| 𝗛𝗲 𝗶𝘀 𝗺𝘆 𝗣𝗲𝘁𝗿𝗶𝗰...

By Chakavakvk

104K 12.7K 2.7K

"احمق تو پسرعمه منی!" "ولی هیچ پسردایی ای زبونشو تو حلق پسرعمه‌ش فرو نمی‌کنه، هیچ پسردایی لعنتی ای نمی‌تونه ت... More

Characters
pt.1
pt.2
pt.3
pt.4
pt.5
pt.6
pt.7
pt.8
pt.9
pt.10
pt.11
pt.12
pt.13
pt.14
pt.15
pt.16
pt.17
pt.18
pt.19
pt.20
pt.21
pt.23
pt.24
pt.25
pt.26
pt.27
pt.28
pt.29
pt.30
pt.31
pt.32

pt.22

3.2K 370 106
By Chakavakvk

"می‌خوام بمونم"

"چی؟"

جونگ‌کوک با گیجی لب زد و به مردمک‌های لرزون چشم روشن تهیونگ خیره شد.

"می‌خوام پای کارام بمونم"

"هیونگ..."

مو مشکی به معنی واقعی کلمه شوکه بود، هیچ ایده‌ای نداشت تهیونگ درباره چی حرف می‌زنه و این باعث می‌شد بدون هیچ عکس العملی و کاملاً هنگ کرده به پسر نگاه کنه.

"تو زندگیم همیشه به آلفاهایی برخوردم که مثل لاشیای تمام عیار باهام رفتار کردن، دوست ندارم مثل اونا رفتار کنم. جونگ‌کوک من دوست ندارم شبیه یکی از اونا باشم."

"نیستی هیونگ، نیستی"

"اگه الان بزارم و برم هیچ فرقی باهاشون ندارم، در صورتی که اگه بمونم هم غلطه..."

تهیونگ سراسر تشویش و تردید بود.
هم می‌ترسید و هم عذاب وجدان داشت، جونگ‌کوک می‌دونست که تهیونگ چه احساسی داره. اون نه می‌خواست مثل یه بکن در رو رفتار کنه نه می‌خواست بمونه و اشتباهش رو قبول کنه. این یه واقعیت بود، جونگ‌کوک برای تهیونگ اشتباه بود همونطور که تهیونگ برای جونگ‌کوک اشتباه بود.

"تو مجبور به انجام هیچ کاری نیستی هیونگ، باور کن‌‌. نمی‌خوام اینجا بمونی فقط به خاطر اینکه عذاب وجدان داری یا احساس مسئولیتی در قبالم می‌کنی"

جونگکوک در حالی که از در فاصله می‌گرفت و به شومینه وسط فضای کلبه نزدیک می‌شد گفت. به دیوار چوبی کنار شومینه تکیه داد و نفس عمیقی کشید.

"ازم چی می‌خوای؟"

تهیونگ همونطور که پشت سرش داخل می‌اومد گفت و به جونگ‌کوک که خیره به گیاه‌های بسته بندی شده و نشده پخش و پلا روی زمین بود نگاه کرد.

"هیچی جز اینکه خودت باشی هیونگ! اینکه با خودت روراست باشی و قبولش کنی که کردی و همین کافیه"

جونگ‌کوک بدون اینکه به پسر نگاه کنه گفت و دست به سینه شد.
تهیونگ اما نگاهش لحظه‌ای از روی صورت جونگ‌کوک تکون نمی‌خورد. شعله‌های آتیش داخل شومینه روی گونه پسر سایه انداخته بود و چهره‌ش رو برای تهیونگ جذاب‌تر نشون می‌داد.

"نیست"

همونطور که تک تک اجزای صورت پسر رو تحلیل می‌کرد زمزمه وار جواب داد.
جونگ‌کوک با شنیدن صدای آروم پسر چشم‌هاش رو بالا آورد.

"برای من کافی نیست"

تهیونگ وقتی توجه پسر رو روی خودش حس کرد ادامه داد و فاصله‌ش را با پسر کمتر کرد تا جایی که گرمای کم بدنش رو تونست احساس کنه. گرگش عجیب نزدیک شدن به پسر رو طلب می‌کرد.

