My Horny Omega [Vkook]

Od MooniShadoow

420K 62.2K 13.6K

[Completed] چی می‌شه اگه یه شب که جونگ‌کوک توی راهِ خونشه، به یه آلفا‌ی زخمی بر بخوره و ببردش خونه‌اش تا بهش... Více

Part1
Part2
Part3
Part4
Part5
Part6
Part7
Part8
Part9
Part10
Part11
Part12
Part13
Part14
Part15
Paty16
Part17
Part18
Part19
Part21
Part22
Part23
Part24
Part25
Part26
Part27
Part28
Part29
Part30
part31
Part32
Part33
Part34
Part35
Part36
Last Part
After Story

Part20

10.1K 1.5K 450
Od MooniShadoow


یونگی لگد محکمی به در اتاق زد و با کلافگی دستش رو توی موهاش برد

همه جا رو گشته بود اما اثری از جیمین نبود و بهم ریختگی وسایل خونه هم این رو ثابت میکرد که اتفاق خوبی نیوفتاده!

با شنیدن صدایی از طبقه پایین به سرعت از پله ها پائین رفت

اما با دیدن هوسوک و بقیه پوفی کشید

هوسوک با نگرانی جلو اومد و میخواست چیزی بپرسه که تهیونگ بحرف اومد:

-مثل اینکه اونقدرام احمق نیست...

هوسوک با شک پرسید:

×منظورت چیه؟

-فهمیده بود میتونیم براش خطرناک باشیم... برای همین یکی از اعضای خونه رو دزدید تا ازش حرف بکشه. اما هنوز نفهمیده که ما به ویلاش دستبرد زدیم!

هوسوک نفس راحتی کشید

×پس با رو کردن مدارک میتونیم جیمینو پس بگیریم درسته؟

-حتی بدون مدا کم برش میگردونن... بهرحال امشب استراحت کنید. میفرستم دنبال برادرت

هوسوک سرش رو تکون داد سمت طبقه بالا رفت...

*****

چند ساعتی میشد که توی اون اتاق تاریک نشسته بود

و بالاخره در اتاق باز شد و یک مرد به همراه دو بادیگاردش وارد شد

اتاق ناگهان روشن شد و باعث شد جیمین چشم هاش رو ببنده تا نور اذیتش نکنه

مرد دقیقا رو به روش نشسته بود

_خب... میتونی بهم بگی...

__چی بهت بگم؟

_اینکه کیم تهیونگ چیکار میکنه!

__من از کجا بدونم کیم تهیونگ چیکار میکنه؟

مرد بیشتر بهش نزدیک شد و چونه هایبرید رو بین انگشتاش گرفت

_تو که فکر نمیکنی اینجا قراره بهت خوش بگذره درسته؟ اگه حرف نزنی مجبور میشم از راه دیگه ای وارد بشم!

__بهرحال یکم دیگه آزاد میشم درسته؟ تو از کیم تهیونگ میترسی

مرد تکخند ناباوری زد و سمت بادیگارداش برگشت:

_به این بچه اصلا نمیخورد انقدر زبون داشته باشه!!

یکی از بادیگارد ها یک قدم نزدیکتر شد

_قربان بهتره شما به کارهای مهم ترتون برسید ما ازش حرف میکشیم

مرد پوزخندی زد و روی پاهاش ایستاد

_ازش حرف بکشید...

زمزمه کرد و از اتاق خارج شد

جیمین نگاهی به بادیگاردا انداخت و پوفی کشید

__چرا منو با شما دوتا تنها گذاشت؟

_چون میدونه ما بهتر ازت حرف میکشیم

******

تهیونگ پوزخندی زد و به هیونجین نگاهی انداخت

-بهرحال جالب میشه درسته؟

__راستش... این راهو خیلیا امتحان میکنن اما... خب... در مورد اون... یطورایی وجدانم نمیزاره همچین اتفاقی بیوفته!

-بیخیال ما مافیاییم! به چیزی غیر از منافع خودمون اهمیت نمیدیم... میدیم؟

__اه تهیونگ تو خودتم میدونی که من زیادی عوضیم ولی... این راه... مطمئنی میخوای انجامش بدی؟

-امگاها عاشق این چیزان... چرا باید صدمه ببینه؟

__امگاها اینکه با آلفاهای سکسی قرار بزارن رو دوست دارن اما در صورتی که واقعی باشه و به هم حس داشته باشن!

-فقط به منافع خودمون فکر کن نه احساسات یه امگا! کلیشه ایه اما بدرد بخور!

