the game is on

By Z_EN13780

27K 4.9K 1.3K

فیک بازی شروع شد کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: sope ژانر: عاشقانه، فلاف، تخیلی، فانتزی. More

part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
last part

part 10

1K 223 55
By Z_EN13780

***
طبق معمول به محض شروع کلاس وقتی هنوز ده دقیقه هم نگذشته بود، با خستگی دستش رو جلوی دهنش گرفت و خمیازه ای کشید.
همیشه اول کلاسش حضور و غیاب می کرد؛ پس بی حوصله اسم دانشجوهای خسته تر از خودش رو خوند و هر کی حاضر بود رو جلوش تیک می زد.
-پارک جیمین!

کسی جواب نداد دوباره اسمش رو خوند و با دقت به دانشجوها خیره شد.
نفسش رو بیرون فوت کرد و خواست جلوی اسم پسر تیک قرمز بزنه که ناگهان در باز شد، یک نفر خودش رو داخل کلاس انداخت و نفس نفس زنان گفت: ×متاسفم بابت تاخیر استاد! پارک جیمین هستم، می تونم بشینم؟

تهیونگ سری به معنی فهمیدن تکون داد و با اینکه از دیدن اون پسرِ مشکی پوش تعجب کرده بود ولی به روی خودش نیاورد و به پسر اجازه ورود داد.
اون هیچ‌وقت برای دیر اومدن دانشجوهاش سخت گیری نمی کرد و اصولاً خیلی براش این موضوع اهمیت نداشت.
اون همیشه اعتقاد داشت کسی که به درسش اهمیت بده اگه وسط راه به جنگ هم برخورد کنه باز راهی برای زود رسیدن پیدا می کنه. 
اسم آخرین دانشجو روهم صدا زد و بعد به سمت تخته برگشت تا قوانین کلاسش رو بنویسه و بعد درس رو شروع کنه.
تمام مدت درس دادنش دانشجوها با چشم های خمار و نیمه باز از خواب بهش زل زده بودند و در این بین تنها کسی که مشتاقانه سر تا پاش رو آنالیز کرده و با دقت به حرف هاش گوش می داد، پارک جیمین، پسرِ مشکی پوش بود.
اون نگاه خیره برخلاف نظر تهیونگ اصلاً معذب کننده نبود و اون قطعاً باید دیوونه شده باشه که از نگاه کسی به جز همسرش خوشش بیاد.
آهی کشید و سعی کرد ادامه کلاس رو بی اعتنا به اون پسر بگذرونه و تقریباً موفق هم شد.

****

بالاخره بعد از چند ساعت طولانی به خونه برگشته و روی کاناپه اش دراز کشیده بود.
به نوشته های داخل دفتر با دقت نگاه می کرد و شاید نیم ساعت به طور مداوم قسمت اول رمان رو خوند تا متوجه بشه که چه بلایی سرش اومده ولی هیچی نفهمید.
آهی کشید و دفتر رو روی میز انداخت و چشم هاش رو محکم بست.
-لعنت بهت! آخه اینجا دیگه چه کوفتیه؟ داره چه بلایی سرم میاد؟ نکنه دیوونه شدم؟

با انگشت شست و اشاره پشت چشم های دردناکش رو مالید که ناگهان صدای خِش خِشی شنید، درست مثل صدای نوشتن. 
چشم هاش رو سریع باز کرد و به صفحه ی باز دفتر زل زد و جمله ای که تازه نوشته شده بود رو خوند.
¥《سوالاتت رو بپرس!》

-چی؟
بهت زده پرسید و چشم هاش رو چند بار مالید و بسته و باز کرد تا ببینه داره درست می بینه یا نه؟
انقدر توهمش قوی شده که یک دفتر داشت بهش می‌گفت سوالاتت رو بپرس؟
نکنه مست کرده بود و خبر نداشت؟
ضربه ای به پیشونی اش زد، با خنده پوفی کرد و گفت: -دیوونه شدی، تهیونگ!

سرش رو برگردوند و خواست بلند بشه که دوباره صدای خِش خِش رو شنید و ناخودآگاه باز هم به دفتر زل زد.
¥《برای دیوونه شدن هنوز جوونی! تا وقتی زمان داری سوال بپرس.》

جیغ بلندی کشید و از پشت روی کاناپه افتاد.
نمی دونست چه جوریه که هنوز از وحشت بی هوش نشده ولی از شدت ترس تمام توانش رو جمع کرد، بلند شد و خودش رو پشت کاناپه انداخت و پناه گرفت.
اون دفتر عجیب و غریب داشت باهاش صحبت می کرد؟
داشت حرف هاش رو می شنید؟
درست مثل فیلم هری پاتر!
ولی مگه اون توی دنیای هری پاتر بود که همچین اتفاقی براش بیفته؟
دوباره همون صدای مسخره ی خِش خِش اومد و تهیونگ با ترس از بالای کاناپه به دفتر زل زد.
¥《اگه سوالی نداری می خوام برم!》

با وحشت نالید: -یعنی چی؟ نکنه روحی چیزیه؟

دوباره نوشته ای روی دفتر ظاهر شد.
¥《روح نیستم! من فقط... بی‌خیال من دارم می‌رم.》

با خوندن اون جمله سریع جلو رفت و با اینکه می دونست چیزی تا دیوونه شدنش نمونده با التماس گفت: -نه، نرو! خواهش می کنم کمکم کن!