"چی برات کافیه هیونگ؟"

"چیزی که برام کافیه درست نیست، غلطه، اشتباهه"

"من، برات کافی‌ام...؟"

"کافی‌ای ولی غلطی"

هر دو با مکث های طولانی و تردید زیاد، سوال می‌پرسیدن و جواب می‌دادن.

"من واقعاً دلم می‌خواد ببوسمت، تا حالا هیچ وقت تا این حد به لبای کسی کشش نداشتم"

"می‌دونی داری چی میگی؟"

جونگ‌کوک کلافه نالید و تهیونگ با کلافگی هرچه تمام تر جوابشو داد.

" نه جونگ کوک، واقعاً نه"

واکنش‌های بدنش دست خودش نبود. هیچ ایده‌ای نداشت که چرا خودش و امگاش انقدر در برابر جونگ‌کوک بی‌اراده‌ن.

جونگ‌کوک بعد از مکثی طولانی، خیره به چشم‌های تهیونگ از حالت دست به سینه خارج شد و بدون اینکه تکیه‌ش رو از روی دیوار برداره هر دو دست‌هاش رو دو طرف کمر تهیونگ گذاشت و کمی اونو سمت خودش کشید.

فاصله‌شون حالا کمتر از ده سانت بود. ضربان قلب جونگ‌کوک از حرکت بی‌پروای ناگهانی خودش بالا رفته بود و مال تهیونگ به خاطر نزدیکی زیادش به پسر.

جونگ‌کوک آب گلوشو قورت داد، نگاهشو پایین آورد و به لب‌های پسر داد.

"ما جفتمون امگاییم"

"می‌دونم"

تهیونگ خیره به سیب گلوی پسر جوابشو داد.

"با هم نسبت خونی داریم"

"می‌دونم"

"دوبار سکس نصفه نیمه داشتیم"

"می...می‌دونم"

"اگه کسی بفهمه..."

"جونگ‌کوک من همه اینا رو می‌دونم!"

تهیونگ عصبی گفت و به تندی حرف پسر رو قطع کرد.
جونگ کوک چرا اینا رو می‌گفت؟ چرا بجای اینکه حالشو خوب کنه بیشتر بهش استرس می‌داد؟

"تو همه اینا رو می‌دونی و با این وجود می‌خوای منو ببوسی؟"

جونگ‌کوک با جدیت گفت و فشار انگشتاش رو روی پهلوی پسر بیشتر کرد. باید تهیونگ رو از خودش مطمئن می‌کرد. ترسیده بود و هنوزم فکر می‌کرد همه اینا تو خوابش اتفاق افتاده اما پافشاری می‌کرد چون هیچ علاقه‌ای نداشت ببینه تهیونگ اونو صرفاً برای هوس لحظه‌ایش می‌خواد و قراره خیلی زود بابت تصمیمش پشیمون بشه. تصمیمی که خودش حتی نمی‌دونست چی هست.

"می‌خوام"

تهیونگ کوتاه گفت و ضربان قلب جونگ‌کوک رو بیشتر کرد.

با تردید به چشم‌های پسر خیره شد، چشم‌هایی که هنوزم رگه‌هایی از نگرانی و ترس داخلشون دیده می‌شد.

"حالا... میشه منو ببوسی؟"

تهیونگ با قورت دادن آب گلوش و بالا پایین کردن سیبک گلوش گفت و همونطور که کمرش بین دست‌های جونگ‌کوک بود سرش رو میلی‌متری و خیلی نامحسوس جلوتر برد.
حرکتی که باعث شد جونگ‌کوک برای لحظه‌ای نفس کشیدن رو فراموش کنه. تهیونگ متوجه تاثیر رفتارش روی جونگ‌کوک بود؟

"می‌بوسمت هیونگ، هر چقدر که بخوای می‌بوسمت"

جونگ‌کوک با صدای گرفته‌ای گفت و فاصله کم بین صورت‌هاشون رو به آرومی به صفر رسوند.
وقتی گرمای لب‌های تهیونگ رو روی لب‌های خودش حس کرد دست‌های بی‌حرکتش رو دو طرف کمر پسر رو تکون داد و کامل دورش حلقه کرد.