هیونجین نفس عمیقی کشید...

__باشه... هرطور خودت میخوای. اما اگه اتفاقی افتاد بعدا نگو که من جلوتو نگرفتم!

-هیچوقت اتفاقی نمیوفته... ولی چطور باید بهش پیشنهادمو بدم؟ یطوری که ضایع نباشه. خب نمیدونم چطور به زبون بیارمش!

__یهویی که نمیتونی بهش بگی بیا قرار بزاریم! باید یکم باش نزدیک بشی تا شک نکنه!

-باید تمام تلاشمو بکنم درسته؟ بهرحال آخر این بازی زیادی سود داره!

هیونجین همونطور که به تهیونگ نگاه میکرد پرسید:

__حالا چرا خودت داری انجامش میدی؟

-بنظرت بقیه میتونن به اندازه من براش جذاب باشن؟

****

جونگ کوک سرش رو با گیجی کمی کج کرد

تهیونگ از دیشب رفتارش باهاش بهتر شده بود

"به احتمال زیاد وقتی داستان زندگیمو شنیده دلش برام سوخته و سعی میکنه بهتر رفتار کنه"

امگای ساده لوح با خودش اینطور فکر میکرد در صورتی که داستان اصلی پیچیده تر بود

-خیلی وقته توی خونه موندی... امروز باهم میریم بیرون!

جونگ کوک با چشمایی که از تعجب گرد شده بودن به تهیونگ خیره شده بود

وات د فاک! برن بیرون؟ باهم؟

*******

دو با دیگارد با عصبانیت نفس های کوتاه و پر سر و صدا میکشیدن

نگاه خشمگینشون روی هایبرید کوچولو و به ظاهر کیوتی بود که به محض اینکه لمسش کردن شروع کرد به چنگ زدن و گاز گرفتنشون!

و حالا با صورت و بدنی پر از خراش و زخمی رو به روی رئیسشون ایستاده بودن

_یعنی میخواید بگید نتونستید دوتایی یه بچه هایبرید رو کنترل کنید؟

_بچه قربان؟؟؟!!! اون یه هیولاست که توی جسم کیوت یه بچست!!!

و اما جیمینی رو داشتیم که پشت رئیس اون دوتا بادیگارد قایم شده بود و سعی داشت با کیوت بازی در اوردن برای اون رئیس، خودش توی دردسر نیوفته

_خیله خب کافیه برید بیرون!

برگشت و نگاهی به جیمین انداخت

_اگه حرف بزنی ولت میکنم تا بری و...

اما با شنیدن سر و صدایی از بیرون اسلحش رو توی دستاش گرفت و رفت تا ببینه چخبر شده

****

جونگ کوک و تهیونگ توی ماشین نشسته بودن، جونگ کوک نگاهش به خیابون ها بود

-اول میریم یکم لباس میخریم

+چرا اینطوری شدی؟

-چطوری شدم؟

-اممم.... م..مهربون شدی!؟

تهیونگ تکخندی زد و سرش رو تکون داد

-شاید یه دلیلی داره...

+اوه خدایا! نکنه میخوای بکشیم؟ این خوشگذرونی هام برای ارزوهای قبل از مرگمه؟

تهیونگ نگاه کوتاهی به امگا انداخت و دوباره به جاده خیره شد

-این مزخرفات چیه؟ فقط قراره یچیزی رو بهت بگم!

+نکنه میخوای پدرمو بکشی؟

-فقط صبر کن تا بفهمی چی میخوام بهت بگم!

جونگ کوک سرش رو تکون داد و دوباره به بیرون خیره شد

****

بعد از خرید لباس هایی که جونگ کوک بدون اینکه خجالت بکشه کلی ازشون خریده بود و قطعا گرون هاش رو هم خریده بود، حالا توی رستوران نشسته بودن!

-اونطور که من فهمیدم... وقتی ۱۸ سالت بود از خونه زدی بیرون و خیلی چیزارو تجربه نکردی چون مشغول پول در اوردن و جنگیدن با زندگیت بودی...درسته؟

جونگ کوک سرش رو تکون داد و کمی از نوشیدنیش نوشید

قطعا کیم تهیونگی که هیچ اهمیتی به زندگی دیگران نمیداد خودش تنهایی اینارو نفهمیده بود و در مورد همشون تحقیق کرده بود!

-بهم بگو چه کارایی بود که دوست داشتی بعنوان یه فرد که تازه به سن قانونی رسیده انجام بدی و ندادی؟

+همشو بگم؟ ولی چرا میخوای بدونی؟

-فقط بهم بگو بیبی!

