آخرین ضربه رو با دستهاش روی باسن امگا فرود آورد و پوزخندی به قرمزیِ باسن پسر زد.
جونگکوک رو روی تخت خوابوند و یکی از شلاقهاش رو برداشت.
- قرار بود پسر خوبی باشی؛ اما اینطور نبود، درسته؟
- د..درسته.
تهیونگ، اولین ضربه رو روی پوست نرم شکم امگا فرود آورد و پسر کوچیکتر از درد توی خودش جمع شد.
ضربهی بعدی رو به کمرش زد و با لحن سردش بین نالههای امگا گفت:
- تکون نخور! ده تا ضربه...
جونگکوک به ملافهی روی تخت چنگ زد و سعی کرد تکون نخوره.
بالاخره شلاق رو گوشهای پرت کرد و دستی بین موهای بلندش کشید.
- آفرین بیبی. این دفعه پسر خوبی بودی! نظرت چیه جایزهات رو ازم بگیری؟
تهیونگ روی تخت نشست و به جونگکوک اشاره کرد تا نزدیکش بشه.
وقتی امگا بین پاهاش نشست، کمربندش رو باز کرد و عضوش رو که حالا سخت شده بود رو، روی لبهای پسر کشید.
-ومطمئنم از منم مشتاقتری تا مزهاش کنی!
امگا، زبونش رو روی عضو آلفا کشید و کمکم تمامش رو وارد دهنش کرد.
تهیونگ که بیشتر از این نمیتونست تحمل کنه، امگا رو روی تخت کشید و شلوارِ خودش رو گوشهای انداخت.
امگا رو به پهلو خوابوند و پای راستش رو روی شونهی خودش قرار داد.
یکی از انگشتهاش رو روی حفرهی امگا کشید و لب زد:
- به لطف ویبراتور و انگشتهای ددیت، گشاد شده بیبی. راحت میتونم کارم رو شروع کنم. بدون وقت تلفکردن.
- آه ددی... زود باش!
تهیونگ، بلافاصله عضوش رو وارد امگا کرد و با سرعت شروع کرد به ضربه زدن
جونگکوک بدون وقفه ناله میکرد و اسم آلفا رو میون نالههاش میگفت
- با این که... اینقدر بفاکت دادم... باز هم برای دیکم تنگی!
تهیونگ بین ضربه زدن هاش گفت و پوزخندی زد
تهیونگ، امگا رو روی چهار دست و پاهاش نشوند و دوباره واردش شد.
دستش رو روی پهلوهای امگا گذاشت و بین نالههاشون گفت:
- تا کجا حسش میکنی بیبی، هوم؟
جونگکوک به سختی دستش رو حرکت داد و دست آلفا رو گرفت و روی شکمش گذاشت:
- اینجا... ددی.
تهیونگ، تکخندی زد و با دستش که روی شکم جونگکوک قرار گرفته بود، اون رو بلند کرد و روی زانوهاش نشوندش.
رینگ رو از دور عضو امگا باز کرد و شروع کرد به پمپکردنش.
صدای نالههای جونگکوک بیشتر شده بود و تهیونگ هم به اوج نزدیک بود.
جونگکوک بالاخره توی دستهای تهیونگ ارضا شد؛ اما تهیونگ همچنان با سرعت توی امگا میکوبید و گاهی با صدای بم و خشدارش کنار گوش امگا ناله میکرد.
جونگکوک سرش رو روی شونهی آلفا قرار داد و با کج کردن سرش، نگاهش به چشمهای آلفا افتاد که بهش خیره شده بود.
- وقتی اینطوری تحریک میشی... قیافهات خیلی دیدنی میشه!
از امگا بیرون کشید و پسر رو برگردوند سمت خودش.
جونگکوک پیشونیش رو روی شونهی آلفا قرار داد و دستش رو روی عضو تهیونگ گذاشت و پمپش کرد.
سرعت دستهاش رو زیاد کرد و سرش رو توی گردن آلفا برد و شروع کرد به مکیدن پوست برنز آلفا.
تهیونگوانقدر تحریک شده بود که توجهی به امگا نکنه.
بعد از این که توی دستهای پسر کام شد، جونگکوک رو از خودش فاصله داد و پوزخندی بهش زد.
- تنت پر از کبودی شده.
- تو.... تو هم یکی داری.
و بعد ضعیف خندید.
تهیونگ با گیجی نگاهی به امگا انداخت، و بعد نگاهی به خودش توی آینه کرد.
- کی بهت اجازه داد گردنم رو کبود کنی؟
- همونی که به تو اجازه داد من رو بفاک بدی.
- که اینطور... حالا که اینقدر پسر گستاخ و بدی هستی، تو رو با این دیک کوچولوی تحریکشدهات تنها میذارم امگا!
تهیونگ شلوارش رو پوشید و بعد از نگاه کوتاهی که به امگا انداخت، سمت حموم رفت و با یه حوله خیس برگشت.
- این دفعه بخاطر قرارداد باید مثل یه ددی با مسئولیت، بعد از سکس تمیزت کنم و ازت مراقبت کنم امگا.
بعد از این که بدن جونگکوک رو از کام تمیز کرد، ملافه تخت رو گوشهای انداخت و جونگکوک رو روی تخت خوابوند.
خواست از اتاق خارج بشه که با اون حس لعنتی که بهش دست داد، کنار در متوقف شد.
- این... دیگه چه کوفیته؟ امروز... امروز چندمه؟
تهیونگ با گیجی پلک زد. الان چه وقتِ رفتن توی رات بود؟؟!!
با عصبانیت دستگیره در رو رها کرد و سمت امگایی رفت که توی خودش جمع شده بود و کمکم داشت میخوابید.
