My Horny Omega [Vkook]

By MooniShadoow

421K 62.3K 13.6K

[Completed] چی می‌شه اگه یه شب که جونگ‌کوک توی راهِ خونشه، به یه آلفا‌ی زخمی بر بخوره و ببردش خونه‌اش تا بهش... More

Part1
Part2
Part3
Part4
Part5
Part6
Part7
Part8
Part9
Part10
Part11
Part12
Part13
Part14
Part15
Paty16
Part17
Part18
Part19
Part20
Part21
Part22
Part23
Part24
Part25
Part26
Part28
Part29
Part30
part31
Part32
Part33
Part34
Part35
Part36
Last Part
After Story

Part27

8.3K 1.4K 478
By MooniShadoow

جونگ کوک معذب توی جاش تکونی خورد و به آلفا که با چهره‌ی خونسردش توی جیبش دنبال چیزی میگشت نگاه کرد

از اون لحظه ای که به آلفا ابراز علاقه کرده بود تا الان حتی یک کلمه هم حرف نزده بودن

امگا خودش هم متعجب شده بود که چطور اون حرفو زده و از احساسات و افکار آلفا هم خبری نداشت...

اما هیچ چیز دست خودش نبود... اون یه امگای تنها بود که حتی خانوادشم ولش کرده بودن و با دیدن اون آلفا جذبش شده بود

حتی اگه خودشم سعی میکرد، امگاش باز هم وابسطه‌ی اون آلفای سلطه‌گر لعنتی میشد

با شنیدن صدای تهیونگ، بهش نگاهی انداخت

-بگیرش!

جونگ کوک نگاهی به گردنبند ساده ای که توی دست آلفا بود کرد

اولش نگاه گیجی به گردنبند و آلفا انداخت و بعد کم کم سرخ شد

"اینکارای رمانتیک دیگه چیه؟ الان پس میوفتم!"

امگا پیش خودش گفت و بعد بحرف اومد

+ای..این برای چیه؟

تهیونگ نگاه کوتاهی به امگا انداخت

-کاپلا برای هم هدیه نمیگیرن؟

+چ...چرا ولی...

چند لحظه سکوت کرد و دوباره بحرف اومد:

+ممنون... خیلی... قشنگه

-دیگه بهتره بریم...

****

تهیونگ ماشینش رو متوقف کرد و نگاهی به امگا انداخت

جونگ کوک با با احساس کردن نگاه خیره‌ی آلفا، اونم بهش نگاه کرد و با کنجکاوی لب زد:

+عااا چیزی شده؟

تعیونگ بعد از چند ثانیه بالاخره جواب امگارو داد:

-من یه کار مهمی برام پیش اومده... میتونی چند دقیقه اینجا منتظر بمونی تا من برگردم؟

جونگ کوک چندتا پلک گیج زد...

+خب... چرا منم همراه خودت نمیبری؟

-جای درستی نیست... خطرناکه

+خب... باشه منتظرت میمونم. زود میای؟

تهیونگ نگاهش رو از امگا گرفت و نفس عمیقی کشید

انگار دیگه نمیتونست حرفی بزنه... فقط سرش رو تکون داد و لحظه‌ی بعد جونگ کوک خداحافظیی کرد و از ماشین خارج شد

جونگ کوک با کنجکاوی کمی خم شد تا ببینه الفا در چه حالیه و چرا هنوز حرکت نکرده...

تهیونگ نگاه دیگه ای به امگا انداخت

جونگ کوک با دیدن اینکه آلفا هم بهش خیره شده، لبخند کیوتی زد و براش دست تکون داد

تهیونگ هم فقط سرش رو تکون داد و سریعا از اونجا دور شد.

میشه گفت امروز بهترین روزش بود...

اون هیچوقت شهربازی نرفته بود چون بنظرش تنهایی رفتن به شهربازی خیلی بی معنیه و وقتی کسیو نداشته باشی بهت خوش نمیگذره

اولین بوسش رو امروز از دست داد و برای اولین بار با اون آلفا یه سکس آروم و به دور از کینک هاشون داشت...

