هلوووووووووووووو😀🌵
(وارد شدن با سیس لیامی که فناشو سوپرایز میکرد)
ببینید کی اینجاست🕊
(سرفه کردن بخاطر حجم خاک نشسته روی بوک)
دریون اومده
+برایمان چه آورده ای دریون؟!
-اسمات و جعبه دستمال کاغذی
خیلی خب دیگه کصنمکی بسه....
بخونید، لایک کنید، کامنت بزارید تا رستگار شوید:)))
**سخن نویسنده در پایان پارت رو فراموش نکنید**
•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•
+هیچ وقت، زودتراز من ، حق نداری سرتو پس بکشی..!
وقتی این جمله رو گفت که هنوز چشماش بسته بود و فاصله بینشون یک اینچ بود. لیام لبخندی زد.
فک میکرد بعداز سالها تلاش و دوندگی، بالاخره یه شب بتونه آرامش خودش و کنار خونه واقعیش بدست بیاره.....
نیشخند آرومی رو لبای لیام نشست. با همون فاصله کم هنگامی که خیسی لباش روی لبای زین حس میشد گفت:
×چطوره با لبای خودت ببندیشون؟!!
دستاش رو پاههای زین بود. یجورایی تمام وزنش و روی دستاش انداخته بود.
زین فقط تونست لباش و محکم چفت اون آلبالوهای سرخ بکنه. دستهاش به سمت پشت سر لیام حرکت کردن. انگشتاش و باز کرد و موهای نرم اون پسر و به چنگ گرفت و به جلو هل داد.
مک های محکم و سریع به لب پایینی لیام میزد و این بهانه های شیرینی میشد تا لیام صدایی لذت بخش از دهانش خارج کنه.
زین بهطور ناگهانی از روی صندلی بلند شد که باعث شد دستهای لیام دور کمرش و بگیرن. با قدم های آهسته لیام و به میز چسبوند و با پاهاش لای پاشو آروم باز کرد تا بتونه کامل بین اونها قرار بگیره همینطور که با لمس های آرامش بخشی موهاشو نوازش میکرد ولی لیام لبهاش و حس نمیکرد. جوری که زین لب پایینشو اول میمکید و بعد گاز های آرومی ازش میگرفت و این کارو با لب بالاش هم انجام میداد.
دستاشو کمکم به جلو، دقیقن روی لپ های لیام نگه داشت.
از نرمی اونها زیر دستش هومی کشید و بالاخره سرش و عقب کشید.
در این لحظات کم، لیام قطعا به این فکر میکرد که چطور زین توی این بوسه طولانی مراقب بود که هیچکدوم بدون اینکه لبهاشون از هم جدا بشه، نفس کم نیارن و هراز گاهی راه نفس و برای لیام باز نگه میداشت.
این قطعا شیرین ترین کاری بود که میشد از زین مالیک دید.
فاصله هاشون هنوز کم بود با این تفاوت که چشم ها حالا باز بود و میتونستن زیبایی های همو تماشا کنن.
زین دست هاشو روی لپش نگه داشت و با یک فشار آروم اون جمع کرد و باعث شد لب های لیام هم به جلو جمع بشه .لبخند کمرنگی به این موجود قندی، زد و به چشمهاش نگاه کرد.
یه نگاه آروم، که با نفس های عمیق و هیجانی که میکشیدن تفاوت داشت.
+میدونی که این به تصمیم تو بر میگرده؛
به آرومی و با اطمینان زمزمه کرد.
+به تصمیمی که حالا بگیری و پشیمونی فردا رو به جون بخری یا....
×یا؟!!
لیام با وجود هیجان و جنگ اعضای داخلی بدنش زمزمه کرد.
+همین الان از زیر دستای من بیرون بیای و با این وضعیت دردناکت که میتونم کامل حسش کنم، به تخت خواب بری و البته که به سختی بخوابی.
لیام به چشمهاش نگاه میکرد. کمی خمار تراز اون اول که دید، بنظر میرسید. نفس هایی که میکشید با مال خودش یکی شده بود.
یجورایی بازدم نفس های اونو، به سینه میبرد.