با سرعت عذاب آوری بالاخره لب‌هاشو چفت لب‌های تهیونگ کرد و برای لحظاتی هر دو بی‌حرکت موندن. این دومین بوسه اونا بود ولی اولین باری بود که هردو هوشیار بودن، حقیقتی که جونگ‌کوک با فهمیدنش هیجان بیشتری احساس کرد.
عطر ملایم ترنج که تو بینیش پیچید ناخودآگاه تکیه‌ش رو از دیوار برداشت و با چسبوندن تنش به تن تهیونگ مک محکمی به لب پایینی پسر زد.
تهیونگ با کرختی دستاشو بالا آورد و با رد کردنشون از روی شونه های پهن مومشکی دور گردنش حلقه کرد و بی‌انرژی جواب بوسه‌ش رو داد.

دوست نداشت ببوسه، می‌خواست بوسیده بشه.

می‌دونست که حس نیازش بخاطر امگا بودنشه و هیچ جوره کنترل رابطه تو ذاتش نیست برای همین تو حالت دفاعی موند تا جونگ‌کوک یه طرفه پیش بره و اینکه جونگ‌کوک خودش هم یه امگا بود و از قضا دوره هیتش رو می‌گذروند براش هیچ اهمیتی نداشت.

جونگ‌کوک لب پایینی پسر رو چندبار پشت سرهم بوسید و وقتی تهیونگ موهای پشت سرش رو کمی چنگ زد سراغ لب بالاییش رفت و بعد از کاشتن بوسه سبکی روش، کامل تو دهنش کشید و مکید.

تهیونگ با بی‌طاقتی خودشو تکون داد و با یه حرکت جاش رو با جونگ‌کوک عوض کرد. حالا خودش کسی بود که به دیوار تکیه داده شده بود.
جونگ‌کوک لحظه ای بخاطر حرکت تهیونگ لباشو از لبای پسر جدا کرد و نگاه عمیقی بهش انداخت. لباش کمی ورم کرده و سرخ شده بودن و چشماش؟ خمار مطلق.
جونگ‌کوک با دیدن چهره بهم ریخته‌ی پسر، موج جدید هیتش رو و ترشح همزمان اسلیک و پریکام رو باهم احساس کرد.

دست راستشو رو دیوار گذاشت ولی دست چپش رو از روی کمر پسر جدا نکرد. این‌ بار کامل روی تهیونگ خم شد و عمیق تر از قبل بوسید.

صدای نفس‌نفس هردو کل کلبه رو پر کرده بود و هیچکدوم ذره‌ای به این فکر نمی کردن که هر لحظه ممکنه ایل‌سونگ بیاد و شاهد حماقتشون باشه.

"هیونگ همراهیم کن!"

جونگ‌کوک وقتی حس کرد بوسه کاملاً یه طرفه‌ست و تهیونگ جواب بوسه‌هاشو نمیده با اخم غر زد و سریع بدون اینکه منتظر جوابی باشه خم شد و دوباره لبای پسر رو تو دهنش کشید.

تهیونگ جلوی لبخندشو گرفت و بدون اینکه خواسته پسر رو عملی کنه بی حرکت موند.

"هیونگ!"

وقتی جونگ‌کوک با ابروهای درهم رفته سرشو عقب کشید و اخمو اعتراض کرد تهیونگ تو گلو خندید. جونگ‌کوک واقعاً براش با نمک بود.

"نمی‌خوام"

با نیشخند گفت و همونطور که خیره و خمار با خستگی نگاهش می‌کرد سرشو با بی رمقی به دیوار تکیه داد.

"همین چند دقیقه پیش داشتی واسه حس کردن لبام گریه می‌کردی، الان میگی نمی‌خوام؟"

جونگ‌کوک هنوزم اخمشو حفظ کرده بود ولی نامحسوس لباش آویزون شده بود. تهیونگ جلوی خودشو برای چلوندن صورت کیوتش گرفت و حالت جدی خودش رو حفظ کرد‌.

