهش میگم و اون باید سم و نجات بده !
دین دست راستش و روی صورتش کشید ، همه چیز پیچیده و مزخرف بود
جاشوآ : فقط عجله کن دین ... زمان زیادی نداری
__________________________________
به نظرتون انتخاب دین چیه ؟
.
از ساعت 5 تا 7 بعد از ظهر النا مشغول درست کردن موهای بلند قهوه ایش بود خواست لباسشو بپوشه که صدای زنگ در و شنید
با همون شورت کوتاهو سفید و نیم تنه ی هم رنگش رفت دم در
- استفن ...
صدای النا بی اندازه شاد بود
استفن تو اون تیشرت قرمز تیره ، کت چرم مشکی و شلوار چرمش جذاب شده بود
استفن : با همین لباسا قراره بیای ؟
هر دو خندیدن
- چند دقیقه صبر کن سریع لباس میپوشم
قبل اینکه النا به طرف پله ها بره استفن دو طرف صورت النا رو گرفت و اونو بوسید
.
داستان از نگاه دیمن :
.
اگه دست من باشه استفن و النا رو به عنوان مزخرف ترین و لوس ترین زوج سال انتخاب میکنم
میخوام امشب به اون جشن هالووین مسخره دبیرستانی برم ! بهتر از گذروندن وقت توی خونه و مست گشتن توی باره
تیپمو شبیه قاتلای قرن 19 انتخاب کردم ، اونا باهوش و خشن بودن ... کلاه مشکیمو روی سرم گذاشتم و حالا میتونم بگم واسه یه هالووین واقعی آماده ام !
وقتی به اون سالن رو باز وسیع رسیدم بوی خون تو دماغم پیچید ! حتما واسه دکور از خون واقعی استفاده کردن ک طبیعی تر به نظر بیاد
لبخند زدم و با خودم گفتم : بیچاره استفن ! حتما تو دردسر میفته
و لبخندم بزرگ تر شد
.
داستان از نگاه استفن :
.

خون واقعی ؟ اه خدای من !
انگار تمام فکرم دوباره به سمت خون کشیده شد و میتونستم نبض النا و جریان خون زیر پوست نرم دستاش و حس کنم ، لعنتی این اصلا خوب نیست
کارولاین : خوش اومدین آقا و خانم اسمیت ( فیلمی ک انجلینا جولی و برد پیت توش بازی میکردن )
خیلی راحت میشه فهمید لحن این دختر مو طلایی اصلا دوستانه نیست و با چشماش داره منو قورت میده
النا : چطوری کارولاین ؟
النا دستش و محکم تر دور دستم پیچید
کارولاین خم شد و چیزی تو گوش النا گفت که حتی زحمت گوش دادنش و هم نکشیدم ! و بعد رفت
النا : هرجور شده میخواد امشبمون و خراب کنه
گونه اش و بوسیدم و گفتم : نمیتونه !
لبخند مصنوعی ! آفرین استفن ! حالت و خوب نشون بده ... اونقدرا هم سخت نیست
باشگاه ورزشی مدرسه ديگه اصلاً شبيه يه سالن ورزشی نبود. همه چيز عوض شده بود. همه اومده بودن ، معلم ها، دانش آموزای سال آخر، اعضای تيم فوتبال و همه بين وسايل و فضاهای مختلف که طراحی شده بود رفت و آمد می کردن، ولی جوریکه انگار غريبه ان ...
وقتی النا با من وارد سالن شد دسته ای از زامبی ها برگشتن و بهش سلام کردن ، يه گوژ پشت با صورتی زشت هم اون جا بود. کنارش يک جسد با صورتی به رنگ گچ وچشمای گود رفته ، گوشه ی دیگه ای يک آدم گرگنما دیدم که پوزه اش پر از خون بود
با خودم گفتم : النا مطمئنا نصف اين آدم ها رو نمی تونه تشخيص بده
بانی با اخم به آقای تانر که کنارش بود گفت: شما بايد بخوابين تا من روتون خون بريزم.
- همين قدر که خودمو مسخره کردم و اين شنل مسخره رو پوشيدم کافيه.
- آقای تانر شما قراره نقش قربانی رو بازی کنين
صدای کارولاین محکم و لحنش حکم دستور و داشت
- من قبول کردم قربانی شما باشم ولی کسی نگفته بايد روی تمام هيکلم سس گوجه فرنگی بريزم.
بانی : روی خودتون که نمی خوام بريزم. می ريزم روی شنل و سنگ قربانگاه.آخه شما قربانی هستين.
انگار تکرار اين جمله که یه قربانیه تونست آقای تانر رو متقاعد کنه
النا و استفن با هم به محل بحث و جدل کارولاین و آقای تانر رسیدن
اقای تانر هنوزم داشت بحث میکرد و کوتاه نمیومد
استفن با خودش گفت : چقدر از این مرد بدم میاد !!!
کارولاین : لازم نیست اینقدر سخت بگیرین !
النا متوجه لباس زیبای کارولاین شد اون واقعا شبیه کلئوپاترا شده بود
اینبار استفن مشغول بحث با اقای تانر شد و النا رفت تا بقیه سالن رو ببینه
کارولاین رو به استفن گفت : ممنون بابت کمکت ، آقای تانر ادم سرسختیه
- خواهش میکنم
بانی داد زد : خب بچه ها مهمونا دارن میان همه سر جاهاتون باشین ، ادوارد چراغ ها رو خاموش کن
و چراغ ها سریع خاموش شدن و سالن تو سیاهی فرو رفت ، صدای جیغ تو کل باشگاه پیچید
صدای بلند موسیقی تو سر استفن سوت کشید و بوی خون شدید تر شده بود ، استفن مجبور شد گوشاشو کمی فشار بده
توی تاریکی النا خودش و به استفن رسوند و از بین نور قرمز لیزرها تونست صورتش و ببینه
- استفن حالت خوبه ؟
- بهتره برم سمت رختکن !
استفن بالافاصله از النا دور شد
مردی با لباس بلند مشکی از جلوی النا گذشت ، طرز راه رفتن اون مرد زیادی برای النا آشنا بود
.
داستان از نگاه بانی :
.
نمیدونم چرا کای به این جشن نیومد ! امیدوارم دلیل قانع کننده ای داشته باشه
یک راست به اتاق عنکبوت ها رفتم تا به چند تا پسری که اونجا مسخره بازی در میاوردن تذکر بدم ، نمیدونم چرا قبول کردم جزو هیئت برگزاری این مراسم باشم ، اه !
توی نور کم محوطه ی قربانگاه اقای تانر و دیدم که بالاخره نقشش و قبول کرده بود و روی سنگ قربانگاه دراز کشیده بود
دور و برش پر از خون و چشماش کاملا باز و خیره به اسمون تیره بالای ورزشگاه بود
پسری که از کنار اقای تانر گذشت گفت : ایول ... این واقعا طبیعیه !
منتظر بودم اقای تانر بلندشه و این پسرا رو بترسونه اما اقای تانر تکون نخورد ! حتی وقت یکی از پسر ها با پاش اروم به بدن آقای تانر زد ، هیچ عکس العملی نشون نداد
این وضعیت واقعا عجیبه
- آقای تانر حالتون خوبه ؟
حتی پلک هم نزد