جونگ کوک که بخاطر شنیدن کلمه بیبی بعد از مدتی از دهن تهیونگ، کمی ذوق کرده بود قرمز شد و سرش رو پایین انداخت

و تصمیم گرفت جواب سوال ددیش رو بده!

+خب... همیشه دوست داشتم دوستامو به رستوران دعوت کنم... با اونا و دوست پسرم برم بار. نا گفته نماند قبل از 18 سالگیم میخواستم با دوست دخترم برام اما خب... یه امگا شدم.

-خب...دیگه؟

+دیگه... خب دوست داشتم یه بوسه رمانتیک داشته باشم تو یه جای رمانتیک! در کل دوست داشتم مثل یه آدم عادی با کسایی که دوسم دارن وقت بگذرونم.

-هنوزم میخوای اینکارا رو انجام بدی؟

****

با شنیدن صدای در همه از جاشون بلند شدن تا مطمئن بشن جیمین برگشته

هوسوک سریعا با دیدن جیمین سمتش رفت و بغلش کرد

یونگی از جیمین میپرسید کسی اذیتش کرده یا نه که جیمین خیلی زیاد به هردوشون محل نداد و فقط گفت 'خوبم'

اما هیونجین نگاهش به فرد غریبه ای بود که جیمین رو اورده بود!

__تو دیگه کدوم خری هستی؟

__حدس میزنم همون بیشعوری باشی که وقتی مشغول باز کردن در گاوصندوق بودم مدام ویز ویز میکرد!

هیونجین پرسید و پسر جوابش رو داد

هیونجین با ناباوری سمتش رفت:

__بالاخره پیدات کردم عوضی

اما وقتی نزدیکش شد و اون پسر ماسکش رو داد پائین به معنی واقعی خشکش زد

__فاک!

هیونجین گفت و فلیکس چشم غره ای بهش رفت

__با اون صدای نکره و بمت میخورد یه ددی باشی نه بیبی بوی کیوت!

__مراقب حرف زدنت باش الفا! من یه بیبی بوی نیستم!

هیونجین لبخند بزرگی زد و به دیوار کنارش تکیه داد

__بیخیال بیبی... میخوای اتاقمو ببینی؟ یه سگ دارم که با چاه حموم جق میزنه! حتما خیلی دوس داری ببینیش!

فلیکس کنار گوش هیونجین زمزمه کرد:

_منم یه پسر کوچولو توی شلوارم دارم که میتونی بخوریش!

هیونجین چرخی به چشماش داد و توی چشمای پسر ریز جسه تر خیره شد:

__چی باعث شده فکر کنی این حرفت برام یه توهینه عزیزم؟

فلیکس تکخند ناباوری زد و از الفا فاصله گرفت

__این عوضی مسته؟

هوسوک همونطور که با حالت چندشی به هیونجین نگاه میکرد بحرف اومد:

×این عوضی با هرچی که فکرشو بکنی لاس میزنه... اون سگیم که گفت با چاه حموم جق میزنه هم احتمالا خودشه!

*****

-هنوزم میخوای اینکارا رو انجام بدی؟

جونگ کوک پلک کیوتی زد

+خب... اره

-پس بیا باهم انجامشون بدیم

+باهم؟ اوه لازم نیست برام یه دوست بشی راستش من...

-قرار نیست دوستت بشم بیبی... من میخوام دوست پسرت باشم!

____________________

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

28K 4.8K 30
چی میشه اگه اعضای بنگتن باشن اما بنگتنی نباشه؟! [کامل شده] کوکوی + یونمین خلاصه: چی میشه اگه اعضای بی تی اس باشن اما بی تی اس نباشه؟ چی میشه اگه هرک...
1.4K 389 7
"توی سرزمینی که الف‌ها، نسل اژدها، آلفا و امگاها کنار هم زندگی می‌کنن، هنوز ذهن ساکنین پارالار به یک "امگای مذکر" عادت نداره... پس پارک جیمین به عنوا...
7K 397 4
خب خب الگا هستم . توی نوشتن سناریو و اینجور چیزا تجربه دارم و میخوام کارمو تو واتپد شروع کنم گایز اولین کارمم کوکوی کاملا اسماتهه امید وارم خوشتون...
49.5K 2.9K 37
ژانر: عاشقانه /مافیایی/اکشن ⛓🍷 🔺️🔞هشدار این فیک دارای صحنه های خشن و اسمات است🔞 🔻 وضعیت :در حال آپ