֗ 𝖣𝖠𝖱𝖪 𝖢𝖧𝖮𝖢𝖮𝖫𝖠𝖳𝖤...

נכתב על ידי Sasadragon

102K 10.8K 1.6K

▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟... עוד

𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟣
𝖢𝖧𝖠𝖱𝖠𝖢𝖳𝖤𝖱𝖲
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟤
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟥
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟦
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟧
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟨
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟩
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟪
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟢𝟫
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟢
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟤
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟥
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟦
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟧
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟨
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟩
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟪
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟫
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟢
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟣
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟤
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟥
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟦
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟧
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟨
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟩
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟪
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟤𝟫
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟥𝟢
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟥𝟣
𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟥𝟤

𝖯𝖠𝖱𝖳 𝟣𝟣

3.3K 372 30
נכתב על ידי Sasadragon

جونگکوک که تازه از بیرون برگشته بود از پله ها بالا رفت و روبه روی در اتاق عمر مکث کرد. اروم به در کوبید. با شنیدن صدای "بفرمایید" عمر وارد شد و چشمش به تهیونگ خوابیده رو تخت عمر افتاد. اخمی کرد و به سمت تخت قدم برداشت.
_تهیونگ چرا اینجاست؟

با صدایی که عصبانیت در اون پیدا بود گفت و منتظر جواب عمر موند.
_حالش خوب نبود اومده بود اینجا دوش بگیره. دعواتون شد؟ اخه تهیونگ گریه میکرد.

جونگکوک کلافه دستی به ابروهاش کشید.
_به تو ربطی نداره.

عمر که لباسی در بالاتنش نبود از روی تخت بلند شد و روبه روی جونگکوک ایستاد.
_جونگکوک تو کاری کردی؟ گردن تهیونگ کبود بود.

+گفتم به تو ربطی نداده.

جونگکوک با داد جعبه روی میز عمر رو به گوشه پرت کرد.
تهیونگ که با داد جونگکوک بیدار شده بود ، ترسیده و متعجب به جونگکوک نگاه میکرد.
_اروم باش جونگکوک. چه خبرته؟

+تو یکی خفه شو تو همه چیز دخالت نکن.

جونگکوک درحالی که به طرف تهیونگ قدم برمیداشت رو به عمر گفت و تهیونگی که برای بلند شدن مقاوت میکرد رو روی کولش انداخت و از اتاق خارج شد.
_بزارم پایین جئون.

جونگکوک بی اعتنا به سمت اتاقشون حرکت کرد.
_جئون میشنوی؟ بزارم پایین.

تهیونگ در همون حال پاهاش رو تکون میداد و با دستاش به پشت جونگکوک ضربه میزد.
جونگکوک ضربه ای به باسن تهیونگ وارد کرد و اون رو روی تخت پرت کرد.
جونگگوک روی تهیونگ نشست و دستای تهیونگ و با یک دستش بالای سرش قرار داد.
_ کیم تو اجازه نداری بهم بگی جئون.

تهیونگ تکونی خورد و لباشو کج کرد‌.
_چطور تو بهم میگی کیم عیبی نداره ولی من نباید بگم جئون؟

+به هرحال من فرق دارم تهیونگ.

جونگکوک درحالی لب هاشو روی لاله گوش تهیونگ قرار میداد لب زد و اون رو بوسید.
تهیونگ با بوسیده شدن توسط جونگکوک سرخ شد و سعی میکر به هرجایی نگاه کنه به جز صورت خندون جونگکوک.
_پسر کوچولوم خجالت کشیده؟

+جونگکوک

تهیونگ با ناله جونگکوک رو صدا زد و با دو دستش صورتشو پوشوند.
جونگکوک تکخنده ای کرد و از روی تهیونگ بلند شد.
از توی پلاستیکی که قبل تر از داروخونه خریداری کرده بود پمادی بیرون اورد و روی تخت نشست.
کمی پماد روی نوک انگشتش ریخت و به ارومی اون رو روی گردن تهیونگ حرکت داد‌.
_دردت میاد پسرم؟