¥《پس بپرس!》

دستپاچه دست هاش رو بهم مالید و پرسید: -باشه الان می پرسم، هولم نکن! خب اولین سوال من اینه،  اینجا کجاست؟ من به گذشته سفر کردم یا اینجا دنیای من نیست؟ آخه بعضی چیزها با گذشته ی من فرق داره. من اینجا چیکار می کنم؟ چرا امروزم طبق این داستانی که از قبل نوشته شده بود، پیش رفت؟ اگه این دنیای واقعی من نیست، باید چیکار کنم که از اینجا برم بیرون؟

لحظه ای سکوت برقرار شد و تهیونگ مطمئن شد که توهم زده.
خسته از توهماتش روی کاناپه نشست که ناگهان صدای خِش خِش بلند شد و نظرش رو جلب کرد.
¥《 اینجا یک دنیای موازی هست. یک دنیای موازی که خط داستانی اش رو تو نوشتی یا به عبارتی رمانی که خوندی خط داستانی این دنیا هست! داستان این دنیا براساس رویایی که در کودکی و نوجوانی داشتی نوشته شده، داستانی برپایه ی یک عشق ناب و کلیشه ای. تو همیشه دوست داشتی همچین داستان هایی بخونی و حتی علاقه داشتی که تجربه اشون کنی و حالا تو اینجایی تا اون عشق کلیشه ای که مثل داستان ها است رو تجربه کنی.》

پس داستان اون دنیا رو خودش ننوشته و این داستان براساس رویاهای احمقانه ی کودکی اش نوشته شده؟
از این مزخرف تر نمی‌ شد!
تهیونگ با خوندن اون جملات و افکاری که در ذهنش بود، کنترلش رو از دست داد و پرخاشگر گفت: -چی داری می‌گی؟ من کِی می خواستم همچین عشقی رو تجربه کنم؟ چرا باید به خاطر یک رویای کودکی زندگی ام خراب بشه؟ درضمن من این داستان رو ننوشتم؛ پس چرا اسم من به عنوان نویسنده اونجا نوشته شده؟ اصلاً چطوری می تونم از این دنیای موازی خارج بشم؟

نوشته ها بدون توجه به اون دوباره ظاهر شدند.
¥《جواب سوال دومت رو می‌دم! تو...》

نمی تونست آروم بمونه، افکاری که در ذهنش چرخ می خورد باعث می شد خشمگین تر از قبل بشه و بار دیگه عصبی فریاد زد: -هی! جواب پرسش اصلی ام رو بده! من کِی می خواستم اینجا باشم و همچین عشق مسخره ای رو تجربه کنم؟

چند ثانیه سکوت شد و بعد دوباره خط های مشکی روی صفحه مجبور به خوندنش کرد.
¥《اگه دوباره با این لحن بی ادبانه بپری وسط نوشتنم، می‌رم و جوری داستانت رو می نویسم که نابود بشی! تهدیدم در مورد یک پایان غم انگیز کاملاً جدیه!》

آب دهنش رو ترسیده قورت داد‌.
وقتی اون دفتر حالا هر چی که هست می تونست صداش رو بشنوه و داستانش رو از قبل بنویسه؛ پس حتماً توانایی غم انگیز کردن پایانش رو هم داشت؛ پس به سرعت رنگ عوض کرد، عصبانیتش رو پشت لبخندِ تصنعی که روی لب هاش شکل گرفت، پنهان کرد و با لحن به ظاهر مهربون گفت: -خب چرا انقدر زود قهر می کنی؟ شوخی کردم، ببخشید.