چيزی توی ذهنم هشدار می داد و مدام تکرار می شد:

بهش دست نزن... بهش دست نزن... بهش دست نزن... بهش دست نزن...

اما دستام بی اختيار به سمت شانه های آقای تانر رفت و اونا رو تکون داد. سرش به سمتم چرخيد و گردن آقای تانرو ديدم ...
بانی شروع کرد به جيغ زدن.

النا صدای جيغ ها رو شنيد. صدای جيغ ها از فاصله ی زیاد دور نبود و با جیغ های سرخوشانه ی اول مراسم فرق داشت حتما اتفاقی افتاده بود
بقیه اش مثل کابوس بود
بانی میگفت : مرده... ُمرده...

و بعد هق هق کنان ادامه داد: خدايا خونا واقعی بودن. من بهش دست زدم النا. من دست زدم ديدم که ُمرده... واقعاً ُمرده...

النا فریاد زد : برقا رو روشن کنین
چند نفر دیگه هم اینو تکرار کردن و سالن دوباره روشن شد
کارولاین زنگ زد پلیس و النا شماره ی آمبولانس رو گرفت
- درها رو ببندين نذارين کسی بره بيرون تا وقتی پليس بياد.
تایلر ماسک ادم گرگنماش و برداشت و اونو روی زمین انداخت
النا میتونست جای بخیه ها و زخم های گوشه صورت ، گردن و پیشونیش و ببینه
یکی از بچه ها که لباس دزدان دريايی پوشيده بود به تايلر گفت: يعنی منظورت اينکه يه نفر که اينجاست اونو کشته؟
- دقيقاً منظورم همينه.

