🍷Vampire

By jiho85

55K 7.2K 1.3K

🍷 فن فیک خون اشام🍷 🕯اسم داستان:Vampire 🕯ژانرها: رمنس/تخیلی/اسمات/فانتزی/ 🕯رده سنی:+۱۸ 🕯️ وضعیت آپ: نامع... More

part 1
part 2
part 3
part4
part 5
part6
part 7
part 8
part 9
Part 10
part 11
part 12
part 13
Part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
part 24
part 25
part26
part 27
part 28
part 30
part 31
part 32
33معرفی ^°^33
part 34

part 29

574 77 16
By jiho85

*متن چک نشده
آنچه گذشت....
محتویات توی جام رو یک نفس سر کشید و به جسم بی جون دختر خیره شد جام خالی رو روی میز گذاشت و با لحنی محکم گفت
# متوجه همچی شدی کارلوس؟
کارلوس - بله خانم کاملا!!!
#پسر خوب، یبار دیگه تکرارش کن
کارلوس -  دیگه خبری از افشای راز نیست همه راز ها باید دفن بشن
پاش رو روی پاش انداخت و عصاش رو  توی هوا تکون داد
# دیگه هیچ الهامی به جئون نرسون جیمین و لیا رو از دور خارج کن و مطمئن شو جئون جانگ کوک کسیه که میبره....

کارلوس ناچار تعظیمی کرد و گفت
کارلوس - امر امر شماست لوسیفر
زن پاش رو روی پاش انداخت و نیشخند مرگ باری زد نیشخندی که باعث میشد تن کارلوس به لرزه در بیاد
# بدن همسرم رو بیار کارلوس
شیطان پایین رتبه لعنتی به خودش فرستاد تعظیم کوتاه دیگه ای کرد و با گفتن'' امر ، امر شماست لوسیفر'' مکان رو ترک کرد

بعد از رفتن کارلوس یوکی از جاش بلند شد کت توی تنش رو درست کرد و خاک فرضی روش رو تکوند به طرف تخت رفت کمی خم شد تا به جسم بی جون دختر نزدیک تر بشه
بدن دختر حسابی داغ بود و گلوله گلوله عرقش از می‌چکید اما تنها راه چاره برگشت به بدن واقعی خودش بود تا اون موقع هیچ کاری از دست لوسیفر بر نمیومد
# تا وقتی سرنوشت دست منه آسیبی بهت نمیرسه بیب...میرم که توی مراسم  شرکت کنم سلامت رو به خانوادت میرسونم عزیزم

-----------------
همینطور که دستش رو توی جیب شلوارش کرده بود با قدمای محکم و استوار به سمت کوک قدم برداشت
پسر با دیدن آلفا لبخند کوچکی برای احترام زد هر چند توی دلش بابت داشتن همین تعداد اندک متحد خوشحال بود
÷ بلاخره آمدی نونا....
زن آهی کشید و یقه کتش رو با دست آزادش درست کرد

✓ بابت رک حرف زدنم متاسفم اما ما نگرانیم از جیهو خبر نداری ؟
کوک ابرویی بالا انداخت و با صدایی که تو این همهمه مثل صدایی توی چاه بود گفت
÷ من خبری ازش ندارم نونا....من فکر کردم تو توی قصرت زندانیش کردی
یورونگ خواست حرفی بزنه که میکا آروم جلو امد و کنار همسرش قرار گرفت دامن لباسش رو درست کرد

و گفت
$ اون و سویون برای گردش رفتن بیرون ما به سویون سپردیم که مراقبش باشه و یکی دو روزی تو جنگل اردو بزنن اما انگار جیهو سویون رو بیهوش کرد و بعد خودش در رفته

کوک لبش رو گزید و به سویون نگاه کرد که لباس یاسی بلندی پوشیده بود

و بغ کرده به گوشه ای خیره بود کوک تونست زخم کوچیک روی پیشونی دختر ببینه
آهی کشید و به اطراف نگاه کرد تهیونگ و خانوادش چند متر اون ور تر در حال صحبت بودن خبری از جیمین و جیهوپ نبود و یونگی در به در به دنبال دوست پسرش میگشت زمین آزمون به دو طرف تقسیم شده بود نیمی رئیس خون آشام ها و متحدانش و نیم دیگر کوک و متحدانش هزاران نفر در برابر صد نفر