هنوز دستای زین نیمی از گردن و صورتشو نگه داشته بودن.
باید قبول میکرد؟
با فشاری که دستاش به کمر زین آورد، اونو کمی به عقب هول داد.
همون طور که به زین زل زده بود، اول عقب عقب به راه افتاد. و بعد چرخید و به سمت اتاق خوابش رفت.
اکسیژن قطعا چیزی بود که به زین نمیرسید. پس رفت. لبخند کوچیکی زد. پس اونم پسش زده بود. سرش و به پایین متمایل کرد. هنوز با خودش سرجنگ داشت برای رفتن که، صدای پای لیام متوقف شد.
به لیام نگاه کرد. پایین پله ها،پشت به اون ایستاده بود.
لیام از رو شونهی چپش، بهش نگاهی کرد و دستاشو به سمت پایین تیشرتش برد.
نفس عمیقش با درآوردن ناگهانی تیشرتش یکی شد و اونو همونجا رها کرد. با یه نگاه شیطونی که چشماشو ریز میکرد به زین نگاه کرد و با قدم های آروم به بالا حرکت کرد.
با شوک رفتنش و نظاره میکرد. الان با این کارش دعوتش کرده بود؟ لبخند شیطانی زد:
+بازی و شروع کردی پین.
یه لیوان آب نوشید و تقریبا با ۱۰ دقیقه تاخیر به سمت اتاقش راه افتاد. همه جا تاریک بود و فقط روشنایی لامپ های مخفی، مسیر و بهش نشون میداد.
پشت در ایستاد و یدفعه در و باز کرد.
که کاش نمیکرد.
لیام فقط با یک باکسر سفید، روی جلوترین قسمت تخت نشسته بود و با باز شدن در سرشو بالا آورد. زین با لبخند به در تکیه زد و دستاشو داخل بغلش،جمع کرد. و به تماشای اثر هنری روبهروش ایستاد.
×دیر کردی..!!
لیام با کمی دلخوری و عصبانیت گفت.
+خب... اون موقع نمیتونستم...این قیافه اخمو و کیوتت و ببینم....
با هر جمله، لبخندش بزرگتر میشد.
لیام بلند شد و به آرومی به سمتش حرکت کرد .توی چشماش زل زده بود و حس خواستن و توی چشماش ریخته بود.
زین بهش نگاهی کرد و با خودش گفت از این کیوتتر هم ممکنه بشه؟ دستاشو باز کرد. و لیام دو قدم فاصلهو پا تند کرد و دستاشو دو گردنش حلقه کرد زین هم دستاش راه خودشونو به سمت گودی کمر پسر جلوش پیدا کردن.
و هیچ چیز زیباتراز کم آوردن اکسیژن،به واسطهی لبهای دیگری نیست.
دستاشو به گردن زین فشار میداد تا نزدیک تراز چیزی که هستن، بشن. حالا هیجانی که لیام حس میکرد دوبرابر شده بود.
لب پایین زینو به داخل دهانش کشید و با زبون خودش اونو خیس میکرد. این بار زین بود که کمرشو به جلو کشید و تونست برجستگی لیام و حس کنه.
+ما هنوز چیزیو شروع نکردیم سوییت بوی
×پس بهتره زودتر شروع کنی بلک بوی
با طعنهای که توی لحنش مشخص بود گفت.
زین خندید و لیام و به سمت تخت هدایت کرد. یه دستشو زیر سرش و یکی و روی گودی کمرش نگه داشت و طوری که مراقب بود اونو روی تخت خوابوند.
این ملاحظه کاری ها قند و تو دل لیام آب میکرد.
فک لیام گرفت و به سمت راست خم کرد. زبونشو از روی گوشش تا زیر چونش کشید و بلافاصله همونجارو گاز گرفت. این آخ لیام بود که به گوشش رسید.
+ساری سوییتی الان بوسش میکنم خوب بشه.
همونجا زمزمه کرد و درآخر بوسیدش. با سرانگشت های دستش به طوری که زیاد بدنشو لمس نکنه و آزاردهنده، از گردن به آرومی بدن لیامو نوازش میکرد و با لبهای داغش گردن و فک لیام و میبوسید.
