با دور شدن جونگکوک ازش به این فکر افتاد که احتمالاً اونقدری که فکر میکرد جونگکوک ازش بدش نمیومد، با این فکر لب هاش کش اومدن
-فرشتهی نجاتم، خوشحالم که صدات رو میشنوم عزیزم
-"ودت...؟ حالت خوبه؟ مستی؟"
صدای متعجب سویون از تلفن پخش شد
-من؟ من خوبم، صدای خواهر گلم رو هم شنیدم بهتر شدم،در ضمن من مست نیستم...
صدای نفس عمیق خواهرش رو از پشت تلفن شنید
-"اوکی ولی من واقعاً نمیفهمم چته و ترجیح میدم بعداً باهات حرف بزنم. قطع میکنم"
با شنیدن این حرف سریع واکنش نشون داد
-نه نه نهه، قطع نکن
سویون هوف کلافه ای کشید
-"پس لطفاً مثل آدم حرف بزن ببینم چته..."
پت شیشه تراس وایستاد و از پشت به قامت تهیونگ خیره شد
-هیچی... فقط ما هنوز نرفتیم خونه خودمون و هیونگ های عزیزم هم سگ مستن؛ تنها آدم هوشیار جمع هم خودم و کیم تهیونگیم
سویون سوتی زد و با خنده با شروع به صحبت کرد
-"از اون دو تا توقع دیگه ای داشتی آخه؟ راستی خوش میگذره با کراش دوران جاهلیتت؟!"
بعد این حرفش خودش دوباره شروع کرد به خندیدن
با شنیدن حرف های خواهرش چهرش پوکر شد
-هر هر...بی مزه
-"نه ولی جداً الان حالت خوبه؟ آخه قبلاً فکر کردن به اون آدم هم حالت رو بد میکرد و الان با هم توی یک مکانید!"
سویون نگران برادرش بود
-خوبم..یعنی سعی میکنم خوب باشم و برای یه مدتی هم که شده اون ماجرا رو فراموش کنم تا ضبط این برنامه تموم بشه
-"هومم..کار خوبی میکنی، اینجوری بهتره. راستی فردا شب اگر تونستین بیاین خونه من قراره با بچه ها دور هم جمع بشیم"
سویون صدایی از اون ور خط نشنید، فکر کرد تماس قطع شده اما با نگاهی به صفحه گوشی فهمید که تماسش هنوز برقراره
-"الووو..کجایی؟نگفتی میاین یا نه؟"
اما این ور خط این جونگکوک بود که محو نیم رخ جذاب کراش قدیمیش شده بود.. اون جرقه هایی که توی گذشته خاموش شده بود رو الان بعد چندین سال داشت توی دلش حس میکرد، انگاری دوباره روی کیم تهیونگ کراش زده بود؟!
'نههه..امکان نداره'
'من دوباره روی اون عوضی کراش نمیزنم'
'من قرار نیست دوباره مثل احمق ها عاشق بشم'
'کوکیه احمق یادت رفته چجوری تحقیر شدی...؟'
-"جونگکوککککککک"
با داد سویون به خودش اومد
-ب..بله
-"معلوم هست کجایی؟یک ساعته دارم صدات میکنم"
-حواسم یه لحظه پرت شد، چیزی گفتی؟
-"گفتم که فردا شب میاین خونه من؟"
تصمیم گرفت به سمت سالن پذیرایی بره و وضعیت هیونگ هاش رو چک کنه
-چرا؟ چیزی شده؟
-"نه، فقط خودمون دور هم جمع میشیم"
-هوم نمیدونم بزار فردا با جین و جیمین هم صحبت کنم، ولی به احتمال زیاد میایم. به لیلی گفتی؟
دوباره روی همون مبل تک نفره نشست
-"آره بهش گفتم اونا هم میان"
-اوکی، پس منم فردا بهت خبر میدم
-"باشه، من برم مینی داره صدام میزنی"
-باشه، بای
-"بای"
تماس رو قطع کرد که جین هیونگ صداش زد
-کی بود کو کو ؟
بهش نگاه کردم و که متوجه سرخ بودن صورتش شدم معلوم نیست در اثر مستی اینجوری شده یا یه چیز دیگه
-سویون بود، میگفت فردا بریم پیشش
هوسوک که با شنیدن اسم سویون از دهن جونگکوک رادارش فعال شده بود با هیجان از جونگکوک پرسید
-سویون؟ همون سویون آیدل؟
جونگکوک سری تکون داد
-آره همون سویون آیدل
اصلاً حواسش نبود که جلوی بقیه راجب این چیزا صحبت نکنه، اون و سویون فعلاً قصد نداشتن نسبتشون رو فاش کنن
نامجون سری از روی تفکر تکون داد و گفت
-سویون..دختر باهوش و موفقیه و آهنگساز خیلی خوبیه. با اون و گروهش دوستین؟
ایندفعه جین بود که جواب میداد
-آره باهاشون دوستیم، البته جونگکوک با سویون رابطه نزدیک تری داره
چشم هاش با این حرف هیونگش درشت شد و چشم غره ای بهش رفت
هوسوک چشم هاش رو ریز کرد و مرموزانه به جوگکوک زل زد
-اممم..تو و سویون باهم قرار میزارین؟
تهیونگ که مدتی بود به سالن پذیرایی اومده بود با شنیدن این حرف ها به این شک افتاد که نکنه واقعاً جونگکوک با کسی توی رابطهست و با لب های آویزون شده به طبقه ی بالا رفت، نمیدونست چرا از این موضوع ناراحت شده و اینقدر روی اون پسر حساسیت نشون میداد و به هر موضوعی که به اون مربوط میشد واکنش نشون میداد
جیمین با شنیدن این حرف هوسوک از خنده پخش زمین شد
-این..و..سو..یون ؟با..هم؟ واییییییییییی دلم...جوک خنده داری بود
جونگکوک خودش هم خندش گرفته بود و حالا با شنیدن خنده های جیمین اون هم نتونست جلوی خود رو بگیره و از خنده روی مبلی که نشسته بود پخش شد و خنده های شیشه پا کنی جین هم خنده هاشون رو کمیل کرد
و این نامجون، یونگی و هوسوک بودن که با تعجب به اون سهنفر نگاه میکردن و توی ذهن هر سه تاشون این بود که جونگکوک اون شب برای اولین بار خندیده بود
.