کوک عاجزانه چشماش رو بست و نالیید
÷ من چیزی نمیدونم نونا
آلفا عصبی به یقه کت پسر چنگ زد و غریید
مگه میشه چیزی ندونی جئون تو راز منو میدونستی راز جیهوپ رو میدونستی راجب کارلوس و لیا خبردار بودی مگه میشه چیزی ندونی
میکا همسر  عصبیش رو عقب کشید و با لحن محکمی گفت
$یورونگ اروم باش همه دارن نگاهمون میکنن
یورونگ نفس عمیقی کشید و همین که خواست چیزی بگه سویون جلو امد  گفت
∆ چیزی شده؟؟

میکا لبخندی زد و برای کنترل آلفای عصبی دستش رو دور بازوی یورونگ حلقه کرد
$چیزی نیست عزیزم برو بشین منم الان میام
میکا به جایگاه ها اشاره کرد و غیر مستقیم به سویون فهموند که عقب بمونه و بزاره خودش مسله رو حل کنه
سویون پوفی کشید و به همراه سرباز ها و خدم و حشم به سمت جایگاه ها رفت

کوک یقه کتش رو درست کرد کم کم داشت صبرش رو از دست میداد پس اون عوضی و همسرش کجا مونده بود
میکا اهی کشید و دستش رو اروم به حالت نوازش روی بازوی دختر کشید تا ارومش کنه و بعد با لحن جدی و آرومی گفت
$ کوک مطمئنی هیچ‌ خبری از جیهو نداری یا نمیتونی خبری ازش بگیری ؟! لطفاً ما خیلی نگرانیم
کوک بینیش رو چین داد و نالیید
÷ هر چیزی که میدونستم بهم الهام میشد هر رازی که میدونم رو خواب دیدم من هیچ قدرتی ندارم و نمیتونم گذشته رو ببینم... متاسفانه من نمیتونم کمکی بکنم...
میکا لبخند غمگینی زد و گفت
$ موفق باشی جئون جانگ کوک
و بعد دست همسرش رو کشید تا با هم به سمت جایگاه ها برن و توی جایگاه مخصوص خودشون بشینن
-----------------
جیهوپ آهی کشید و خطاب به جیمین که همچنان در حال زیر و رو کردن اتاق مخفیش بود گفت
• جیمین شی الان مراسم شروع میشه ها
جیمین چشم چرخوند و غریید
~یه چند دقیقه صبر کن
کشوی دیگه از میز رو بیرون کشید و با عجله توش رو زیر و رو کرد اما وقتی وسیله مورد نظرش رو پیدا نکرد عصبی غریید
~همین جاها گذاشته بودمش چرا نیست

جیهوپ که صبرش سر آمده بود نالیید
•من چرا اصلاً قبول کردم با تو بیام
جیمین نیشخندی زد که البته از دید جیهوپ دور نموند
~چون من میخواستم یه چیز مهمی راجب دوست پسرت بگم
•دوست پسر من نامزد قبلیه تو، چیزی که میخواستی بگی رو بگو باید برم
جیمین بلاخره وسیله ای که میخواست رو پیدا کرده بود جعبه کوچیک خاک گرفته که باعث میشد دوباره یونگی رو برای خودش داشته باشه...
~خب حالا وقتشه یه چیز مهمی رو راجب دوست پسرت بدونی

هوسوک ابرویی بالا انداخت و خواست چیزی بگه که صدای شخص سومی باعث شد جیمین نیشخند بزنه و جیهوپ از ترس به خودش بلرزه
کارلوس - سلام آقایون مهمون نمیخوایید
--------------

قطره اشکایی که از چشماش پایین می‌ریخت رود نیلی درست کردن بودن که تا تابستون سال بعد هم خشک نمیشد
دستاش پر از خط خطی های تیغی شده بود که از ناکجا آباد ظاهر شد بود

خون قطره قطره پایین میریخت و با مروارید های سفیدی که از چشم دختر پایین میومدن روی زمین ترکیب میشدن
اروم آروم دیگه گریه هم نمیکرد فقط لبخند تلخی بود که روی لبش مهر شده بود....