***
یونگی دستش رو با کلافگی توی موهاش فرو برد و سمت اتاق اون هایبرید که هر دفعه با دیدنش اتیشی میشد رفت
هیچوقت نفهمید مشکل اون هایبرید باهاش چیه
در اتاقش رو بصدا در اورد...
بعد از تقریبا دو دقیقه ای انتظار بالاخره در به ارومی باز شد و یک جفت گوش صورتی و سفید رنگ و یه کله با موهای صورتی از لای در بیرون زد
یونگی ناخواسته از شدت کیوتی اون گوش ها لب زد:
÷فاک!
و این حرف باعث شد یک جفت چشم که متعجب بودن از لای در دیده بشن
_حرف زشت زدی؟
یونگی که خشکش زده بود با دیدن کامل صورت اون هایبرید بیشتر خشکش زد
×کی بیرون اتاقه جیمین؟؟؟
با صدای داد هوسوک هردو به خودشون اومدن و یونگی با عجله گفت
÷م..منم!
هوسوک بین چهار چوب در قرار گرفت و با اخم گفت
×چیه؟ چی میخوای؟
÷در مورد هک دوربینای مدار بسته اون ساختمون... قرار بود جزئیاتو تو بهم بگی
×پوووف... اوکی بیا داخل
یونگی وارد اتاق شد و روی یکی از مبلا نشست
هوسوک رو به روی یونگی نشست و جیمین هم بهش چسبید
×این تو همهی جزئیات نوشته... همشو بخون و نظرتو بگو
یونگی برگه هارو از دست هوسوک گرفت و مشغول خوندنش شد
اما با حس چیزی که زیر دماغشو قلقلک میداد سرش رو عقب برد و با اون هایبرید مو صورتی رو به رو شد که با کنجکاوی نگاهش بین برگه ها و صورت یونگی جابه جا میشد
×جیمین... برگرد پیش هیونگ!
_هیونگی... منم میخوام جزئیاتو بدونم
×جزئیاته چیو بدونی؟؟
جیمین لب هاش رو اویزون کرد و نالید
_نمیدونم...
×بیا اینجا جیمین!
جیمین با لب های اویزون برگشت پیش هوسوک و یونگی با گیجی پلک زد
یونگی نگاه خیره جیمین رو روی خودش حس میکرد
بنظر میومد اون هایبرید کوچولو روش کراش زده و میخواد بهش نزدیک بشه
÷برادرته؟
×اره... خوندیش؟
÷اره... همه چیز بنظر نرمال میاد.... اما اینکه اون ویلای بزرگو فقط با 10 تا بادیگارد ول کردن رفتن یکم عجیبه! در صورتی که چیز با ارزشی اون توعه
×من خوب تحقیق کردم... مشکلی نیست. فقط میخواستن کمتر جلب توجه کنن. مثل یجور حقهست که مثلا بگن اون تو چیز مهمی نیست!
÷کی عملیات رو شروع میکنید؟
×عملیات؟
÷همون نقشه... چه فرقی داره؟
هوسوک خندید و جواب داد:
×بزودی بهت اطلاع میدیم... تهیونگ گفت برای اینکه راحت تر توی دست رس باشی همینجا توی عمارت برای مدتی ساکن میشی!
÷اوکی... برادر کیوتی داری
جیمین با شنیدن این حرف بتا خجالت کشید و خودش رو پشت برادرش پنهان کرد
با شنیدن صدای در هوسوک عصبی و کمی ناراحت به حرف اومد
×م..من میرم یکاری برام پیش اومده... بعد از اینکه قهوت رو خوردی برو تو اتاقه خودت! اتاق رو به روییه...
بعد از اینکه هوسوک از اتاق خارج شد یونگی لبخندی زد و به هایبرید مو صورتی گفت که بهش نزدیک بشه
یونگی دست هایبرید رو کشید و اونو روی پای خودش کشوند
÷چند سالته؟
_17
÷تو خیلی کیوتی...
_موچیم از تو خوشش اومده!
یونگی تکخندی زد و سرش رو تکون داد
÷داداشت اگه بدونه توی این وضعیت اینارو بهت گفتم پشماش میریزه!
_پشماش...
÷فراموشش کن! دیگه تکرارش نکن!
_باشه... تو چند سالته؟
÷28...
_تو خیلی بزرگی
یونگی پوزخندی زد...
÷از کجا میدونی بزرگم؟ تو که هنوز ندیدیش؟
_ها؟
÷پووف... حتی نمیشه باهات لاس زد... چیزی درمورد سکس نمیدونی بچه؟
جیمین سرش رو انداخت پایین و لپ های قرمز شدش رو توی دستاش گرفت
_جیمینی میدونه
یونگی دستش رو زیر چونهی جیمین زد و سرش رو بالا اورد
سرش رو به جیمین نزدیک کرد و نزدیک لب های هایبرید لب زد
÷حالا که جیمینی اونقدرام یه بچهی مظلوم نیست باید یکارایی بکنیم نه؟ اونم وقتی که من ازت خوشم اومده چون زیادی کیوتی!
_چیکار بکنیم؟
یونگی دستش رو روی پهلوی جیمین گذاشت و لباش رو روی لبای جیمین کوبید و وحشیانه شروع کرد به بوسیدنش
جیمین هم دستاش رو دور گردن یونگی حلقه کرد و کمی خودش رو جلوتر کشید
اون بچهی کیوت ظاهرا هورنی تر از این حرفا بود...
یونگی زبونش رو وارد دهن هایبرید کرد و همه جای دهن اون بچهی کیوت رو با زبونش مزه کرد
÷هی کیوتی... هیونگتم مثل خودت زیادی کیوته اما میخواد خودشو سرد نشون بده... بنظرت چجوری مطیعش کنیم؟ هوم؟
___________