"نظرم عوض شد، خوشم نیومد"

اخم جونگ‌کوک خیلی سریع بعد از حرفش ناپدید شد. چشمای گردش درشت‌تر شد و تهیونگ تونست ناامیدی رو داخلشون ببینه.

"دوستش نداشتی؟"

عادی پرسید ولی مظلومیت تو صداش قابل تشخیص بود. تهیونگ عذاب وجدان کمرنگی به خاطر ناراحت کردن پسر بهش دست داد ولی از اذیت کردنش دست برنداشت.

"نمی‌دونم، داشتم؟"

با بی‌خیالی گفت و منتظر به جونگ‌کوک که هنوز دستشو از روی کمرش برنداشته بود نگاه کرد.
جونگ‌کوک حرصی لباشو جمع کرد و با بالا آوردن دستاش دو طرف صورت تهیونگ رو قاب گرفت.
بی اینکه فرصتی برای تحلیل این کارش به تهیونگ بده صورتش رو جلو کشید و محکم لباشو بوسید.

بعد از بوسه پر سر و صداش، همونطور که دستاش صورت تهیونگ رو قاب گرفته بود کمی سرشو عقب کشید و منتظر نگاهش کرد.
وقتی هیچ عکس العملی از تهیونگ ندید دوباره اخم کرد.

نوچی کرد و باز صورت تهیونگ رو جلو کشید، این بار کمی عمیق‌تر بوسید.

"هنوزم دوستش نداری؟"

با لحنی کاملاً عادی می‌پرسید و این باعث می‌شد تهیونگ به سختی جلوی خودش رو برای خندیدن بگیره، واقعا باور کرده بود؟

" دیوونه داشتم شوخی می‌کردم! تو خیلی خوب می‌بوسی"

"پس چرا همراهیم نمی‌کنی؟"

جونگ‌کوک که کمی تحریک شده بود و گرمای حاصل از هیتش اذیتش می‌کرد تخس گفت و تهیونگ لبخند پررنگی بهش زد.

"شاید چون دوست دارم کنترل دست تو باشه؟"

وقتی جونگ‌کوک ساکت نگاهش کرد و چیزی نگفت کمی لبخندشو جمع کرد و با گرفتن تکیه‌ش از دیوار دستاشو دوباره روی شونه‌های جونگ‌کوک گذاشت و لباشو با ملایمت روی لب‌هاش گذاشت؛
خیلی صافت و ملایم مکید و زود هم سرشو عقب کشید.

"بیا، بوسیدمت، ازم ناراحت نشو کاپیتان جئون"

صدای تند قلب جونگ‌کوک به قدری بلند شد که تهیونگ هم با کمی دقت تونست بشنوتش‌.
مو طلایی لبخند کم رنگی به چشمای گشاد شده‌ی پسر زد و بعد از مکثی تو بغلش چرخید و سرشو جایی نزدیک به گردنش گذاشت. بوی خیلی ضعیف شکلات رو که حس کرد لبخندش پاک شد‌.

"قطعش نکن"

"چ...چی؟"

"رایحه‌ت رو میگم، دیگه قطعش نکن. هیچ ایده‌ای نداری که چقدر دوسش دارم"

تهیونگ تو همون حالت و با آرامش گفت. هم خودش، هم گرگش راضی و آروم بود و اگه سرشو بالا می‌آورد و لبخند خوشحال جونگ‌کوک رو می‌دید قطعا آروم‌تر هم می‌شد.

*******

"فلفل ژاپنی‌ها رو چرا اینجوری بسته‌بندی کردی؟"

"مگه نگفتم مراقب گلبرگ‌های زبرینه باش؟"

"نگاهش کن توروخدا, نصفشونو که نکرده بقیه رو هم انگار یه بچه دو ساله نشسته بسته‌بندی کرده"

ایل‌سونگ پشت سر هم غر می‌زد و همونطور که بسته‌های دارو گیاهی رو بالا پایین می‌کرد به جونگ‌کوکی که با لبای جمع شده نگاهش می‌کرد چشم غره رفت.‌

"ولی واقعا سعی کردم درست انجامشون بدم"

"آجوشی تقصیر من بود، خیلی باهاش حرف زدم نذاشتم کارشو بکنه"

تهیونگ با لبخندی احمقانه گفت و به جونگ‌کوک نگاه کرد.
جونگ‌کوک جلوی سرخ شدن گونه‌هاش رو گرفت و با دزدیدن نگاهش از چشمای پر شیطنت پسر لبشو گزید. خب، قطعاً اونا فقط حرف نزده بودن.

