My Horny Omega [Vkook]

By MooniShadoow

472K 66K 14K

[Completed] چی می‌شه اگه یه شب که جونگ‌کوک توی راهِ خونشه، به یه آلفا‌ی زخمی بر بخوره و ببردش خونه‌اش تا بهش... More

Part1
Part2
Part3
Part4
Part5
Part6
Part7
Part8
Part9
Part10
Part11
Part12
Part13
Part14
Part15
Paty16
Part17
Part18
Part19
Part20
Part21
Part22
Part23
Part24
Part25
Part26
Part27
Part28
Part29
Part30
part31
Part32
Part34
Part35
Part36
Last Part
After Story

Part33

9.8K 1.5K 701
By MooniShadoow

برای بار چهارم زنگ در رو زد و منتظر موند...

چند بار پشت سر هم در زد تا اینکه بالاخره در باز شد و چهره کریس توی چهارچوب در مشخص شد

تهیونگ پسر آلفا رو کنار زد و به سرعت وارد خونه شد

وقتی اثری از جونگ کوک توی هال پیدا نکرد سمت کریس رفت و یقش رو توی مشتش گرفت

-اینجا چه غلطی میکنی؟؟؟

__چیکار داری میکنی؟ دستتو بکش!

-گفتم توی خونه‌ی امگای من چه غلطی میکنی احمق؟

کریس پوزخندی زد:

__امگای تو؟ اون هیچ ربطی به تو نداره!

دست تهیونگ رو پس زد و پیرهنش رو مرتب کرد

+تو... اینجا چیکار میکنی؟

تهیونگ با شنیدن صدای جونگ کوک به سرعت برگشت سمتش...

این برای تهیونگ مزخرف بود اما... انگار واقعا بعد از این چند روزی که امگا رو ندیده بود دلتنگش شده بود!

اصلا تا به حال همچین حسی رو تجربه کرده بود؟ قطعا نه! اون همیشه مشغول نقشه ریختن برای جرمایی که انجام میداد بود و وقتی برای اینکارا نداشت

اینکه با یه امگای کیوت آشنا بشه و بخواد اونو بعنوان جفتش انتخاب کنه...

تمام روابطش توی هرزه هایی که به تختش میومدن خلاصه میشد...

هرگز دوست پسر کسی نبود و همیشه از روابط دوری میکرد چون وقت و موقعیتش رو نداشت

اما حالا که به اجبارِ همون کار هاش با یه امگا آشنا شده بود، متوجه یسری حس های عجیب شد

و مزخرف تر از اون اینه که بد موقعی متوجه اون حس ها شد

مهم تر از اون هم این میتونه باشه که نمیدونه اون حس ها دقیقا چی هستن!

از پسری که از نوجوونیش درگیر خلاف شده بود چیزی بیشتر از این انتظار نمیرفت...

اما انگار همه‌ی اینا باعث میشد اون امگا بیشتر ازش متنفر بشه...

قطعا اون یه احمق بود چون با خودش فکر میکرد تا وقتی مثل یه دوست پسر واقعی بهش عشق نده و نگه دوسش داره اون امگا هم زیادی وابستش نمیشه!

اون حتی نبوسیده بودش...

تهیونگ میخواست بعد از یه قرار نقشش رو عملی کنه و از دست همه چیز خلاص شه

اما عذاب وجدانه بعد از اون ماجرا ولش نکرد و باعث شد برای نجات امگا بره اما آقای جئون زودتر وارد ماجرا شد و پسرش رو نجات داد

شاید اگه تهیونگ زودتر میرسید الان اینجوری نمیشد!

شاید اگه میتونست درست معذرت خواهی بکنه و از دل امگا در بیاره همه چیز درست میشد

تهیونگ هیچوقت نذاشت اون امگا ببوستش چون حس میکرد بوسه برای کساییه که عاشق همن و به هم حس دارن...
پس اگه تهیونگ حسی به اون امگا نداشت چرا اون روز توی خونه‌ی جونگ کوک، خواست امگا رو ببوسه؟

"خیله خب تهیونگ بس کن.. قطعا تو هیچوقت درگیره چیزی به اسم عشق نمیشی...!"

با خودش گفت و بالاخره جواب امگا رو داد

-اومدم تا این احمقو بندازم بیرون!

+برای چی بندازیش بیرون؟؟؟

-واقعا فکر میکنی اون تورو به چشم یه دوست...

