بوسان
غروب شده و نامجون تو خونه تاریکش نشسته بود همه لامپ ها خاموش بود و به زور میشد اطراف مونه رو دید نور کمی از پنجره به داخل میزد که اصلا کافی نبود
نامجون پا رو پا انداخت و به ساعت نگاه کرد امروز روز ماموریت جین بود از صبح رفته بود و الان که ساعت شیش گذشته بود هنوز نیومده بود به سرهنگ زنگ زده بود اما اون فقط میگفت جین حالش خوبه
این مرد پیر همیشه عادت داشت نامجون و عصبی کنه
خود جین هم که گوشیش و جواب نمیداد
نمیتونست صبر کنه ماموریت جین باید یه ساعت پیش تموم میشد مگه جابهجایی اون محموله لعنتی چقدر طول میکشید از روی مبل بلند شد و با برداشتن کتش به سمت در رفت قبل از اینکه دستش به دستگیره برسه صدای آهنگ جین و شنید پشت سرش صدای ترمز ماشین
به سمت پنجره رفت و با دیدن ماشین حین نفس راحتی کشید وقتی که دید سوکجین بدون مشکل از ماشین پیاده شد خیالش راحت شد که چیزیش نشده
جین ماشین و قفل کرد و طبق عادت سرش و بالا آورد با دید همسرش لبخندی زد و براش دست تکون داد بعد از یه روز مزخرف دیدن لبخند همسرش بهترین چیز بود
نامجون در و باز کرد و جلوی در منتظر وایساد وقتی حین از آسانسور خارج شد دستاش و باز کرد و مرد و در آغوش کشید جین وسایلش و انداخت و حلقه دستاش و دور کمر نامجون محکم تر کرد و گفت: تو تصادف موندم ماشین جلویی تصادف کرده بود من هم موندیم تا راه و باز کنن گوشیم هم شارژ نداشت
نامجون ازش جدا شد و گفت: بیا تو بعدا حرف میزنیم مهم اینه که الان حالت خوبه
وارد خونه شدن و نامجون لامپ و روشن کرد به سمت آشپزخونه رفت و گفت: قهوه میخوری ؟؟
جین رو کاناپه ولو شد و گفت: نه طول میکشه یکم شیر برام بیار
نامجون تو آشپزخونه بزرگی که جین همیشه رو تمیزیش حساس بود یه دور زد و ماگ مورد علاقه همسرش و پر از شیر کرد و یکم شکر توش ریخت
جین کت و ساعتش و در آورد و گفت: چیکار کردی امروز
نامجون کنارش نشست و گفت: امروز یکی از دوستای قدیمیم زنگ زد ....
جین یکم از شیر و خورد و گفت: خب؟
نامجون رو کاناپه جا به جا شد و گفت: داشت وضعیت منطقه ای که توش هستیم و میپرسید
جین با تعجب ابرو بالا انداخت و گفت: که چی بشه
نامجون نگاهش کرد و گفت: داره میاد اینجا .... بهم گفت برای کارش از سئول دارن میان بوسان بعد میخواست بدونه جایی که من هستم چقدر خلوت و آرومه انگار همسرش خیلی رو سر و صدا حساسه و کارش جوریه که باید تو یه جای ساکت باشن
جین لیوان و رو میز گذاشت و گفت: زیادی رو سر و صدا حساسن بچه هم دارن؟؟؟
نامجون سرش و تکون داد و گفت: آره انگار چون گفت دنبال یه خونه خوب و بزرگ میگرده
جین نفسش و بیرون داد و گفت: خوش به حالشون بچه دارن خونه ما خیلی ساکته
نامجون بهش نزدیک تر شد و گفت: اگه این تهدید ها و شغل خطرناک نبود ما هم میتونستیم به راحتی بچه دار بشیم
جین بحث و عوض کرد و گفت: دوستت چیکارس؟؟
نامجون دست مرد و بین دستاش گرفت و گفت: عکاسه .... عکاسی حرفه ای خونده ولی تتو ارتیست هم هست
جین هومی کرد و گفت: همسرش چی .... اصن چرا هی میگیم همسر مگه زنش نیست ... همون زنش .. زنش چیکارس
نامجون خندید و گفت: جونگ کوک گیه تو دانشگاه هم رو یه پسره کراش بود انگار با همون ازدواج کرده الان ..... اسمش چی بود .... کیم ... کیم چی ... کیم تهیونگ ... آره کیم تهیونگ ، پسر خیلی جذابی بود جونگ کوک هر دفعه میدیدش نزدیک بود از حال بره بالاخره سال آخر تونست مخش و بزنه
جین خندید و گفت: پس خیلی عاشقشه
نامجون سرش و تکون داد و گفت: آره خیلی اینقدر که پیشش باشی از هر ده کلمش یه کلمش تهیونگه
جین خندید و به شونه نامجون کوبید و گفت: وای دوست دارم ببینمشون
بعد یه لحظه چشماش و ریز کرد و گفت: مشکوکن نکنه ....