+چرا بهم میگی پسرم؟ مگه پسرتم؟

جونگکوک لبخندی زد و موهای تهیونگ و از جلوی صورتش کنار زد.
_اره تو پسرمی. نمیدونستی؟

تهیونگ صورتشو کج کرد و دست جونگکوک و از روی موهاش پس زد.
_نه بابا؟ پس لابد تورو باید بابایی صدا کنم نه؟

تهیونگ با کمی خنده و شوخی گفت و چشمای مشتاقش و به جونگگوک داد.
_هوم..خوشم اومد. اره بابایی صدام کن.

+بابایی جونگکوک.

تهیونگ، جونگکوک و صدا زد و با صدای بلند خندید. به نظرش این موضوع مسخره بود.
_جان دلم؟

تهیونگ خنده هاش و قطع کرد و متعجب به جونگکوک نگاه کرد. این همونی نبود که میخواست بکشتش؟
چرا اینقدر مهربون شده بود؟
چرا اینقدر راحت کنارش دراز کشیده و منتظر بود جونگکوک پماد و به گردنش بزنه؟ چرا اینقدر زود این مرد و میبخشید؟
_جونگکوک خوبی؟

کمی خودشو بلند کرد و دست راستشو روی پیشونی جونگکوک قرار داد.
_تب نداری. پس چته؟

جونگکوک خنده ای کرد و با دو انگشتش لپ تهیونگ رو نوازش کرد.
_خوشت نمیاد مهربون باشم؟

+ولی تو بیشتر عجیبی،قبلنا فقط بهم فحش میدادی.

_پس تو از فحش خوشت میاد پدرسگ ها؟

جونگکوک پهلوی تهیونگ رو قلقلک داد و باعث خنده از ته دل و با صدای تهیونگ شد.
_چیکار به پدرم داری؟

+نمیتونم با خودم کار داشته باشم؟

_دارم راجب به پدرم میگم. مگه تو پدرمی؟

+آره‌‌.
  ______________________________________

_ اقا فضه ما امشب برمیگردیم کره.

فضه که مشغول خوندن روزنامه بود، سرشو بلند کرد و به جونگکوکی که لباس بیرون به تن داشت نگاهی کرد.

_چقدر زود پسرم؟

+پیش دکتر رفتم و الان کارم تموم شده، بهتره برگردم کره و به شرکت برسم.

فضه لبخندی زد و بلند شد.

_هرجور راحتی. برای شام میمونید؟

+راستش الان با تهیونگ میخواییم بریم کمی دور بزنیم و ساعت ۸ پرواز داریم.

_باشه. پس وقتشه خداحافظی کنیم.

جونگکوک و تهیونگ با خاداحافظی از این خانواده سوار ماشین شدن.
_خب، کجا بریم؟

جونگکوک درحالی که تلفنش که زنگ میخورد رو خاموش میکرد پرسید.
_تلفنتو جواب نمیدی؟ چندمین باره زنگ میخوره.

+مهم نیست.

_ نامجون هیونگه. شاید کاره مهمی باهات داشته باشه.

جونگکوک سری تکون داد و تماس رو وصل کرد.
_بله نامجون؟

+......
_چی؟ برای هیونگم چه اتفاقی افتاده؟
+......
_خودکشی کرده؟
   _____________________________________

جونگکوک سراسیمه به همراه تهیونگ وارد بیمارستان شد و از اسانسور بالا رفت.
_ نامجون هیونگم چش شده؟

+اوه جونگکوک چه زود برگشتی.

_گفتم هیونگم چش شده؟

جونگکوک با عصبانیت پرسید و یقه نامجون و تو مشتش گرفت.
_اروم باش جونگکوک.