"من از دست شما جوونا چیکار کنم؟ اصلا نمیخواین برگردین خونه هاتون؟"

"اپوجی!"

"آجوشی!"

"بگم زهرمار ناراحت می‌شید؟"

ایل‌سونگ کاملاً بی‌حالت پرسید و به جفتشون نگاه کرد.

"انگار که اهمیتی میدین..."

جونگ‌کوک با جمع کردن لباش گفت و تیشرت مشکی رنگش رو کمی از بدنش فاصله داد، گرمای این هیت کوفتی واقعاً آزاردهنده بود.

"خیلی‌خب شامتونم که خوردید، پاشید برید بگیرید بخوابید"

ایل‌سونگ با بی‌حوصلگی گفت و همونطور که داروهای گیاهی رو با خودش می‌برد و از دو پسر فاصله می‌گرفت حرفشو ادامه داد:
"جونگ‌کوک قرصات یادت نره، هنوز مریضی تا خوب نشدی نمی‌ذارم برگردی سئول"

"چشم اپوجی"

جونگ‌کوک با صدای بلندی گفت و بعد از رفتن پدربزرگش پوفی کشید و به حالت آزادتری خودشو رو مبل ولو کرد.

"هی، آقایی که سرماخوردی، اینجا نخواب، پاشو بریم تو اتاق"

"خودت دروغ مریضیمو بهش گفتی فکرشم نکن بخوای بابت گند خودت اذیتم کنی، بعدم کدوم اتاق؟"

"زیرشیروونی دیگه، همونجا که خاطره های قشنگی ازش داری"

جونگ‌کوک با چشمای گرد شده سرشو بالا آورد و به تهیونگ که رو مبل درست کنار خودش نشسته بود و محتوای فنجون تو دستش رو با قاشق هم می‌زد نگاه کرد.

"تو همیشه انقدر وقیح بودی؟"

"فقط برای تو"

تهیونگ لبخند شلی زد و با چشمکی فنجونو سمت مو‌مشکی گرفت.
وقتی نگاه سوالی پسر رو دید با چشماش به فنجون اشاره کرد:
"تقویت کننده‌س، تو هیتی گرما و درد بدنت رو کم می‌کنه"

"مرسی، میشه قرص کنترل کننده رو هم برام بیاری، همونجا روی..."

"نمی‌خواد"

تهیونگ سریع گفت و حرف جونگ‌کوک رو قطع کرد.

"ها؟"

"کنترل کننده نمی‌خواد، نیاز نیست جلوی هیتتو بگیری"

جونگ‌کوک واقعا می‌خواست جلوی ذوقشو بگیره ولی نتونست لبخندی که رو لباش می‌شینه رو پاک کنه.

"آره؟ ولی یادمه یکی خودش صبح اون رو بهم داده بود"

"اون یکی بیاد بگه غلط کردم بیخیال تیکه انداختن بهش می‌شی؟"

تهیونگ که دیگه از حرفای منظوردار جونگ‌کوک نسبت به این کارش خسته شده بود و احساس گناه می‌کرد حرصی غر زد.
اگه می‌دونست جونگ‌کوک وقتی با آدم صمیمی بشه چقدر رو اعصاب میشه از روز اول بیخیال نزدیک شدن باهاش می‌شد.

"آره"

"جونگ‌کوک..."

"بله هیونگ؟"

تهیونگ نفس عمیقی کشید و سرشو سمت جونگ‌کوک که نگاهش می‌کرد چرخوند.

"غلط کردم، خوبه؟"

"نه راستش احساس خوبی بهم نداد، میشه بجاش ببوسیم؟ شاید از دلم در اومد"

جونگ‌کوک با لبخند گشادی گفت و لاس مود تهیونگ رو فعال کرد.