و حتی میتونست بگه همین امروز متوجه شد که احساساتش به اون آلفا دارن بیشتر میشن....

با دیدن ماشین بزرگ سیاه رنگی که جلوش ایستاد با تعجب نگاهی بهش انداخت

میخواست کمی ازش فاصله بگیره اما چند نفر از ماشین پیاده شدنو سمتش اومدن...

****

-اگه سهامدارای شرکت و کارخونش بفهمن که اون یه پسر دیگم داشته و ازشون مخفی کرده خیلی براش بد میشه... اما وقتی خودش بفهمه که پسرش هرزه‌ی رقیبش شده... هم خیلی شوکه میشه هم میترسه که کسی با خبر بشه!

یونگی با دهانی باز به تهیونگ نگاه میکرد

نگاهش رو از اون آلفا گرفت و به هیونجین داد

انگار اون هم نمیتونست باور کنه که اونا همچین نقشه‌ای چیدن

÷عاااممم... داری درمورد جونگ کوک حرف میزنی؟ همون امگایی که بیبیت بود؟؟؟

تهیونگ با لحن عصبیی که رگه هایی از کلافگی توش بود جواب یونگی رو داد:

-فکر میکنم به اندازه‌ی کافی حرفام واضح بودن! توی گردنبندش شنود گذاشتم... میتونیم یچیزایی با استفاده از اون بفهمیم

هیونجین که تا اون لحظه ساکت روی صندلی نشسته بود بحرف اومد

__فرستادیش تا بهش تجاوز کنن... اونوقت احتمال اینو نمیدی که گردنبندشم همراه لباساش در بیارن رئیس کیم؟

تهیونگ عصبی صداش رو بالا برد:

-انقدر مثل احمقا برای اون امگا دل نسوزونید! رئیستون منم هر دستوری هم که میدم فقط میتونید ازش اطاعت کنید! برید سر کارتون...

یونگی نفس عمیقی کشید

÷تا الان باید رسیده باشن....؟!

*****

اولش کاملا گیج بود... وقتی بهوش اومد حتی نمیدونست چه اتفاقی براش افتاده

اما کم کم اون صحنه ها رو به یاد اورد

تهیونگ رفته بود... چند دقیقه‌ی بعد یه ماشین جلوش ایستاد... چند نفر بزور بردنش... بیهوشش کرده بودن و وقتی بهوش اومد توی این اتاق کوفتی بود...

اولش دوتا مرد درشت هیکل که انگار بادیگارد بودن اومده بودن توی اتاق‌... دستاش رو بستن و یه گوشه ایستادن

اما چند دقیقه‌ی بعدش مردی تقریبا میانسال وارد شد...

شروع کرد به چک کردن صورت و اندام امگا و بعد پوزخند راضیی زد

مقابل امگا، روی صندلی نشست و بهش خیره شد

__هدیه‌ی خوبی بود!

جونگ کوک انقدر ترسیده و گیج بود که حرف های عادی رو هم نمیتونست متوجه بشه... چه برسه به حرفای غیر مستقیم اون مرد!

هدیه‌ی خوب؟ چه هدیه ای؟

__اسمتو بهم بگو امگا!

جونگ کوک همچنان با ترس به مرد خیره شده بود

مرد از روی صندلی بلند شد و سمت کوک که روی تخت بزرگی نشسته بود  رفت

روی صورتش خم شد و اینبار شمرده شمرده لب زد

__اسمتو... بهم بگو... امگا!

+ج..جونگ...کوک

__جونگ کوک! قشنگه... مثل خودت. از امگا های سرکش خوشم نمیاد... بهتره از همین اولش باهم کنار بیایم. من عاشق امگاهای کوچولو و کیوتی مثل توعم پس... خوشحال میشم اگه توعم فقط ازش لذت ببری و به هیچ عنوان اعتراضی نکنی!