تهیونگ دستش و روی دست مشت شده جونگکوک گذاشت و سعی کرد اون رو از هم باز کنه.
_چطوری اروم باشم تهیونگ؟ هیونگم اونجا داره با مرگ دست و پنجه میکنه.

تهیونگ به جونگکوکی که سعی میکرد اشکای جمع شده توی چشمشو با پلک زدن زیاد پنهان کنه نگاهی انداخت. جلو رفت و با یک حرکت اون رو به اغوش کشید.
_جین هیونگ خوب میشه جونگکوک. اون خیلی قویه.

+اره اون قویه. اون قویه تهیونگ مگه نه؟

تهیونگ با لبخند سری تکون داد.
با خارج شدن دکتر از اتاق ، جونگکوک با سرعت به سمتش قدم برداشت.
_دکتر حال هیونگم چطوره؟

+حالشون خوبه. به موقع به بیمارستان رسیدن.
فعلا معدشونو شست و شو دادیم، قرص های زیادی خورده بودن.

دکتر بدون فرصت دادن برای پرسش دیگه ای اون هارو ترک کرد.
جونگکوک به سرعت وارد اتاق شد و به چشم های بسته هیونگش نگاه کرد. صورتش چقدر رنگ پریده بود.
_تهیونگ ، چشماشو باز میکنه؟

+البته که باز میکنه.

جونگکوک پس از چند دقیقه تماشای هیونگش خیالش کمی راحت تر شده بود.
با عصبانیت به سمت نامجون برگشت.
_چرا جین هیونگ همچین کاری کرد؟

+امروز با هوسوک و جیمین و جین هیونگ رفته بودیم بیرون‌. بعد خب چطور بگم بحث بین هوسوک و جیمین بالا کشید.

_چرا؟

جونگکوک ابروهاشو بالا انداخت و منتظر به نامجون نگاه کرد.
_خب‌.. مثل اینکه جیمین و جین هیونگ به مدت قرار میذاشتن.

+چی؟

_منم خوب نمیدونم، اینو از بین حرفاشون فهمیدم. گفتم شاید برای همین اینکارو کرده.

جونگکوک برگشت و به هیونگِ خوابیدش نگاه کرد. چرا از هیچی خبر نداشت.

   _____________________________________

دو روزی میشد به کره برگشته بودن و این دو روز تهیونگ و جین که از بیمارستان مرخص شده بود خونه جونگکوک مونده بودن.

_ هیونگ میخوام فیلم ببینم توهم میایی؟

تهیونگ وارد اتاق خاموش جین شد و پتو رو از روی جین کنار زد.
_ولم کن تهیونگ. حوصله ندارم.

+حوصله ندارم، نداریم‌. باید بیایی.

با کمی جیغ و داد تهیونگ، جین بلند شد و با همون لباس خواب وارد سالن شد و رو مبل روبه روی تلوزیون نشست.
_جونگکوک کجاست؟

جین با صدای ارومی پرسید و صدای تلویزیون رو کمتر کرد.
_رفته شرکت هیونگ.

تهیونگ با صدای بلندی گفت و صدای تلویزیون رو بیشتر کرد. یک ظرف پاپ کورن رو به جین داد و یکی دیگه رو خودش برداشت.
یک ساعتی از شروع فیلم گذشته بود و جین سعی کرد اروم سر تهیونگ که روی پاهاش بود رو روی مبل قرار بده و بیدارش نکنه اما موفق نبود.
_کجا میخوایی بری هیونگ؟

تهیونگ با صدای گرفته از خواب زمزمه کرد و با انگشتش چشمشو خاروند.
_حوصله ندارم میخوام بخوابم‌‌.

+پس منم میام باهم بخوابیم.

تهیونگ بلند شد و دست جین رو گرفت‌.
_میخوام تنها باشم‌.

+چرا اینطوری میکنی هیونگ؟ داری با خودت چیکار میکنی؟ چرا نمیگی چیشده؟ شاید تونستم کمکت کنم.