"فقط بوس؟"

تهیونگ با نگاه محتاطی به جایی که ایل‌‌سونگ رفته بود گفت و کمی روی پسر رو مبل خم شد.

"نمی‌دونم، کار بیشتری هم ازت برمیاد؟"

جونگ‌کوک با نیشخند لب زد و فنجون تقریبا خالی تو دستش رو کنار گذاشت.

"ببین واقعا می‌خواستم چون تو هیتی کمکت کنم ولی خیلی دیوثی منصرف شدم"

"هیونگ زر زدم معلومه که همه کار ازت برمیاد"

جونگ‌کوک سریع گفت و بازوی تهیونگ رو که میخواست بلند شه سفت چسبید.

"هیونگ؟"

"واقعا، میشه اینجوری صدام نکنی؟"

"تا نگی چرا همینجوری صدات می‌کنم"

جونگ‌کوک با گستاخی جوابشو داد و همونطور که از روی مبل بلند می‌شد فنجون رو با خودش به آشپزخونه کوچیک گوشه کلبه برد.

"اسم قشنگی نیست، ازش خوشم نمیاد"

تهیونگ همونطور که پشت سرش می‌اومد دروغ گفت و خب جونگ‌کوک هم باورش نکرد.

"ضعیف بود، بعدی"

"فاصله سنیمون کمه"

"منطقی نبود، بعدی"

"اوکی، روت راست می‌کنم خب؟"

جونگ‌کوک که خودشو برای یه جواب سریع دیگه آماده کرده بود با این حرف تهیونگ حرکت دستش رو شستن لیوان کند شد و با چشمای گشاد شده سمت پسر برگشت: "چی؟!"

"هیونگ که صدام می‌زنی تحریک می‌شم پس تمومش کن و فقط تهیونگ خالی صدام کن"

"تهیونگِ خالی، واقعا جدی هستی؟"

"شبیه دلقکا به نظر می‌رسم؟"

تهیونگ با اخم گفت و دست به سینه شد. حتی فکرشم نمی‌کرد یه روز مکالماتش با پسرعمه‌ش انقدر طولانی و با این موضوع ادامه دار بشه. دنیا واقعا جای عجیبی بود.

"نه، شبیه یه پسر جذاب که قراره بهم لذت بده هستی"

تهیونگ نفس بریده به جونگ‌کوک که به طرز عجیبی بی‌شرم شده بود نگاه کرد. شاید نباید خیلی بهش رو می‌داد؟ یا بخاطر هیتش بود؟ آره همین بود، امکان نداشت جونگ‌کوک خجالتی و ساکت همیشه این شکلی باشه.

"خیلی‌خب، هیتات چند روز طول می‌کشن؟"

"سه روز؟ نمی‌دونم تازگیا یکم بهم ریخته"

"پسره‌ی احمق..."

تهیونگ زیر لب گفت و همونطور که به خروج جونگ‌کوک از آشپزخونه نگاه می‌کرد برای بار هزارم تصمیم پسرعمه‌ش برای سرکوب رایحه‌ش رو لعنت کرد. هیچ جوره از حرصش بابت این موضوع کم نمی‌شد.

*******

"هوسوک اوپا چرت و پرت گفتنو تموم کن"

جی‌یونگ با خنده گفت و ضربه ای به بازوی بتا کوبید.

"بابا جدی میگم نونا، دیک پسره انقدر گنده بود که راحت می‌تونست ابراز استقلال کنه و جداگونه زندگی کنه"

وقتی خنده های جی‌یونگ شدت گرفت جیمین هم خندید.
چند دقیقه ای می‌شد که همراه جیمین، هوسوک دوست تهیونگ هم به خونه‌شون اومده بود. دیگه به حضور اونا تو زندگیشون عادت کرده بود. دوستای تهیونگ رسما عضوی از دو خانواده محسوب می‌شدن.

"دلم برای امگاش سوخت، حتما هربار درد میکشه"

جی‌یونگ با ته مونده خنده‌ش گفت و نگاهشو از جیمین و هوسوک گرفت.

"امگا؟ پارتنرش آلفا بود! صدبرابر بیشتر درد می‌کشه"

این بار جیمین گفت و چشمای جی‌یونگ چند درجه گشاد شد.