خیلی دلش میخواست الان تو یه آغوش گرم بود یکی اشکاش رو پاک میکرد و دعواش میکرد که چرا به دستش آسیب زده کاش میتونست با گربه بگه که بدنم بی حسه هیچ دردی رو حس نمیکنم من فقط میخوام گرمای آغوش یکی رو حس کنم......

به خاطر ناتوانی عجیب و زیادی که داشت آنقدر تکون خورده بود که از تخت پایین افتاده بود و با این همه تلاش فقط تونسته بود دستاش رو تکون بده حس مرگ داشت اما حس دیگری بهش میگفت زندگی نکبت بارش هنوز ادامه داره
---------------
کلاهش رو پایین تر کشید و از گوشه چشمش به جئون نگاه کرد که چطور تهیونگ رو میبوسه چیزی مثل ''آخرین بوسه''
پسر رو کاملا درک میکرد این حس عشقی که بین اون دو نفر موج میزد رو درک میکرد شاید چون یه روزی خودش این عشق رو داشت و حالا پس از سال ها دوباره به دستش آورده بود و مطمئن میشد قرار نیست از دستش بده
مکالمه بین دو پسر واضحا به گوشش می‌رسید
÷راجب حرفای دیشب...
- کوک گوش کن بهم دیشب واضحا بهت گفتم من دوست دارم اما نیاز به زمان دارم چون تو تغییر کردی و نیاز دارم کسی که حالا دوست دارم رو کامل بشناسم من عاشق قلبت شدم اما به خودت نگاهی کردی عزیزم تو خیلی با اون کوکی که محتاج همه چیز بود فرق داری این شخصیت تو خیلی مستقله و باور کن که من عاشقشم فقط نیاز به زمان دارم تا کامل بشناسمش

پسر کوچکتر لبخند زیبایی زد لبخندی که فقط و فقط مخصوص فرد رو به روش بود و ارزش اون لبخند چیزی فراتر از هزاران دوست دارم بود
پای تکیه گاهش رو عوض کرد و نگاهش رو از زوج عاشق برداشت و به زوج فیکی که دقیقا در برابر اون ها قرار داشت نگاه کرد

لیا لبخند فیکی زد و یقه کت مرد رو به صورت نمایدن درست کرد

*لباس لیا
لیا- حواست باشه سر دوراهی صبر کنی تا کمک برسه
مرد چیزی نگفت فقط اروم سر تکون داد و به جای دیگه ای خیره شد به فکر چیزی بود که دیده...

نمیتونست به چشماش ایمان داشته باشه یا به زن روبه روش.....
به قلبش یا به زن روبه روش......
به ذهنش یا زن رو به روش.......
بعد از این همه سال برای اولین بار بود که  از خودش می‌پرسید  به زن رو به روش اعتماد داشت؟!
------------

سلام جیهو اینجاست 🥺
عید همگی مبارک باشه😙💛
قول آپ داده بودم🙂
از این به بعد آپ طبق روال پیش میره😁
Love you all 🐥💛✨

Continue Reading

You'll Also Like

4.4K 998 31
کوبش ماهیچه ای خیس در بند زندانی با میله هایی به رنگ سفید که تنگ و باز میشد و آهنگی از زندگی و بخاری از تازگی ساتع میکرد گوشت ، پوست ، گرما ، خون...
6.1K 1.3K 105
"همیشه فکر میکردم بدون عشق زاده شدم، مثل اسمم، از دل تاریکی. اما... به نظرت خوشحالی چه رنگیه؟ من میگم مثل رنگ چشماشه!" دنیایی که خدا اون رو رها کرد و...
111K 15.5K 34
Genre : Romance ❄ Vampire ❄ Smut ❄ and .... Cap :Vkook ❄ Up: Unknown❄ By Amador❄️ ❄همیشه بین دوگروه گرگینه ها و ساحره ها دشمنی بوده و هست.البته حضور...
5.7K 835 13
سال ها بود که بوسان آرامش و سکوتی را در خود جای داده بود. ولی با ورود خون آشام خونخوار ۲٠٠ساله به این شهر این ارامش بهم خورد... ژانر: ددی کینک، رمنس...