.
.
صدای بلند موزیک بود که توی کلاب پخش میشد و دختر ها با هم میرقصیدن و یه سری ها هم اون وسط رسماً توی حلق هم بودم
درسته...
اونجا یک لزبین کلاب بود
شراب توی دستش رو تکونی داد تا با یخ ها هم بخوره و نوشیدنیش خنک تر بشه، نگاهش هم با لبخند تلخی و حسرت روی افرادی میچرخید که توی پیست باهم میرقصیدن
یک جرعه از نوشیدنیش رو خورد و نفسش رو صدا دار بیرون داد. الان اون هم میتونست جزئی از اون ها میبود اگر که دخترکش متوجه احساسات اون میشد، الان میتونست فرشته نازش رو توی بغلش داشته باشه و با عشق به تمام صورتش بوسه بزنه و بارها و بارها عشقش رو بهش ابراز کنه
اما حیف که نه اون متوجه علاقم میشد و نه من لعنتی میتونستم راجب احساساتم بهش چیزی بگم...
من نمیتونستم ریسک کنم، اگر که بهش اعتراف میکردم و اون منو رد میکرد رسماً همین رابطه دوستانه الانمون رو از دست میدادم و امکان داشت گروهمون نابود بشه، این انصاف نیست که به خاطر احساسات کوفتی من گروهمون از بین بره
پس من نمیتونستم تا وقتی که متوجه بشم اون هم یه چصه حسی به من داره بهش اعتراف کنم
با صدای تارا به خودم اومدم
-هی گرل، رو به راهی؟
با لبخند به تارا نگاه کردم و سری به نشونه سلام تکون دادم
-بد نیستم، تو چطوری؟ دارسی در چه حاله؟ امروز ندیدمش
-خوبم، دارسی هم خوبه. الان رفته پیش سورا تا میکاپش کنه چون امشب اجرا داره
"هومی" گفتم
تارا یه دختر دو رگه بریتانیایی و آمریکاییه ، پوستش تیرهست و از نظرم رنگش خیلی جذابه و موهاش فرفری مشکی رنگه. دارسی هم دوست دخترشه که اهل بریتانیاست و پوست سفیدی داره و موهاش هم کوتاه و بلونده ، اون دختر رسماً بمب انرژیه.
این کامل دوست داشتنی و بسیار کیوت چند سالی هست که به کره مهاجرت کردن و این کلاب رو باز کردن
بهشون حسودیم میشه
خیلی راحت گرایششون رو نشون میدن
رابطشون رو به همه اعلام میکنن
با هم زندگی میکنن و...
کاش منم میتونستم اینجوری زندگی کنم...
بدون اینکه بفهمم اشک هام سرازیر شدن و بیش از حد مجازم نوشیدم و الان رسماً مستم...؟
سرم رو روی میز گذاشته بودم و توی افکارم غرق بودم که صدای نوتیف گوشیم بلند شد، سرم رو بلند کردم و به صفحه روشن شده گوشیم نگاه کردم با دیدن اینکه چه کسی میام داده چشم هام رو باز و بسته کردم تا مطمئن شم توهم نزدم
•°•°•°•°•°●.●°•°•°•°•°°
Words: 1204
اهم اهمم...
میدونم به قولم عمل نکردم و دوباره یه غیبت نسبتاً طولانی داشتم اما جداً چند وقت دستم به نوشتن نمیرفت
♡امیدوارم این پارت رو دوست داشته باشید ♡
♡ووت و کامنت فراموش نشه♡
•.●💜I Love you guys💜●.•
👇🏻✨