ددوباره کلمات روی دفتر نوشته شدند و باعث شد برای بهتر دیدن خم بشه.
¥《باشه چون بار اولت بود، ازش می گذرم! اما جواب سوال دومت رو خودت در آخر متوجه می شی! جواب سوال سومت تو داری طبق داستان جلو می‌ری و باید همین روند رو ادامه بدی ولی چون من فرشته ی رئوفی هستم، دلم می خواد بهت یک فرصت بدم تا از این به بعد خودت روند رو جلو ببری ولی نباید از قوانین تخطی کنی. تو اولین صفحه ی داستان رو خوندی؛ پس نمی تونی کاری برخلاف اون داستان انجام بدی. منظورم اینه نمی تونی کاری انجام بدی که یونجی و جانگ کوک از هم متنفر بشن یا رابطه برقرار نکنند. یا نباید کاری انجام بدی که خودت با جانگ کوک رابطه ی عاشقانه بر قرار کنی و یا باعث بشی که اون پسر بهت دلبسته بشه اگه اینکار رو به عمد انجام بدی تا ابد توی این دنیای موازی و ساختگی گیر می کنی و توی دنیای واقعی خودت فراموش می‌شی، جوری که انگار هیچ‌وقت از اول وجود نداشتی. برای اینکه حس بد کمتری نسبت به این ماموریت به چشم یک بازی نگاه کن؛ چون اینطوری باعث می‌شه حس بد کمتری بهش داشته باشی. بازی که از همین الان شروع شده! جواب پرسش بعدی ات همونطور که گفتم این داستان طبق رویای تو نوشته شده؛ پس اسم خودت به عنوان نویسنده روی کتابه و اما جواب آخرین پرسش، داستان رو کامل کن! بهترین عاشقانه ای که می تونی رو رقم بزن تا در آخر به دنیای خودت برگردی و بازهم برای بار آخر می‌گم از قوانین تخطی نکن، فعلاً. 》

تمام نوشته ها به همون سرعتی که نوشته شده بودند، محو شدند و باعث شد تهیونگ شوکه پلک بزنه.
چه اتفاقی براش افتاده بود؟
اون واقعاً توی اون دنیای موازی گیر افتاده بود؟
باید داستان رو کامل می کرد اما چه جوری؟
کلافه دستی بین موهاش کشید و متفکر به رو به روش زل زد.
انگار چاره ای نداشت، اون نویسنده ی نسبتاً خوبی بود؛ پس قطعاً می تونست اون داستان رو تکمیل کنه.
اون به خاطر خودش نه ولی به خاطر جانگ کوک سعی می کرد بهترین رمان عمرش رو بنویسه تا نجات پیدا کنند.

پایان پارت دهم.

سلام خوشگلای من 🤩😍💕
من برگشتم با پارت جدید و طولانی 🤩

خب خب دیدید چه بلایی سر ته ته بیچاره امون بود؟ 😉🤭
پسرکم مجبور داستان علشقی خودش رو بنویسه.
به نظرتون قراره به کجا برسه؟

خب خب امشب تولد کوکی کوچولومون🤩 گلدن مکنه ی گروه 🧡 دابل بانی تاتاعه 🥰 تولد پسرک کیوت و با استعدادمون مبارک 🤩🤩😍😍
امشب به خاطر تولد کیوتی هر سه تا فیکمون با کلی اتک اپ شد 😁😁 و به علاوه یک وانشات کیوتی تاتاکوکولومینی هم اپ شد. حتما بخونید و از داستان جدید عشقی تاتا دون کوکولو لذت ببرید 🤭🥰🤩

دوستان این دو فیک جدید به جای مانستر و بعد از پایان اون اپ میشن. من تصمیم گرفتم هر دو رو بوک رو اپ کنم تا یکم با قسمت اولش اشنا بشید ولی ادامه بوک رو بعد از پایان فیک مانستر می زارم. شرایط اپش رو هم توی خود بوک ها توضیح میدم اینم دو تا بوک جدیدمون اگه دوست داشتید لطفا وارد ریدینگ لیستتون کنید 🤩🥰 ممنون از شما


ووت و نظر یادتون نره خوشگلا 🧡🧡💜💜
دوستون دارم تا پارت بعد 🧡❤💜

Continue Reading

You'll Also Like

24.6K 4.4K 37
|مرگ تدریجی| کائنات دو تا رئیس مافیا رو کنار هم قرار میده که از قضا کیم تهیونگ آلفای خون خالص پک فکر میکنه جئون جونگ کوک قاتل همسر و فرزندشه طی یه در...
4.8K 682 24
_ چی میبینی؟ * حرفی نزد _ باتوام جونگکوک حرف بزن!! چی میبینی؟؟ + یه روزی ام که خیلی دیر نیست از راه میرسه که بخوای منو بکشی ،.. اما ، اما یادت باشه...
218K 26.2K 85
"تمام شده" کاپل اصلی : کوکوی کاپل فرعی : هوپمین، نامجین ژانر : رومنس، انگست، اسمات، یکم خشن، هایبرید NOVA-NE × جونگی گول میده ملاگب ببلی باشه، تولو...
568K 47.2K 98
In Red - سرخ‌پوش جونگکوک جئون، رئیس زاده‌ی بند هشتم زندان گری سی! کسی که توی سلول‌های اون زندان بزرگ شده بود و حالا یک تازه وارد توی بند هشتم، همه چی...