نوازش هاش به شکم لیام رسید که مسیر انگشت هاش و از پهلوش، به کمر لیام رسوند وهمین باعث شد بدن لیام مورمور بشه و زیر بدن زین بلرزه.
ترقوه لیامو بوسید و نگاهشو به چشمهای بستهی لیام داد که دهانش کمی باز مونده بود و به سختی هوا رو میبلعید.
با توقف زین، لیام چشماشو باز کرد.
همین طور که بهش خیره بود، زبونشو بیرون آورد و جلوی چشمهای بیقرار لیام، نوک زبونش و سریع روی نیپلش کشید. و به لیام خیره بود که چطور بدنش با لمس های کوچیک و آروم زین بیقرار میشد و هرلحظه درجه خواستن لیام و بالا میبرد؛
و دقیقا از همچین موضوعی راضی بود.
بیشتر از این طاقت نیاورد و همون طور که دستاش از روی باکسر به دیک لیام میکشید، نیپلشو تو دهنش کشید و مک های محکم میزد. آه لیام و به جون کشید و فقط به نالههاش گوش میکرد.
نوازش آروم دستاش روی دیکش، و فشردن نیپل بیچارش تو دهن زین. این تضاد لیام و دیوونه میکرد.
حالا دست زین هم به نیپلهاش رسیده بود و همینطور که یکی تو دهانش بود، روی نیپل دیگه، ضربه های آرومی میزد وبعد میکشید.
دیگه کافی بود. به جنون کشیدنش،کافی بود.
حالا وقتش بود که زین، طعم این جنون و بکشه.
به ثانیه نکشید که زین حس کرد جاهاشون عوض شده و لیام حالا روی شکمش نشسته بود و لبخندش زین و به یک ترس شیرینی دعوت میکرد.
دستشو زیر تیشرت زین برد و بدنشو نوازش کرد وبعد اون پارچه مزاحم و از تنش خارج کرد. خم شد لب های زینو به دهن کشید و زبونشو وارد دهانش کرد.
زبونشو روی زبون زین کشید و اونو مکید. همون طور که لبهاشون به هم متصل بود دستشو پایین آورد کمربند و دگمه زین و باز کرد و با کمک خودش، شلوار و درآورد.
بدن برنز زین با تتوهای زیادش، قطعا برای بیهوش کردن هرکس کافی بود.
لیام دستشو روی بدنش میکشید و کمکم عقبتر رفت و دقیقن روی عضوش نشست.
اول به آرومی کمرشو به حرکت درآورد و کمکم سرعت چرخوندن کمرشو زیاد کرد.
میتونست تکون خوردن دیک زین و زیرش حس کنه که لذت و هم به خودش و هم به زین وارد میکرد.
پاهاشو که دو طرف زین بود، بیشتر باز کرد و تونست اون حجمو کمی بیشتر لای خودش داشته باشه.
اینبار روی زانوهاش نشست و باکسر زین و درآورد و به عضو سفت شدش نگاه کرد که چطور قرمز شده بود و به شکمش چسبید. چشماشو بست و قسمت داخلی ران زین و مک زد و بوسید و سعی میکرد به این فکر نکنه که اولین بارشه.
در آخر بوسه ها رو به بالزهاش رسوند.
اونارو وارد دهانش کرد و کامل خیس کرد. زین چشمهاش و بست و سرش به سمت عقب رفت. هنوز تو شوک لذت بالزهاش بود که دیکش تا نصفه وارد دهان گرم و خیس لیام شد.
ناله بلندی کرد و پتو رو تو مشتش به چنگ گرفت. باید میدید. با چشم های خودش. پس تا کمر بلند شد.
+چش...چشمات سوی....سوییتی
لیام ناخودآگاه چشماشو باز کرد و به مرد مقابلش دوخت که حالا با کمک آرنجش دراز کشیده بود و بهش نگاه میکرد.
ترکیب چشمای مظلوم خیس با لبای پف کرده که دورش بود وحالا سرختر بنظر میرسید.
