~جیمین~
دستیار با احترام پوشه نخودی رنگ رو مقابل رئیسش، روی میز گذاشت و قدمی فاصله گرفت:
_ هر چیزی که مربوط به اون مرد میشه؛ همون طور که میخواستید اطلاعات رو تهیه کردم رئیس.
_ کارت خوب بود. خسته نباشی.....میتونی بری
دستیار سری خم کرد و بدون هیچ حرف اضافه ای از دفتر رئیسش خارج شد.
یونگی با کنجکاویِ محض پوشه رو چنگ زد تا هرچه زودتر بتونه اون مرد رو بشناسه:
_ کی هستی...؟
زیر لب با خودش زمزمه کرد و چشم های دقیقش، به سرعت روی نوشته های فیکس شد.
"نام: پارک جیمین
سن: ۲۷
وضعیت تاهل: مجرد"
_ پس اون بچه برای کی بود...؟
اما خوندن ادامه اطلاعات براش کافی بود تا متوجه بشه جیمین یک پدرِ مجرد و تنهاست.
پدری که صاحبِ یک کافه-کتاب توی سئول ئه و تک و تنها دخترِ 3 ساله اش رو بزرگ میکنه.
_ جیمین....جیمین....جیمین....
با پاش روی زمین، آهنگین ضرب گرفته بود و با لذت اسم مرد رو زیر لب جاری میکرد. اونقدر آوای اسمش براش زیبا و دلنشین بود که حس میکرد طعم شیرینی روی زبونش نشسته.
_ پیدات کردم
••••••••••••••••
بلو رایتر💙🦋
خلاصه که، بنده نمیتونم یونگیِ فیکشن هامو ذلیل جیمین ننویسم🚬✨️
با اینحال شما خیلی دوست شون دارید. اینطور نیست؟ ؛>
تق تق⭐️👇