جونگ کوک با چشمایی که گرد تر از اون نمیشد به آلفا خیره شد
+م..منظورت چیه؟
-ازت خواستم باهام قرار بزاری...
+مسخرم میکنی؟
-به قیافم میخوره که شوخی کرده باشم؟
جونگ کوک توی جاش تکونی خورد و نگاه کوتاهی به تهیونگ انداخت
-نمیخوای جوابمو بدی؟
+ن..نه... معلومه که نه!
تهیونگ که از جواب امگا تعجب کرده بود، سعی کرد خونسرد بمونه...
-چرا؟
+چون... تو... نمیدونم. فقط نمیخوام باهات قرار بزارم
-میدونستی اولین کسی هستی که بهش درخواست دادم؟ و اولین نفری هم هستی که ردم کرده!
جونگ کوک نگاهی به پیشخدمت ها که سفارششون رو روی میز میذاشتن انداخت
هیچ چیز عجیب تر از این نمیتونست بشه که اون الفا بهش پیشنهاد داده بود!
****
-به چی میخندی احمق؟
هیونجین همونطور که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره جواب الفای عصبی رو داد:
__ه..هیچی. فقط... دارم قیافتو وقتی گفت قبولت نمیکنه تصور میکنم
تهیونگ پوفی کشید و با کلافگی به پشتی صندلیش تکیه زد
-باید چندتا راهکار نشونم بدی تا بتونم توجهشو جلب کنم!
__خب... همونطور که توی سریالا دیدی اگه از خطر نجاتش بدی تاثیر گذاره... یا اگه جنتلمن بازی دراری! البته بستگی به اون طرف داره. چون تیپ ایده ال امگاها متفاوته
-اون بخش اول بیشتر نظرمو جلب کرد
__خفه شو!
هیونجین داد زد و از جاش بلند شد
-آره!
__نه!!!!
هیونجین با قیافه در همی نالید:
__چه کوفتی تو سرته؟
-یکم قهرمان بازی؟
__بیخیال ممکنه خطرناک باشه!
-اگه خطرناک نباشه که نقشمون پیش نمیره
__فقط بهم بگو چی تو سرته؟
تهیونگ کمی از مشروبش نوشید و پوزخندی زد
-قراره یه امگا کوچولو که توی خطر افتاده رو نجات بدیم!
*****
جیمین روی تخت نشست و با یه دندگی تمام برای پنجمین بار تکرار کرد:
__من نمیام!
یونگی پوفی کشید و روی تخت کنار جیمین نشست
÷چرا؟
جیمین نگاه جدی ای به یونگی انداخت
کمی بهش نزدیک شد و توی فاصله چند سانتی صورت هاشون زمزمه کرد:
__شاید فقط نمیخوام مزاحمتون بشم!
یونگی ابروهاش رو بالا انداخت و با تعجب گفت
÷چی؟ مزاحم برای چی؟
__بهرحال وقتی اونشب رفتید رستوران و منو نبردید نشون دادید که من مزاحمم... باشه تا اینجاشو قبول میکنم. تو عاشق هیونگی و خواستی باهاش تنهایی شام بخوری. اما اینکه کارتون به دوتایی هتل رفتن کشیده رو نمیتونم درک کنم مستر!
یونگی که کاملا هنگ کرده بود چندتا پلک زد و زمزمه کرد:
÷میتونم برات توضیح بدم...
__نکنه چون فکر کردی بچم خیلی ضعیفم آره؟ فکر کردی الان میشینم گریه میکنم؟ آره؟؟؟
هنوز دو ثانیه از تموم شدن جملش نگذشته بود که اشکی از چشماش جاری شد و باعث شد اشک های بعدی با سرعت پائین بیان و صورتشو خیس کنن
با دستاش صورتشو پنهان کرد و گذاشت صدای هق هق هاش توی فضای اتاق پخش بشه
÷جیمین... من متاسفم!
جیمین توی ذهنش خودش رو سرزنش میکرد چون قرار بود مثل آدم بد های فیلم ها، با جدیت حرف بزنه اما اشکاش گند زده بودن
÷میشه بهم گوش بدی جیمین؟
جیمین با شدت سرش رو تکون داد و اشک هاش رو پاک کرد
__برو بیرون...
÷جیمین... از همون شبی که دزدیدنت و اونقدر ترسیدم، فهمیدم که تو واقعا هیچ فرقی با هوسوک نداری! هردوتاتون رو به یه اندازه دوست دارم باشه؟ وقتی نبودی واقعا جای خالیت احساس میشد. همه نگرانت بودیم کیوتی...