دیک و از دهانش درآورد و اونو با دستاش گرفت و به سمت شکم زین خم کرد و همونطور که تو دست هاش بود اونو به لبهاش فشار میداد و کامل خیس میکرد و میبوسید گاهی هم لیس میزد و زین با این کارهاش دیوونه میکرد.
این که میتونست با این کارهای کوچیک یه مرد و از پا دربیاره لذت و به تمام وجودش سرریز میکرد.
+کافیه سوییت بوی
لیام به شکم خوابید. زین باکسرشو در آورد و به کمر لیام که قوسی به اون میداد و گاهی هم باسنشو تکون میداد و یا به آرومی میلرزوند و آمادگیشو اعلام میکرد، نگاه کرد.
اسپنک محکمی به لپ باسنش زد که لرزشش، از دید زین پنهان نموند.
×آه...یسس زدی
زین خم شد و سرشو از پشت به گوشش رسوند
×که یس زدی آره؟
لیام تازه متوجه شد چی گفته و سرشو تو بالشت فرو کرد. زین لبخندی زد بار دیگه توی گوشهاش زمزمه کرد:
+نیازی به خجالت نیست پرتی بوی. قراره چیزای بهتری و تو خودت حس کنی.
ل
یام حتی با این حرفها حس میکرد آقای پین، درحال بزرگتر شدنه.
.
یبار دیگ به جای موردعلاقش برگشت.
با دستهاش لپ های گرد باسن لیام و از هم باز کرد و به رینگ کوچیک و چین خوردگی های اطرافش نگاه کرد.
صورتشو نزدیک برد و سعی کرد نفس های داغ از دهانش به اون نقطه برخورد داشته باشه. زبونشو به آرومی چندبار روش کشید و این آه لیام بود که دیگه کنترلی روش نداشت.
همونطور که لب هاشو به ورودی لیام میچسبوند، با زبونش به داخل ضربه میزد. زبونش و کنار ورودی لیام میکشید و ناگهانی تا جایی که میتونست وارد لیام میکرد. و وقتی خشکی حس میکرد، با لبهاش خیس میبوسید و سعی میکرد آب دهانشو کنار ورودی نگه داره.
نالههای لیام و صدای خیسی که ناشی از بوسیده شدن زین بود، فضای اتاق و دربر گرفته بود. زین انگشت شستشو بین رینگ و بالز لیام گذاشت همینطور که با زبونش به داخل ضربه میزد، اون قسمت و ماساژ میداد. لذت بی نهایتی به وجود لیام تزریق میشد.
حالا زین انگشت شستشو به قسمت بالایی دیک لیام رسونده بود و به صورت دورانی فقط اون نقطهرو ماساژ میداد و با زبون به داخل ضربه میزد. حس میکرد اگر یکم دیگه ادامه بده هم لیام ارضا میشه، و هم خودش با ناله های لیام که یک لحظه هم قطع نمیشد، میومد.
لیام و به کمر خوابوند و به صورت قرمز و چشمهای براق اشکیش که از لذت بارونی شده بود نگاه کرد.
+خیلی زیبایی لیام. خیلی.
بازم این حرف و زد و باز هم لبخند شیرین لیام تموم توجه زین و مال خودش کرد.
لوب و از پاتختی که لیام بهش اشاره کرده بود درآورد و روی دیکش و کاور کرد و کمی هم روی رینگ باز لیام ریخت و دید چطور، کمی باز و بسته شد و لوب و به داخل کشید و صدایی که از خیسی بود، از خودش تولید کرد.
حس میکرد فقط با دیدن این صحنه میتونست خودشو رها کنه.
کمی دیکشو مالید و آروم روی ورودی لیام تنظیم کرد.
روش دراز کشید و دستشو کنار صورت لیام گذاشت.
+هرجا احساس کردی نمیتونی تحمل کنی،فقط بهم بگو لیام. نمیخوام صدمه ببینی. متوجه شدی؟
لیام سرشو تکون داد و با دستهاش صورت و زین و کاور کرد و لبهاشو به اون چسبوند.