نامجون انگشت رو لباش گذاشت و گفت: شم پلیسیت و کنترل کن سوکجین شی اونا دو تا آدم معمولی ان
جین انگشت مرد و گاز گرفت و گفت: حرف من و قطع نکن کیم نامجون
نامجون انگشت قرمز شدش و مالید و گفت: یاااا انگشتم و نابود کردی
جین لبخند معصومی زد و قبل از اینکه نامجون بگیرتش در رفت
💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖💖
از صدای حرف زدن مردم چشماش و باز کرد نزدیک بوسان بودن به یه بازارچه محلی رسیده بودن که برای این موقع صبح خیلی شلوغ بود کش و قوسی به بدنش داد و به همسرش که پشت فرمون بود نگاه کرد
آستین های پیراهنش و بالا داده بود و داشت با دقت به جاده نگاه میکرد
لبخندی زد و گفت: سلام جونگ کوکی
کوک لبخندی به همسرش زد و گفت: صبحت بخیر پتال
_ میووووووو
ته به سمت پسر هاش چرخید و دید تهجونگ داره نگاش میکنه و سرش و رو گردن تهگوک خواب گذاشته
تهیونگ سرش و به صندلی تکیه داد و گفت: سلام سانشاین من
تهجونگ باز هم صدا کرد و کوک گفت: یه ساعته بیدار شده کلی با تهگوک بازی کرد اما اون بیدار نشد
تهیونگ خندید و گفت: توله گربه سحرخیزم
تهجونگ و تو بغلش گرفت و همه صورتش و بوسید با صدای مهربونش گفت: پسرم گشنشه؟
تهجونگ نگاه معصومی کرد و ته گفت: چقدر تا یه رستوران مونده؟؟؟
کوک موهاش و مرتب کرد و گفت: چند دقیقه سر پیچ یه رستوران هست که معروفه
ته گوش تهجونگ و ناز کرد و گفت: یادت نره کوکا کولا هم بگیری
جونگ کوک با خنده گفت: بیب الان صبحه همراه صبحونه کوکا کولا میخوای ؟؟؟
ته چشماش و ریز کرد و گفت: سه تا هم میخوام یکیش برای الان بقیش برای تو راه
جونگ کوک جلوی رستوران نگه داشت و گفت: چشم پرنس میگیرم براتون
ته خندید و از ماشین پیاده شد
نگاه های عجیب مردم براش مهم نبود اونا فکر میکردن که ته داره با حیوون خونگی هاش اینجوری رفتار میکنه اما این دو تا گربه کوچولو بچه های شیرین خودش بودن که حاصل یه ازدواج قشنگ بودن
در پشتی و باز کرد و کنار پسرش نشست و همون جوری که تهجونگ و تو بغلش داشت موهای نرم تهگوک و ناز کرد و گفت: عزیزم ، تهگوکی
تهگوک خوابش از برادرش سنگین تر بود و همیشه بیدار کردنش سخت بود
ته پسر خوابش و بغل کرد و با بوسه هایی که رو سرش میذاشت بیدارش کرد
گربه کوچولو چشماش و باز کرد و با لوسی خودش و به مرد چسبوند ته خندید و گفت: همینجا بمونید تا براتون شیر آماده کنم
در های ماشین و بست و از صندوق عقب وسایلی که میخواست و در آورد دوباره وارد ماشین شد
دو تا پسر داشتن کف ماشین بازی میکردن ته رو صندلی نشست و همون لحظه جونگ کوک با غذا ها رسید غذا ها رو روی صندلی کنار راننده گذاشت و با گرفتن تهجونگ و شیشه شیرش به ته کمک کرد
ته شیشه شیر و به لبای تهگوک چسبوند و گفت: همه غذا ها رو گرفتی ؟
جونگ کوک به شیر خوردن تهجونگ نگاه کرد و گفت: آره امروز برسیم بوسان مهمون نامجونیم
ته هومی کرد و گفت: همسرش مشکلی نداره با رفتن ما؟؟؟
جونگ کوک لبخندی زد و گفت: نه اتفاقا نامجون گفت جین هیونگ خیلی شوق داره واسه دیدن ما مخصوصا تو
ته با نگرانی نگاهش کرد و گفت: جونگ کوکا من نمیخوام با بچه ها مثل حیوون ها رفتار شه دم در بخوابن یا .....
جونگ کوک حرفش و قطع کرد و گفت: عزیزم نگران همچین چیزی نباش تهجونگ و تهگوک پیش ما میمونن
خووووووووووووووووووووب اون جوری که دوست داشتم پیش نرفت پلی حداقل اینه که کند نزدم دفعه بعد یکم اوکی تر باشم پارت بهتری مینویسم
امیدوارم حالتون و خوب کرده و باشه و اکلیلی شده باشید
مراقب خودتون باشید ♥️