"چی؟"

جی‌یونگ با تعحب گفت و صداش پایین اومد:
"وات ده فاک؟ دو تا آلفا؟"

"جایی نگو جی‌یونگ براشون بد میشه، می‌دونی که دولت نمی‌ذاره این ناهنجاریا تو کره ادامه پیدا کنه و همون تو نطفه خفه‌شون می‌کنه"

"شما از کجا فهمیدین هردو آلفا بودن؟ اوه خدایا این دیگه چه کوفتیه"

"تشخیص فورمون آلفاها اصلا سخت نیست جی‌یونگ نونا، وقتی از اتاق بار خارج شدن با اینکه با فاصله بود اما کاملا واضح بود.
جین‌هیونگ بیچاره انقدر نگران بستن بار شد که رفت کل فضارو اسپری خوشبو کننده زد"

جیمین گفت و جی‌یونگ با تصور صورت ترسیده جین تک خندی زد و نگاهشو به در اتاقش داد تا از عدم ورود مامانش به اتاق مطمئن شه.

"خودمونیما، چقدر ریسک کردن که تو فضای عمومی با هم ظاهر شدن، اگه لو برن به معنی واقعی کلمه بدبخت میشن"

جیمین گفت و از بین خوراکیای ولو شده رو زمین کمی چیپس برداشت.

"تقصیر خودشونه دیگه، من که اصلاً دلم براشون نمی‌سوزه، این احمق‌های منحرف جنسی هرچی به سرشون بیاد کمه"

جی‌یونگ گفت و با بیخیالی مشغول خوردن شد.

"این حرفو نزن جی‌یونگ‌ نونا، شاید واقعا همو دوست دارن"

هوسوک بود که با لحن آرومی، طوری که فقط خودشون بشنون و به بیرون از اتاق درز نکنه گفت.

"بس کن اوپا، این اصلاً اسمش روشنفکری نیست، محض رضای خدا رابطه و علاقه بین دو تا آلفا؟ دوتا هم نوع؟ این نه تنها خیلی چندش و عجیبه بلکه هیچ وجه خوبی روی جامعه نداره"

جی‌یونگ گفت و جیمین رو به هوسوک تاییدش کرد.

"در کمال تعجب باهاش موافقم، این ناهنجاری‌ها نباید فراگیر بشن"

هوسوک بیخیال خودشو روی زمین ولو کرد: "به تخمم بابا، تا وقتی مشکل ما نیست اهمیتی نداره"

بی خبر از تهیونگ و جونگ‌کوکی که حالا خود مشکل بودن.

Continue Reading

You'll Also Like

1K 184 9
𝖨𝖴 𝗇𝖺𝗆𝖾: 𝖬𝗒 𝗀𝗎𝗂𝗅𝗍𝗒 𝖾𝗒𝖾𝗌 𝖢𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖪𝗈𝗈𝗄𝗏,𝖧𝗈𝗉𝖾𝗆𝗂𝗇 ,𝖸𝗈𝗈𝗇𝗊𝗂( 𝖸𝗈𝗈𝗇𝗀𝗂 𝖺𝗇𝖽 𝗀𝗂𝗋𝗅) 𝖶𝗋𝗂𝗍𝖾𝗋𝗌: 𝖵𝖺𝗅�...
246K 51.7K 32
فصل دوم 'Randy' همه آدم ها توی زندگیشون به خوب بودن فکر میکنن. اما فکر کردن هیچ وقت کافی نیست جئونی هیچ وقت! Made in pain! ________________ توجه ⚠️...
27.7K 2.3K 45
Adonia ⛪ - نگاهم کن! - دارم نگاهت می‌کنم... - نه خوب نگاهم کن. - چطوری تهیونگ؟! - همینطوری، همینطوری که زور صدات به اسمم می‌رسه و می‌فهمم نگاهت کاملا...
268K 43.7K 31
《completed》 چت های عجیب بین جونگ کوک ۱۸ ساله و معلم خصوصی نقاشیِ ۲۲ سالش تهیونگ Taekook , texting Original story by : @nathyoung Translating by : @me...