__دروغ میگی!
یونگی خندید و جیمین رو سمت خودش کشید و اونو روی پاهاش نشوند
÷نه!
اشک های روی صورتش رو کنار زد و با لبخند ادامه داد:
÷بخاطر همه چیز متاسفم باشه؟ زیاد توی عذرخواهی خوب نیستم... فقط... متاسفم کیتن
[سخت ترین کار دنیا اینه که ازشون معذرت خواهی کنی:/]
سر جیمین رو سمت خودش کشید و لب هاشون رو بهم رسوند و صدای بوسهی دو طرفشون فضای اتاق رو پر کرد
****
همه روی میز بزرگی توی رستوران نشسته بودن و مشغول خوردن شام بودن
تهیونگ بطور نامحسوسی به هیونجین علامت داد
هیونجین که کلافه بود دستش رو تکون داد و لحظه بعد صدای شوکه جونگ کوک بلند شد
+اوه!
هیونجین بطور مصنوعی چشماش رو گرد کرد و دستمالی به جونگ کوک داد
__اوه متاسفم... میخوای برو توی دستشویی تمیزش کن!
جونگ کوک سرش رو تکون داد و بعد از نگاهی که به اطراف انداخت سمت دستشویی رفت
وارد دستشویی شد و درِ پشت سرش رو بست...
هودی صورتی رنگشو از تنش خارج کرد و قسمت پائینیش که روش نوشیدنی ریخته بود رو زیر اب گرفت و شروع کرد به شستنش
بعد از اینکه اون لکه تقریبا پاک شد، خواست لباسش رو بپوشه که با دیدن باز شدن یکی از در های اتاقک با تعجب به شخصی که از اتاقک خارج شد نگاه کرد
مردی که به صورتش میخورد تقریبا 40 و خورده ای سن داشته باشه از اتاقک بیرون اومد و با تعجب به امگا نگاه کرد
اما کم کم اون ابرو هایی که از تعجب به سمت بالا رفته بودن، سر جاشون برگشتن و پوزخند چندشی به صورت اون مرد اضافه شده بود
__داشتی چیکار میکردی امگا؟
+م..من...
جونگ کوک چند قدمی عقب رفت و با لکنت زمزمه کرد
مرد بیشتر بهش نزدیک شد و از بالا به چشم های ترسیدهی امگا نگاه کرد
+من...داشتم.. داشتم میرفتم!
خواست رد بشه که بازوش توسط دست مرد اسیر شد و به عقب برگشت
__منم قصد داشتم برم که با دیدن تو نظرم عوض شد!
جونگ کوک به شدت دست مرد رو پس زد و خواست دوباره فرار کنه که اینبار مرد اونو به دیوار کوبید و باعث شد امگا برای برخورد کمرش با دیوار سرد دستشویی هیسی بکشه
+ولم کن!
با حس دست مرد که روی سینش حرکت میکنه بلند داد زد و سعی کرد مرد رو پس بزنه
****
نگاه هیونجین مدام با نگرانی بین در دستشویی و غذای روی میز در گردش بود
گاهی نگاهش به تهیونگ که با خونسردی غذاش رو میخورد میوفتاد و با حرص پاشو تکون میداد
درسته که اونا خلاف های زیادی کرده بودن و بیشتر کارهاشون ریسکی بود اما اینکه یه امگای ضعیف و با یه آلفای عوضی و هرزه یجا تنها بزاری زیادی ترسناک و خطرناک بود!
هیونجین توی افکارش غرق بود بود که با شنیدن جیغ امگا از توی دستشویی با استرس از روی صندلی بلند شد و سمت دستشویی رفت
متوجه شد که تهیونگ هم داره پشت سرش میاد اما توجه زیادی نکرد چون موضوع مهم تر چند متر جلوترش بود نه پشت سرش!
به سرعت در دستشویی رو باز کرد و خودشو تهیونگ به سرعت داخل شدن اما با دیدن صحنه مقابلشون به جرات میشه گفت برای اولین بار بزرگترین شوک زندگیشون بهشون وارد شد...
اون آلفا روی زمین پرت شده بود و لب هاش خونی بودن...
تا اینجاش مشکلی نبود اما...
شونهی جونگ کوک که با ترس خودش رو یه گوشه جمع کرده بود هم خونی بود....
و اونا نمیتونستن نتیجه گیری دیگه ای جز اینکه خون دور لب های اون الفای هرزه برای جونگ کوکه بکنن
امگا با ترس و بغض لب زد:
+دد...دی!!!
دستاش که لرزش زیادی داشتن رو روی شونهی خونیش گذاشت
هیونجین فقط تونست زیر لب با بهت زدگی زمزمه کنه:
__مارکش کرده؟!
_________________