جونگ کوک گیج و ترسیده تکونی تو جاش خورد

+من... من باید برم... اون منتظرمه!

مرد با صدای بلند خندید و صاف ایستاد

چونه‌ی  امگا رو بین انگشتاش گرفت و سرش رو بالا اورد

__از این به بعد تو اون بیرون هیچکسو نداری! فهمیدی؟ فعلا هم  قراره برای من آماده بشی امگا! نه اون کسی که میگی منتظرته

امگا کم کم نزدیک بود گریش بگیره... حتی نمیتونست باور کنه همچین اتفاقی افتاده!

همه چیز سریع اتفاق افتاده بود...

قرار بود چه اتفاق دیگه‌ای بیوفته؟ اگه تهیونگ میومد و میدید که نیست چی میشد؟

جونگ کوک توی افکار خودش غرق بود اما با شنیدن صدای کمربند نگاهشو به مرد داد و با تعجب بهش خیره شد

داشت لباساش رو در میاورد؟

مرد به بادیگارداش اشاره‌ای زد که اونا بعد از کمی این طرف و اون طرف رفتن توی اتاق، بالاخره یسری وسایل روی میز کنار تخت گذاشتن و از اتاق بیرون رفتن...

__تاحالا اسمم به گوشت نخورده؟؟ بهرحال... میتونی مستر پارک صدام کنی... یا... اوپا؟
(کیرم دهنت اوپا👩‍🦯)

مرد روی امگا خیمه زد و دستش رو روی بدنش کشید

سرش رو توی گردنش فرو برد و نفس عمیقی کشید

__یکمی آروم باش امگا... نترس! بزار رایحه واقعیتو حس کنم...

جونگ کوک وقتی دست مرد رو نزدیک باسنش حس کرد به خودش اومد و شروع کرد به تقلا کردن

+ولم کن.... بهم دست نزن!

مرد عصبی موهای امگا رو توی مشتش گرفت و فریاد زد:

__قرار بود مثل یه امگای خوب بی سر و صدا باشی! فقط یه فرصت دیگه بهت میدم تا نشون بدی میتونی دهنتو ببندی امگا!

مرد دوباره سرش رو توی گردن امگا فرو برد...

جونگ کوک با حس دندونای مرد، زانوش رو بالا اورد و بین پاهاش کوبید

مرد با درد از امگا دور شد و توی خودش می‌پیچید

بعد از چند دقیقه که دردش قابل تحمل شده بود، با عصبانیت سمت امگا رفت و بعد از اینکه موهای امگا رو مجددا کشید با عصبانیت غرید:

__فرصتتو از دادی امگا. باید بهت نشون بدم امگا های بد چطور تنبیه میشن!
____________________________________

Continue Reading

You'll Also Like

61.4K 14.4K 27
_ من یه پدر مجردم _ دوستت دارم _ من یه دختر 3 ساله دارم... _ دوستت دارم _ من فقط باری سنگین روی شونه هاتم.... _ دوستت دارم پتال....و هیچ اهميتي به...
36.9K 5.8K 16
خلاصه: خودت بخون قول میدم سورپرایز شی :) کاپل:ویکوک ، یونمین ، نامجین ژانر:اسمات،ومپایر،رومنس، سافت ، آمپرگ ,لیتل بوی زمان آپ : نامشخص⭐
147K 33.2K 100
↴ేخلاصه مهم نبود چند مرتبه براش هدیه بخره، گل ببره و بهش ابراز علاقه کنه. اون امگا با بی رحمی در حالی که پوزخندی از جنس تمسخر روی چهره دوست داشتنی و...
2.8K 866 21
سروتونین هورمون جاری کننده‌ی "احساس خوب" و ضد افسردگی. کاپل: یونمین. ژانر: رومنس، فلاف. وضعیت: کامل شده.