_گفتم که چیزی نیست، فقط میخوام تنها باشم.

تهیونگ جلو رفت و جین رو به اغوش کشید.
_هیونگ هروقت نیاز داشتی با کسی صحبت کنی من هستم.

جین لبخندی زد و وارد اتاقش شد. هیچکس نمیتونست کمکش کنه. هیچکس نمیتونست کاری که جین کرد رو درست کنه. کاش میتونست به یک هفته قبل برگرده و همه چی رو درست کنه.

_جین هیونگ خوابیده؟

+اوهم.

_دیروقته تو چرا نخوابیدی؟

+منتظر تو بودم.

+گفتم که دیر میام.

_منم منتظرت موندم تا بیایی.

جونگکوک جلوتر رفت و تهیونگ خوابالو رو به سمت اتاق خودش راهنمایی ‌کرد.
تهیونگ روی تخت نشست و موبایلشو بیرون اورد.
_امروز چوی زنگ زده بود.

+چوی؟

_چوی یونجون.

جونگکوک ابرویی بالا انداخت و سوالی به تهیونگ نگاه کرد.
_چیکار داشت؟

+میگفت از عملکرد کارگرا راضی نیست. میخواد که عوضشون کنی.

_اوکی ، فردا درستش میکنم.

+جونگکوک؟

_بله؟

+میشه فردا اون البومی که بالای کمدته رو ببینم؟

_نه

تهیونگ ضربه ای به شکم جونگکوک وارد کرد.
_چرا؟

+چون خوشم نمیاد.

_ظالم.

تهیونگ به حالت قهر روشو برگردوند و برخلاف سمتی که جونگکوک دراز کشیده بود خوابید.
_اوکی ببینشون.

تهیونگ با خوشحالی روی تخت نشست و لپ جونگکوک رو بوسید.
_مرسی جونگکوک.

+فقط همین؟

تهیونگ با تعجب ابرویی بالا انداخت.
_یعنی چی؟

+برای تشکر فقط لپمو بوس کنی کافیه؟

_نیست؟

جونگکوک به علامت منفی سرشو بالا و پایین کرد و مشتاق به تهیونگ زل زد.
_خب باید چیکار کنم؟

جونگکوک با سوال تهیونگ لباشو غنچه کرد و به جلو فرستاد.
تهیونگ ضربه ارومی به صورت جونگکوک وارد کرد.
_خیلی پرورویی.

گفت و به پشت خوابید. جونگکوک خنده ای کرد و پتو رو روی تهیونگ تنظیم کرد.
_شب بخیر کیم.

+شب بخیر رئیس.

המשך קריאה

You'll Also Like

6.3K 643 13
• خـلاصـه: درست موقعی که با خودمون زمزمه می‌کنیم "دیگه از این بدتر نمی‌شه" صدای خنده‌ی تمسخرآمیز سرنوشت توی گوش‌هامون زنگ می‌زنه. حالا جونگ‌کوک هم تو...
165K 25.3K 48
|تکمیل شده| دو وکیل در قرن ۱۹ میلادی به هم دیگه علاقه مند میشن اما مشکلات زیادی سر راهشون قرار میگیره. هردوی اونها متاهلن و جامعه ی اون زمان، درکی از...
186K 8.9K 20
پسری که عاشق ممنوعه ترین فرد زندگیش بود... عشق ممنوعه جونگوک به همسر خواهرش تهیونگ که از قضا سرهنگ بود چی میشه اگه جونگکوک نتونه جلوی احساساتش رو بگ...
270K 37.6K 33
[] Completed [] •• - " من مجانی برات مسابقه نمیدم کیم تهیونگ! باید در ازای بدهکاریای تو به اون هیوک عوضی یه چیزی هم نصیب خودم بشه ، درست نمیگم؟!" ...