+کریس!

کریس کمی جلوتر اومد...

+تو یکم منتظر بمون اینجا... من زود بر میگردم!

جونگ کوک بعد از تموم شدن حرفش سمت آلفا رفت و بعد از کشیدن آستین لباسش از خونه بیرون رفت...

وارد آسانسور شدن و تهیونگ تمام مدت به پسر کوچیکتر نگاه میکرد...

تابحال به این چیزا توجه کرده بود؟؟
اختلاف قدیشون زیادی کیوت بود...

+به چی زل زدی احمق؟ راه بیوفت...

تهیونگ تکخند ناباوری زد و پشت سر امگا از آسانسور خارج شد

اون امگا بعد از اون اتفاق زیادی عصبی و ترسناک شده بود...

+خیله خب... بگو چی میخوای؟ کی قراره دست از سرم برداری؟ فکر میکردم وقتی بفهمی من زنگ زدم به پلیس تا ببرنت عصبی میشی.‌.. حتی خودمو آماده کرده بودم که از دستت کتک بخورم!

-در برابر کاری که من باهات کردم چیزی نبود... پس نباید چیزی میگفتم!

جونگ کوک پوزخندی زد

+واو! درسته دربرابر کاری که کردی چیزی نبود... پس برای همینه که هنوزم آروم نشدم!

تهیونگ متوجه رایحه‌ی متفاوت امگا شده بود...

انگار هروقت با تهیونگ ملاقات میکرد غمگین و عصبی بود...

آلفا کمی جلو اومد و از نزدیک کوک رو بو کشید

کمی... فقط کمی رایحه‌ی کریس روش مونده بود...

-چرا میزاری اون نزدیکت بشه؟ بغلش کردی؟

+به تو ربطی نداره!

تهیونگ کمی سرش رو خم کرد و صورتش رو نزدیک گودی گردن امگا کرد

نفس عمیقی کشید... مدتی میشد که این رایحه فوق العاده امگاش رو حس نکرده بود

بیشتر خودش رو نزدیک کرد و دستش رو روی بازوی امگا کشید

-آروم باش لازم نیست انقدر عصبی باشی!

تهیونگ میتونست قسم بخوره لحظه‌ای صدای نفس عمیق امگا رو شنید و رایحه‌ی آرامش بخش امگا رو حس کرد!

اما جونگ کوک ناگهان الفا رو از خودش دور کرد و با عصبانیت سرش داد زد

+بهت گفتم نزدیکم نشو! خوشت میاد از اینکه اذیتم کنی؟ با اینکارت چیو میخوای بهم ثابت کنی؟ اینکه یه احمقم که گولت رو خورده؟ فکر کردی بازم گولتو میخورم؟ دوباره میخوای گولم بزنی؟؟

تهیونگ پوفی کرد و نفس عمیقی کشید

-همچین قصدی ندارم...

+پس چرا دست از سرم برنمیداری؟؟ بزار فراموش کنم چه احمقی بودم باشه؟؟؟

-فقط میخوام منو ببخشی جونگ‌کوک! پووف میدونم مسخره بنظر میام وقتی این حرفارو میزنم اما میشه یکم کوتاه بیای؟ میدونم خیلی عوضی بودم و کار شدیدا کثیفی در حقت کردم اما من یه خلافکارم جونگ کوک! از بچگی بهم یاد دادن که چطوری از آدما سو استفاده کنم و راحت بندازمشون دور... بهم یاد ندادن که آدما رو دوست داشته باشم و در برابر محبتی که بهم میکنن بهشون عشق بدم! درسته من یه آلفای عوضیه بی احساسم که بهت دروغ گفته و خیانت کرده ولی از یه آلفای عوضیه خلافکار چه انتظاری دارید؟ حرفایی که میزنم مسخره یا دروغ نیستن! واقعیتو بهت میگم!... وقتی کوچیکتر بودم و مادرم کشته شد، پدرم بهم گفت حق ندارم مثل بچه های ترسو گریه کنم! بهم یه اسلحه داد و گفت 'من یه خلافکارم و مشخص نیست بتونم چقدر زنده بمونم و کشته نشم... پس اگه من مردم تو باید انتقامِ مادرتو بگیری!' من اینطوری بزرگ شدم! برای اینکه خودمو به پدرم ثابت کنم رفتم دنبال قاتل مادرم اما بجای اینکه انتقامشو بگیرم فقط یسری دردسر درست کردم... من یه بی مصرف بدرد نخور بودم که چیزی از احساسات سرش نمیشه و فقط میتونه یه خلافکار خوب و حرفه ای باشه اما چی میشه اگه همونم نتونم باشم؟ پس از همون موقع تلاش کردم تا به همه ثابت کنم منم میتونم... کار مزخرفی که باهات کردم و قبول دارم که زیادی اشتباه و نامردی بوده رو فقط برای ثابت کردن خودم انجام دادم! اما الان پشیمونم... پدرتو تحت فشار گذاشتمو تا حدودی داشتم موفق میشدم اما از این بابت خوشحال نیستم!