هيجان شديدي تو صدايش بود. انگار داشت از اين لحظات لذت مي برد. به خون روي سنگ قربانگاه اشاره کرد و گفت: اين خون هنوز گرمه. خيلي از زمان قتل نگذشته.
دختری که لباس مومیایی پوشيده بود گفت: پس حتماً قاتل الان اينجاست.
تايلر : زياد سخت نيست حدس بزنيم کی آقای تانر و کشته کسی که ازش متنفر بوده، کسی که هميشه باهاش بحث میکرده کسی که امشب هم باهاش بحث ميکرد. من خودم ديدم...
النا با ترس و عصبانيت گفت: تايلر تو معلوم هست چي داري مي گي؟ تو زده به سرت؟
کارولاین : تو هیچی نمیدونی تایلر !
النا برای اولین بار میخواست از کارولاین تشکر کنه
تایلر : پس چرا تو نمیگی چی میدونی کارولاین ؟ اینجا هیچکس هیچی نمیدونه ! مگه نه ؟
جمعیت شروع کردن به پچ پچ کردن و این از نظر النا وحشتناک بود
مردم میستیک فالز از غریبه مرموزی مثه استفن خوششون نمیومد
تایلر : بذارین یه چیز دیگه هم بگم ! حمله های قبرستون با ورود استفن سالواتوره شروع شد
النا : خفه شو تایلر !
همه گیج و گنگ به هم نگاه کردن
تو چشمای همه شک و تردید بود ، حتی النا !
النا با خودش گفت : این یه اتفاق تصادفیه ! استفن قاتل نیست ... امکان نداره
با اینکه النا از تایلر بیزار بود اما ته تهش میدونست تایلر تو این یه مورد حقیقت و میگه
.
.
داستان از نگاه دیمن :
.
شیطونه میگه برم فک تایلر لاکوود و بیارم پایین
میخواستم استفن تو دردسر بیفته اما نه تا این حد
از پشت دیوار جوریکه کسی از جمعیت خصوصا النا منو نبینه رفتم سمت رختکن ... باید استفن و ببرم
وقتی به رختکن رسیدم اونو بی حال جلوی کمدها پیدا کردم
- استفن ؟ استفن باید رو پات وایسی ! اوضاع خرابه ... استفن !
استفن به زور دستش و تکون داد و گفت : این صدا ها چیه ؟ چی شده ؟
دیمن : میتونی بایستی ؟
- نه
- زود باش ... زود باش بهم تکیه کن باید ببرمت
صداها به استفن و دیمن نزدیک تر میشدن ... همه مثل دیوونه ها اسم استفن و صدا میزدن و بعضیا فحش هم قاطیش میکردن
دست استفن و دور گردن خودم انداختم و کمرش و نگه داشتم ... حالا باید دنبال راه خروجی بگردم
یه نفر وارد رختکن شد و نفسم تو سینه حبس شد !
النا با نگرانی به استفن و بعد به من نگاه کرد و گفت : زود از اینجا برین خواهش میکنم
النا گریه اش گرفته بود و با همون حالت به پنجره ی بزرگ انتهای رختکن اشاره کرد
- سرشون و گرم کن النا ... هر جور که شده نذار بیان اینجا
النا سرشو به حالت مثبت تکون داد و بیرون رفت
____________________________
دیمن اقای تانر و کشته عایا ؟
.
دین گوشیشو برداشت و تماس هیلی رو جواب داد
دین : حالت خوبه ؟
هیلی : تا حالا بهت گفتم دستت درد نکنه ؟
هیلی نفس نفس میزد و اروم میخندید
دین : کجایی تو ؟
هیلی : سر قبر همون روح عصبانی ! تازه استخوان هاشو سوزوندم و فهمیدم چقدر کندن یه قبر سخته
دین : همه چی مرتبه ؟
هیلی : فکر میکنم هست ! راستی ... هپی هالووین ( happy Halloween ) دین !
- هه ! واسه ی ما هرروز هالووینه
هیلی : چیزی پیدا کردی ؟ در مورد سم !
دین : آره ... میارمش بیرون نگران نباش
هیلی : وقتی من اینقدر دلم براش تنگ شده نمیتونم تصور کنم تو چه حالی داری !
دین : پس تصور نکن
دین و هیلی هر دو بدون گفتن یه کلمه دیگه گوشیو قطع کردن
دین واقعا حال خوبی نداشت ! اگه کاترین جلوش ننشسته بود خودش و تو مشروب و غصه هاش غرق میکرد اما نمیخواست چیزی از ابهتش جلوی این دختر خون اشام کم بشه
کاترین : میدونی منم بعضی وقتا کم میارم !
- من کم نیاوردم فقط نمیدونم چیکار کنم
کاترین : میدونی فروختن روحت یه کار احمقانس مگه نه ؟
دین : تو پیشنهاد دیگه ای داری ؟
کاترین : من معمولا این کار و نمیکنم ولی... میخوام بهت اعتماد کنم
دین خندید و گفت : به نظرت این احمقانه تر نیست ؟ تو نمیتونی به کسی که قراره تو رو بکشه اعتماد کنی !
کاترین مستقیم تو چشمای دین نگاه کرد ، چشم های دین مثل زمرد ، سبز و براق بودن
کاترین : شاید ! ولی من بهت اعتماد میکنم
دین هم به کاترین نگاه کرد سعی کرد فکرش و بخونه اما سخت تر از چیزی بود که انتظار داشت ، کاترین غیرقابل پیش بینی بود
دین : منظورت چیه ؟
کاترین : من برادرتو از جهنم میکشم بیرون

Continue Reading

You'll Also Like

921K 38.8K 80
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
236K 5.7K 33
"That better not be a sticky fingers poster." "And if it is ." "I think I'm the luckiest bloke at Hartley." Heartbreak High season 1-2 Spider x oc
870K 46K 32
It's the 2nd season of " My Heaven's Flower " The most thrilling love triangle story in which Mohammad Abdullah ( Jeon Jungkook's ) daughter Mishel...
294K 6.4K 33
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.