زین آروم واردش شد. حس لزجی که لوب بهشون میداد، کار و راحت کرده بود. تونست نصف دیکشو داخل ببره. کمی صبر کرد. بیرون کشید و ایندفعه با کمی شدت وارد لیام شد. این کارو چند بار تکرار کرد تا تونست حالا کامل داخل لیام باشه. اونقد عمیق که بالز لیامو میتونست از روی شکمش حس کنه.
هردو ناله میکردن و زین ضرباتشو سریعتر کرده بود. به صورت کنترل شده کمرشو عقب جلو میکرد و هردفعه عمیق وارد لیام میشد.
لیام انگشتای پاشو جمع کرده بود و بیشتر از قبل پاهاشو باز کرد. میتونست کشیدگی لگن پاشو حس کنه. با هر ضربهای که داخلش میشد، به عقب میرفت و دستاش کمر زینو به چنگ انداخته بود.
×یس..یسس... آه یس زینی... سریع تر
زین دیکشو از رینگ لیام بیرون کشید و بهش نزدیکتر شد. دستهاشو زیر زانوهای لیام برد و اونو به داخل شکمش جمع کرد، و بعد زانوهاش که دو سمت باسن لیام بود، کمی به دوطرف کشید که رینگ لیام بازتر از قبل بشه.
ضربههاشو از سر گرفت و با سرعت خودشو به داخل لیام میکوبودند.
لیام سرشو به عقب برد.
×آه زین...مم...من....دیگ..
+رهاش کن مای بوی.....نشون بده از کارم چقد لذت بردی.
همین تلنگر نیاز بود تا هردو باهم ارضا بشن و صدای ناله بلند لیام اتاقو پر کنه.
آروم دیکش و از لیام بیرون کشید. بعد ازاینکه تونست نفسهاش و کنترل کنه، انگشت شستشو به رینگ لیام که حالا باز بسته میشد، رسوند و مایع سفید رنگ و با انگشتش جمع کرد.
لیام چشمای خستشو و باز کرد و به زین که به انگشت و کام روش زل زده بود، نگاه کرد.
×زی..زین!
نگاهش کرد و با دیدن لب های از هم باز شدهی لیام لبخندی از سر تعجب زد و انگشتشو به سمت لباش برد و دید چطور لب های لیام دور انگشتش جمع شد و چشماشو بست و اون و مکید.
با باکسرش رینگ حساس و شکم لیام و به آرومی پاک کرد و کنارش دراز کشید. هنوز نفس هاشون جا نیومده بود. ولی لبخندی روی صورت هاشون بود، نشون از این میداد که کارشونو درست انجام دادن.
دستشو دراز کرد و بدن لیام و که حالا شلتر شده بود و به آغوش گرفت.
سر لیام روی بازوی زین قرار داشت و صورتش کامل توی گردن زین، گم شده بود. پاههاشون درهم قفل، و گرمای بدنشون متعادل بود.
چند دقیقه سپری شد. نفس هاشون آروم و ریتم قلبهاشون خبر از پایان یه خوشیِ دلنشین و میداد. لیام به طوری که یه راز و با خودش حمل میکنه به آرومی زمزمه کرد:
×فردا پشیمونی در کار نیست زین...!
و بعد همون طورکه بوسهای معصوم به زیر گوش زین زد،چشم هاشو بست.
شاید زین به زبون نیاورد ولی اون تو دلش خوش حال بودکه آقای کارتر مسئولیت شامِ پین و به عهدهی اون گذاشته بود.
•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•▪︎•
🤺محل فرو کردن نظرات شما با رعایت شئونات اسلامی و غیر اسلامی
از زبون نویسنده این قسمت:
TRnEh82
~ سلام عرض شد.
صرفا چون قولش و داده بودم :)
نظراتتون، خوشحالم میکنه، پس این خوشحالی و از من دریغ نکنید..!!
امید که خندههاتون از ته دل و واقعی باشه~
......................................................
*نگاه با تاسف به ریدرها*
خوش گذشت؟!
پشمام دلم برا شر و ور بلغور کردن تو واتپد تنگ شده بود/:
راستی مسیج بوردو چک کنید🌵🕊
Have a rednyellow kind of day:)
-Draven