تهیونگ حرفایی که فکر میکرد لازمه بزنه رو به زبون اورد و بعد از تموم شدن حرفش با دقت به امگا نگاه کرد و سعی کرد از واکنش ها یا حالت چهرش بفهمه چه حسی داره....

جونگ‌کوک اشک هاش رو کنار زد و روش رو از آلفا گرفت

-خودت داری میگی در حقم نامردی کردی! میگی خیانت کردی اما مثل احمقا فقط سعی داری با حرف زدن جبرانش کنی یا خودتو توجیح کنی؟؟

-خیله خب! بهم بگو چیکار کنم که جبران بشه؟ من هیچ نمیدونم باید چیکار کنم!

جونگ کوک سمت آلفا برگشت و بهش نگاه کرد

+پووووف بریم بالا...

****

توی آسانسور بودن و تهیونگ همچنان به کوک خیره مونده بود

سکوت سنگین و معذب کننده‌ای بینشون بود

اما با حرکت ناگهانی امگا، تهیونگ جا خورد و کمی عقب رفت

اما... صبر کن... الان چیشد؟ بازم داره توهم میزنه؟

ولی تهیونگ توهم نمیزد... جونگ کوک واقعا برگشته بود سمتشو خودش رو توی آغوش آلفا پرت کرده بود

-جونگ...جونگ کوک!

آلفا با تردید دستش رو روی کمر امگا گذاشت و با ناباوری به جسم کوچیک جونگ کوک که توی آغوشش فرو رفته بود نگاه کرد

+من میتونم یه فرصت دیگه بهت بدم درسته؟ تو میتونی دوسم داشته باشی؟

-آ..اره معلومه که اره!

جونگ کوک آهسته از آغوش الفا بیرون اومد و با گرفتن دستش اونو از آسانسور بیرون کشید و سمت در ورودی خونش برد....

****

بعد از چند دقیقه سکوت طولانی توی جمع سه نفرشون، بالاخره جونگ کوک بحرف اومد

+تهیونگا...

تهیونگ با استرس و هیجان ناگهانی و عجیبی که توش بوجود اومده بود به کوک نگاه کرد

-بله؟

+دلم دوکبوکی و سوجو میخواد...

-عا... عا... خب؟

جونگ کوک تکخندی زد:

+نمیخوای برام بخری؟

- باشه باشه! الان میرم میخرم...

جونگ کوک لبخند کوچیکی به آلفا زد و باعث شد تهیونگ لرزش عجیب اما شیرینی رو توی قلبش حس کنه

همه چی باور نکردنی بنظر میرسید...

ایستاد و بعد از برداشتن پالتوش از خونه خارج شد تا برای بیبیش دوکبوکی و سوجو بخره... شاید امشب میتونستن بعد از خلاص شدن از دست اون کریسِ مزاحم دلتنگیشون رو رفع کنن...

*****

چند دقیقه‌ای از رفتن تهیونگ میگذشت..

__عاممم... باهم آشتی کردین؟

کریس گفت و جونگ کوک در جواب فقط سکوت کرد

میدونست الاناست که تهیونگ برسه پس تصمیم گرفت حرف اضافه ای نزنه...

جونگ کوک شروع کرد به گاز گرفت لباشو بعد از سوزش و حس کردن گرمایِ خونِ جاری شده روی لب هاش که سمت چونش میرفت، تقریبا روی مبل دراز کشید و با گرفتن یقه‌ی کریس اونو روی خودش خوابوند

کریس با تعجب و استرس به امگا‌ خیره شده بود

__جو...جونگ کوکی چی..چیکار میکنی؟

+متاسفم کریس!

صورتش رو کمی کج کرد و بیشتر به کریس نزدیک شد

میدونست توی این موقعیت طوری بنظر میرسن که انگار دارن همو میبوسن

با شنیدن صدای در نیمه باز خونه و سپس صدای افتادن و شکسن بطری های سوجو متوجه شد که تهیونگ وارد شده

****
میتونست قسم بخوره که قلبش یه تپش رو جا انداخت...

چیزی که میدید رو باور نمیکرد...

مثل بچه‌ای که گم شده به اطرافش نگاه کرد...
اینجا همون خونه‌ای بود که ازش خارج شده بود!

بطری های سوجو و ظرف دوکبوکی‌ای که درون پلاستیک های توی دستش بودن رو رها کرد و صدای شکسته شدن بطری ها اونو به خورش اورد

پس... اون دو نفر... همون کریس و امگای خودش بودن؟!
جونگ کوک درحال نوازش موهای کریسی بود که داشت می‌بوسیدش؟

پاهای سست شدش رو تکون داد و بعد از اینکه بهشون رسید، با گرفتن پشت یقه‌ی کریس اونو از روی امگاش کنار زد

بدون نگاه کردن به جونگ کوک سمت کریس رفت و مشت پر حرصش که بخاطر شکه شدنش کمی سست و بی جون بود رو توی صورتش فرود اورد

ازش فاصله گرفت و نفس های عمیق میکشید

حس عجیبی بود... هیچوقت اینطوری نشده بود... بینِ فهمیدن و نفهمیدن بود... چیزی مثل ناباوری!

با چشماش همه چیزو دیده بود اما نمیخواست قبول کنه که اون امگا بازیش داده...

کریس که اون هم توی شوک بود بزور توی جاش ایستاد

__م..من... فکر میکنم... بهتره.. برم!

کریس از اونجا خرج شد و حالا تهیونگ و اون امگا تنها شده بودن

تهیونگ با همون ناباوری که سعی در پنهان کردنش و بروز ندادنش توی چهرش داشت سمت امگا برگشت و با دیدن لب های خونی و ورم کردش تلخندی زد و سرش رو پائین انداخت

انگار تمام احساساتش هر لحظه عوض میشدن چون اون لحظه حرصی و عصبی شده بود و نا خواسته با فریادایی که میکشید تمام وسایل خونه‌ی اون امگا رو بهم ریخته و خورد کرده بود!

بعد از اینکه همه چیز نابود شده بود و چیزی برای خورد کردن پیدا نکرد ایستاد و نفس نفس میزد

بعد از اون نیم نگاهی که به لب های خونی و ورم کرده‌ی امگا داشت دیگه بهش نگاه نکرده بود....

صدای امگا رو از پشت سرش شنید... انگار اونم ترسیده بود و سعی داشت خودش رو شجاع و آروم نشون بده:

+تو درست میگفتی... اونکاری که قبلا کردم در برابر کاری که تو کردی زیادی کوچیک بود... اما الان حس بهتری دارم! مساوی شدیم کیم تهیونگ!!

تهیونگ برای حفظ کردن غرورش صاف ایستاد و بعد از اینکه دستی به لباسش کشید و پالتوش رو توی تنش مرتب کرد با قدم های بلند از خونه‌ی امگا خارج شد...

_______________________________________

آیا دلتون خنک شد‌؟

Continue Reading

You'll Also Like

16.4K 1.7K 18
+ احتمالاً تمام سهم من از زندگی کنار آلفای خون خالصم ، قراره تختی باشه که وظیفه‌ام گـ🔞ـرم کردن و پیچ‌وتاب‌ خوردن روی تشکش از دردِ .. اوه الهی ماه ،...
33.6K 3.6K 9
پس از مرگ خانواده‌ی جئون، سرپرستی جونگ‌کوک یتیم رو عموش کیم تهیونگ قبول میکنه و توی پر قو بزرگش میکنه... اما چی میشه اگه جونگ کوک سعی در اغوا کردن ع...
96.4K 16K 10
تهیونگ مردی مطلقه‌ست و یک دختر به اسم 'مِی' داره ولی با همه این‌ها هنوز در حال سر و کله زدن با گرایشش‌ـه. جونگکوک، پسر دانشجویی که کار خاصی برای انجا...
45.3K 4.9K 22
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• « _نمرهاتو بررسی کردم و متوجه پیشرفتت شدم. +این خوبه آلفا؟ رون پسر روی پاش رو نوازش کرد و دستشو داخل ل...